نگران کدام وجهه مترجمی‌ام باشم؟! | پایگاه خبری صبا
امروز ۱۱ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۲
سهیل سمی:

نگران کدام وجهه مترجمی‌ام باشم؟!

سهیل سُمی از از ناملایمات موجود سر راه مترجمان آثار ادبی و دشواری‌های زندگی خودش می‌گوید.

سهیل سمی، مترجم نام‌آشنایی برای جامعه کتابخوان ایران است. سمی را بیشتر
به‌عنوان مترجم آثار ادبیات داستانی می‌شناسند و آثار درخشانی از جان بارت، جان
آپدایک، مارگارت اتوود، سایمون کریچلی، هنری میلر و… با ترجمه سهیل سمی بر روح و
جان علاقه‌مندان ادبیات نشسته است؛ هرچند در کارنامه وی کتاب‌هایی در زمینه تاریخ،
روانکاوی، روان‌شناسی، نقد ادبی، مدیریت فرهنگی و حتی توانبخشی معتادان نیز دیده می‌شود.
انتشارات ققنوس به‌تازگی کتابی با عنوان «چرا عاشق می‌شویم» اثر هلن فیشر، از این مترجم
پرکار منتشر کرده است. کتابی که می‌توان آن را در حوزه روانشناسی عامه‌پسند قرار
داد و به‌طور‌کل بی‌ربط با حوزه‌های فعالیت سمی در ادبیات بوده است. گفت‌وگو با سهیل
سمی در مورد کتاب تازه‌اش به مشکلات صنفی و معیشتی مترجمان کشید. او از وضعیت آشفته‌
نشر انتقاد می‌کند و نسبت به شرایط نشر گلایه‌های زیادی دارد.

جدا از این‌که موضوع و عنوان کتاب و البته نویسنده‌اش؛ هلن فیشر برای
عامه مردم جذاب است، آیا استقبال از آثار وی در کشورمان و احتمال فروش بالای کتابی
این‌چنینی، باعث شده که سراغ ترجمه این کتاب بروید؟

چند سال پیش که ناشر این کتاب را برای ترجمه پیشنهاد کرد، به قصد این‌که
به‌شکل معمول درصدی قرارداد ببندم، کار را پذیرفتم اما نشد و کار را نقدی به ناشر واگذار
کردم. راستش با این‌که معتقدم این کار فیشر از خیلی کارهای عامه‌پسند دیگر آبرومندتر
است و در هر حد یک تحقیق است، اما بیشتر با انگیزه بالا بودن احتمالی استقبال خوانندگان،
این کتاب را ترجمه کردم. چرا؟ پاسخ به این چرایی جالب است؛ بسیار صریح می‌گویم دلیلش
فقر است. من با حدود صد ترجمه و کلی مقاله، نه ماه از سال را در فقر مطلق سر می‌کنم.
بجز معدودی از ترجمه‌هایم، اکثر آن را به دلیل نیاز مالی و این‌که از سن کم مسئول خانواده
شده‌ام، به ناشران واگذار کرده‌ام.

تصور نمی‌کردم پس از این همه سال ترجمه و انتشار آثار نویسندگان برجسته
جهان، شرایط زندگی برای شما تا این حد سخت شده باشد! کمی از مسیری که طی کرده‌اید و
مشکلات و موانع پیش‌رو بگویید.

تا وقتی جوان‌تر بودم، عشق به ترجمه چشمانم را بسته بود. جز متن هیچ چیز
نمی‌دیدم. در عالم خیال با هنری میلر در خیابان‌های وبلج قدم و حرف می‌زدم، از خانم
اتوود در مورد زن‌ها و روحیات‌شان سوال می‌کردم. با ساموئل بکت دیالوگ می‌کردم و سعی
می‌کردم درک کنم چرا آن‌طور عمل کرد. اما هرچه این تخیلات جان بیشتری گرفت فشار مالی
من هم بیشتر و بیشتر شد. «سقوط آزاد» و «محصور در خشکی» خانم لسینگ و هنری میلر و بسیاری
کارهای دیگر را ترجمه کردم؛ همین معدود کارها را به امید خوانده شدن و تجدید چاپ شدن،
ترجمه کردم و در کار ترجمه کم‌فروشی نکردم. این متن‌ها به‌حتم کم‌و‌کاستی دارند، اما
حد نهایت توان من در آن سال‌ها بوده‌اند. اما چه شد؟ «سقوط آزاد» نه‌تنها تجدید چاپ
نشد، بلکه همان معدود تیراژ نخست هم فروش نرفت. کار هنری میلر را بدون دسترسی به کامپیوتر
با خون دل ترجمه کردم. تمام این کارها، در این ‌چهارده سال چه عایدی‌ای برایم داشته
است؟ نه مرکزی و نه دانشگاهی و نه کانونی، هیچ‌جا حمایتم نمی‌کند. در مازندران که به‌کل
مسئولان فرهنگی از وجود آدمی به نام سمی بی‌خبرند. در تهران هم، همه درگیر کاروبار
خودشان هستند.
خیلی از مترجم‌های
بنام در این دیار، در دانشگاه یا مراکز خصوصی یا دولتی تدریس می‌کنند و اموراتشان کم
و زیاد می‌گذرد! (البته این عزیزان در اغلب موارد صرفا مترجم نبوده‌اند) در این میان،
من جز ترجمه هیچ عایدی دیگری ندارم. تازه در همین شرایط، نشسته‌ام و کتابی از ناباکف
ترجمه می‌کنم. من رمان «سقوط آزاد» را ترجمه کردم؛ نمی‌گویم ایراد ندارد. در مورد ایراد
ترجمه فقط می‌توانم به حرف تودوروف در بوطیقا اشاره کنم که گفت: «چون خودم ترجمه کرده‌ام،
نمی‌توانم مترجم‌ها را برای ایرادهای گاه و بی‌گاه کارشان سرزنش کنم.» روشن است که
این عذر تقصیر نیست، اما عاری از حقیقت هم نیست. پس روشن شد هیچ ادعایی ندارم. بهترین
مترجم کسی است که حتی بیش از دیگران به ضعف‌های کار خود واقف باشد. درکل، این کار و
راهی است که خود انتخاب کرده‌ام و از کسی طلبی ندارم؛ مردم کشورم بدون درنظر گرفتن
مشکلات من و نظایر من هم، به‌قدر کافی گرفتاری دارند.

آیا باز هم به سراغ ترجمه آثاری از این ‌دست می‌روید و با در نظر گرفتن
جایگاه شما به‌عنوان مترجمی که عمدتا جامعه هدف کتاب‌هایش قشر روشنفکر و مخاطب حرفه‌ای
ادبیات‌ بوده‌اند، فکر نمی‌کنید این رویکرد به وجهه و جایگاه شما آسیب برساند و احیانا
برچسب مترجم کتاب‌های عامه‌پسند بر پیشانی شما بخورد؟

باز هم کتاب در عرصه روانشناسی ترجمه خواهم کرد. کتاب بعدی، اگر عمری
باشد، به‌حتم از ریچارد بوتبی خواهد بود. همان نویسنده کتاب «فروید در مقام فیلسوف»
که پیش از این ترجمه و منتشر کرده‌ام. می‌پرسید نگران آسیب‌ خوردن به وجهه‌ام نیستم؛
خوب نه نیستم؛ کدام وجهه؟ وقتی بام تا شام درگیر حل ابتدایی‌ترین نیازهای زندگی هستم،
چه فرصتی برای فکر کردن به وجه می‌ماند. اگر دین به ادبیات کشورم است که به‌گمانم در
حد توانم کم نگذاشته‌ام. (البته بستگی دارد دین را چکونه معنا کنیم) بسیاری از رمان‌ها
را به این عشق ترجمه کردم که رمان‌نویسان کشورم، آن‌ها که احتمالا زبان دوم یا سوم
نمی‌دانند، آن‌ها را بخوانند؛ شاید کمکی در نوشتن‌شان باشد! (البته بسامد این
امداد بستگی به نثر فارسی مترجم دارد) اما زندگی در عین کوتاهی بلند هم هست یعنی من
مانده‌ام و نیازهای برآورده نشده هرروزه زندگی‌ام. آن‌هم نه نیازهای خاص؛ بلکه نیازهای
اولیه و بسیار ابتدایی. حال، حق ندارم کاری مثل «چرا عاشق می‌شویم» را ترجمه کنم؟ به
امید این‌که تجدید چاپ شود و از رنج اقتصادی و روحی‌ای که می‌کشم کم شود؟ تازه همان
را هم به دلیل شرایطم واگذار کردم و حالا هیچ عایدی‌ای از تجدید چاپش ندارم. وقتی برای
یک کتاب کلی وقت می‌گذارم و حتی پول خریدن عینک ندارم تا چشمم اذیت نشود، حق ندارم
به امید تجدید چاپ کاری دست به ترجمه بزنم؟ وقتی رمان «نکسوس» هنری میلر ممنوع‌الچاپ
شد و من در عین ممنوعیتش، نشستم و «مدار راس‌السرطان» همین نویسنده را ترجمه کردم؛
وقتی رمان «نوسترومو» جوزف کنراد، با آن زبان متکلفش، را ترجمه کردم و… حالا در
۴۷ سالگی کارم شده این‌که شب و روز از خودم بپرسم: آیا با انتخابم به خودم و خانواده‌ام
خیانت کرده‌ام یا نه؟
با همه این تفاسیر،
حالا حق ندارم کاری از نویسنده‌ای مثل فیشر ترجمه کنم تا شاید فروشی بکند و از بارم
کم کند؟ آن هم در شرایطی که می‌بینم مترجم‌های جوان‌تر پنداری خیلی بیشتر از من، رگ
خواب مردم دست‌شان است و با ترجمه سه یا چهار کتاب به‌قدر یک سوم زندگی حرفه‌ای من
درآمد دارند. رمانی را که خودم می‌نویسم، ماه‌هاست زمین مانده است؛ آیا این‌جا مثل
غرب، موسسه‌ای وجود دارد که گرنت یا کمکی بکند تا من رمان خودم را تمام کنم؟ می‌دانم
که هم‌وطنانم هم همین مشکلات را دارند؛ اما راستش من دیگر بریده‌ام. فرق است میان نیاز
و نیاز. اما در ایران این کلمه دست‌وپاگیر «آبرو» باعث می‌شود، خیلی‌ها مثل من سکوت
کنند. البته نه این‌که شکستن سکوت کمکی بکند؛ اما چون پرسیدید سر درددلم باز شد.

شما در ماه‌های آغاز کار دولت یازدهم، گفتید ۱۰ ترجمه ممنوع‌الانتشار
دارید؛ حال با وجود انتشار آثاری چون «رویای آمریکایی» نورمن میلر، «مدار راس‌السرطان»
هنری میلر و… که سال‌ها ممنوع‌الانتشار بودند، تغییر محسوسی در عملکرد ارشاد در زمینه
ممیزی و اعطای مجوز می‌بینید؟

بله؛ اخذ مجوز کتاب‌هایم بسیار شادم کرد. برای همین دوباره به آقای روحانی
رای دادم! دست‌کم به دلیل منافع صنفی‌ام؛ رای دادن اساسا باید همین‌گونه باشد! البته
این را نباید با خودخواهی خلط کرد؛ خودخواهی چیز دیگری است… اگر رئیس‌جمهوری باشد
که به کارگرها و خواسته‌هایشان رسیدگی کند، وظیفه صنفی کارگرها رای دادن به اوست و
الی‌آخر. البته رای دادن همیشه نوعی ماهیت نسبی دارد. من به کسی که دلم بخواهد رای
نمی‌‌دهم، به کسانی رای می‌دهم که نامشان را پیش رویم می‌گذارند! با این حال، هنوز
مشکلات پابرجاست. به‌طورمثال، جای سوال دارد که چرا به رمان‌های خارجی مجوز می‌دهند،
اما اگر همان متن را یک ایرانی بنویسد، مجوز نمی‌‌گیرد؟ این دوگانگی برای چیست؟ چرا
بدون هیچ دلیل روشن یا قانع‌کننده‌ای بعضی از نویسنده‌ها هنوز ممنوع‌الچاپ هستند؟ وزیر
فرهنگ باید تمرکزش بر همه جای فرهنگ باشد، نه یک یا دو بخش آن. فرهنگ گفتمان‌هایی است
که در ذهن و حافظه ملی یک ملت موجود است؛ گاهی این گفتمان‌ها خوشایند عده‌ای نیست.
وزیر فرهنگ، وزیر این دسته از نویسندگان و متفکران هم هست.

شما به نوع تاثیرپذیری مخاطب ایرانی از کتاب فیشر اشاره کردید. فکر می‌کنید
نتایج حاصل از مطالعه این کتاب، چه تاثیری می‌تواند بر نوع درک و مواجهه با پدیده عشق
داشته باشد؟

فیشر کتاب را برای خواننده ایرانی ننوشته است. در این کتاب حتی در مورد
جوانان ژاپنی هم تحقیق شده، اما او کتاب را برای ژاپنی‌ها هم ننوشته است. به‌نوعی می‌توانم
پاسخ شما را این‌گونه بدهم: شاید ما در فارسی به دوپامین چیزی دیگری بگوییم، اما ماده
همان هست که هست. سروتونین و دوپامین اگر دستخوش تغییر شوند و مثلا ترشح نشوند، جوان
آمریکایی همان‌قدر دچار اختلال عاطفی می‌شود که جوان ایرانی. اما تایید می‌کنم که موضوع
عشق در میان شرقی‌ها، و به خصوص ایرانی‌ها، با محدودیت‌های فرهنگی می‌تواند موضوع تحقیقی
جذاب‌تر و خاص‌تر باشد.

مهم‌ترین مشکل و چالش شما در ترجمه این کتاب چه بود؟ به‌طور‌کلی ترجمه
آثار در حوزه روانکاوری چه تفاوتی با ترجمه در زمینه ادبیات دارد؟

راستش من در ترجمه این کتاب هیچ چالشی نداشتم. بعد از بکت، میلر، فروید
و کنراد ترجمه این نوع متن‌ها برایم حکم زنگ تفریح دارد. می‌توانم ماهی سه‌تا از این
کتاب‌ها را ترجمه کنم! چون متن‌شان خودارجاع و درون‌زبانی نیست و با متونی چون آثار
ناباکف تفاوت چشم‌گیری دارد.

«چرا عاشق می‌شویم؟» چه تاثیری بر نوع نگاه و مواجهه سهیل سمی، پیش و
پس از ترجمه کتاب، داشته است؟

راستش من هم، مثل خیلی از هم‌وطنانم، در جوانی عاشق شدم. یعنی حس می‌کنم
لابد عشق بوده. ولی از این تجربه آسیب دیدم؛ چون در خانواده‌ها و مدارس و دانشگاه‌های
ایران در این مورد چیزی به جوان‌ها آموزش نمی‌دهند و تا همین چندسال پیش، جای عشق در
رسانه‌های عمومی و مکتوب خالی بود. این کتاب شاید کمکی باشد به جوان‌ها که برای هیچ‌وپوچ،
در سال‌های حساس زندگی‌شان به خودشان و روحشان آسیب نزنند و مراقب خودشان باشند. در
کنار عشق باید عزت نفس داشت؛ عشق طبیعی است و دوسویه. در این اتفاق طبیعی، که برای
همه پیش می‌آید، چیز غریبی وجود ندارد. این بخشی از روند زیستی و تکاملی ما است. لزومی
ندارد برای عشق‌های رمانتیک، چیزی که ساختارش اساسا برای تداوم بقای انسان است، یکدیگر
را بکشیم و اسمش را بگذاریم قتل عاطفی. جوانان ما با وجود ادعاهایی که دارند، در این
مورد خیلی کم می‌دانند. در نتیجه، آسیب می‌بینند و این آسیب متاسفانه بر سال‌های آتی
عمرشان تاثیر بدی می‌گذارد.

مرتضی حسینی

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است


جدول فروش فیلم ها

عنوان
فروش (تومان)
  • تگزاس۳
    ۲۴۷/۳۴۱/۲۱۳/۴۰۰
  • تمساح خونی
    168/280/427/250
  • مست عشق
    120/214/320/750
  • زودپز
    ۱۱۲/۰۲۸/۱۷۳/۵۰۰
  • پول و پارتی
    ۸۹/۵۳۶/۲۱۹/۵۰۰
  • خجالت نکش 2
    ۸۶/۲۶۱/۰۰۹/۲۰۰
  • سال گربه
    ۶۴/۶۰۶/۵۹۰/۰۰۰
  • ببعی قهرمان
    ۳۴/۰۴۱/۳۷۶/۵۰۰
  • قیف
    ۲۶/۲۷۷/۸۱۵/۱۰۰
  • مفت بر
    ۲۳/۸۶۹/۵۵۱/۱۰۰
  • قلب رقه
    ۱۳/۴۳۲/۰۲۶/۰۰۰
  • ملاقات با جادوگر
    ۱۱/۳۹۹/۸۴۷/۵۰۰
  • شهرگربه‌ها۲
    ۱۰/۶۶۷/۵۵۸/۵۰۰
  • شه‌سوار
    ۱۰/۵۰۳/۶۹۳/۵۰۰
  • صبحانه‌با‌زرافه‌ها
    ۸/۵۱۱/۶۵۲/۵۰۰
  • آغوش باز
    ۲/۵۲۲/۲۱۵/۰۰۰
  • استاد
    ۶۰۲/۸۶۰/۰۰۰
  • باغ کیانوش
    ۳۷۳/۹۰۲/۵۰۰
  • آنها مرا دوست داشتند
    ۲۳۵/۹۷۷/۰۰۰
  • شبگرد
    ۱۳/۳۲۰/۰۰۰