فریدون محرابی بازیگر و مدرس دانشگاه است. محرابی که
سالهاست در کنار فعالیتهای هنری به تدریس نیز مشغول است بازی در
سریالهایی چون مدار صفر درجه، مرگ تدریجی یک رویا، به کجا چنین شتابان،
آشپزباشی و خانه بیپرنده را در کارنامه خود دارد. با این همه او یکی از
بازیگران حرفهای تئاتر محسوب میشود که به گفته خودش برایش حساب تئاتر از
بقیه هنرهای نمایشی جداست و کارهایش را با وسواس انتخاب میکند. از جمله
فعالیتهای او در حوزه تئاتر نیز میتوان به بازی در نمایشهای «روز
سیاوش»، «باغوحش شیشهای» و «هملت» اشاره کرد. در تازهترین فعالیت
نمایشیاش او قرار است در نمایش «خانه عروسک» به کارگردانی جواد مولانیا
ایفای نقش کند. این کار اقتباسی آزاد از نمایشنامه معروف هنریک ایبسن است.
به همین بهانه با او گفتوگوی کوتاهی انجام دادیم. از تجربه بازی در «خانه عروسک» بگویید…
این نقش راخیلی دوست دارم. سالهای گذشته احمد آقالو این نقش را در کار
منیژه محامدی بازی کرده. این روزها خیلی به یاد احمد آقالو هستم و از خودم
میپرسم اگر آقالو امروز در میان ما بود این نقش را چگونه بازی میکرد. یکی
از دلایل دیگر من برای حضور در این کار حضور جواد مولانیاست که نخستین
تجربه کارگردانیاش است و تلاش میکنم تا حضورم بتواند در حد خودم مثبت و
موثر باشد. و خب برای رسیدن به نقش به آدمهای اطرافم و آدمهایی که در
کنار ما هستند نگاه میکنم. اما نکته اینجاست که این کار اقتباس شده و اصل
اثر به شکل کامل ارایه نمیشود. سعی کردم در شخصیتپردازی با نظر داشتن
شخصیت اصلی تغییراتی را که در بازنویسی اضافه شده است هم به نقش اضافه کنم.
متن شما بازنویسی متن اصلی است. این بازنویسیها این روزها در تئاتر خیلی باب است. با بازنویسیها و اقتباسها موافق هستید؟
چیزی که میتوانم بگویم این است که بسیاری از آثار هستند که شاید اگر
بازنویسی یا شاید بازنگری شوند برای امروز زندگی ما بهتر باشند. شاید کار
جذابتر و بهروزتری بشود به مخاطب ارایه داد. ولی اگر این ظرافت و این دقت
در بازنگری و بازنویسی نباشد و به اثر لطمه بخورد خیلی جذاب به نظر
نمیرسد.
اما خیلی وقتها این بازنویسیها به متن لطمه میزند. چطور میشود این کار را به درستی انجام داد؟
از منظر اجرایی یا ادبیات؟ از منظر ادبیات خیلی طولانی است و باید به سبک و
سیاق نویسنده در انتقال اثر وفادار باشیم. شاید اگر نویسندگان قدیم زنده
بودند و امروز در کنار ما زندگی میکردند خودشان آثارشان را بازنویسی
میکردند. اما نکته اینجاست که چه کسانی بازنویسی یا بازنگری میکنند و
چقدر مفاهیم دستخوش تغییرات میشود. این ساختار بسیار ظریفی است که هر کسی
اجازه ورود به این حیطه را ندارد. چون سلیقهها و شاید هم شلختگیهایی
اعمال شود که به اثر لطمه بزند. شاید بهتر باشد با هر سطح دانشی در آثار
دست نبریم. اما خب هیچ قانونی وجود ندارد که ما بگوییم بازنگری آثار کلاسیک
نباید اتفاق بیفتد.
دراماتورژی هم جزو آن مواردی است که این روزها مدام شنیده میشود و
بخشی از آن به همین بازنویسی یا اقتباس برمیگردد. به عنوان یک مدرس به نظر
شما درک ما از این واژه تا چه حد درست است؟
درام توسط دراماتورژ و با توجه به نیازهای جامعه دستخوش تغییراتی میشود
بدون اینکه به اثر لطمه بخورد. آیا بهدرستی این اتفاق میافتد؟ به نظر
میرسد این واژه در خیلی جاها به نادرستی اتفاق میافتد؛ یعنی بدون درک
درست این واژه در خیلی از بروشورها استفاده میشود و خیلیها به خودشان
میگویند دراماتورژ ولی خبری از دراماتورژی نیست. این بحث خیلی طولانی است.
اینکه کیست و چهکار میکند؟ در شکل اجرایی کارگردان چه الهاماتی از
کمکهای دراماتورژ میگیرد؟ برای اجرای بهروزتر و ملموستر، اما این
نیازمند یک پروسه است. باید این پروسه را طی کنیم و به آن برسیم. آیا کسی
که خانه عروسک را میبیند، اصل اثر را خوانده که دراماتورژی آن را ببیند و
دربارهاش نظر بدهد؟ ما یک مشکل بزرگ داریم؛ آن هم این است که همیشه در
پرشها و گذارهای سبکها باقی میمانیم. بدون درک فرهنگ مدرن و بدون دریافت
و جذب سبک مدرنیسم از جامعه مدرن شده به پست مدرنیسم میرسیم. این
واژههایی که زاییده زندگی امروز هستند در یک نابسندگی اجرایی میتوانند
رنگ ببازند.
بهنظر میرسد آثاری مثل خانه عروسک ایبسن و دیگرانی مثل چخوف، یا
شکسپیر دارای ویژگیهایی هستند که از محدودیتهای زمانی عبور میکنند. چرا
امروز چندان شاهد این اتفاق نیستیم؟
دو نکته هست. یکی اینکه از لحاظ ساختار درام و بنیان نمایشنامهنویسی آثار
بسیار مستحکمی هستند و نکته دوم این است که مفاهیم بشری به مبنای مطلق
شفاف، عمیق و درک شده منتقل میشوند. ما در هنر، اول از خودمان میپرسیم چه
میخواهیم بگوییم و سوال بعدی این است که آن را چگونه میخواهیم بگوییم.
بزرگانی که اسم بردید میدانند چه میخواهند بگویند. با مفاهیم عمیق بشری
سر و کار دارند. تمها تغییرناپذیر هستند. از گیلگمش تا امروز تمها حضور
دارند. عشق، نفرت، حسادت؛ مسائلی که در زندگی با آن سر و کار داریم.
و چگونه گفتن؟
مثل غذای خوبی است که بلد نیستیم در ظرف خوبی آن را سرو کنیم. این
نمایشها آنقدر از لحاظ ساختار، قدرتمند هستند که میتوانند آن را به
بهترین شکل ارایه دهند. اما یک ولی وجود دارد. این آثار سالها پیش با
مفاهیم بشری آمیخته شدند و به نگارش درآمدند. اما آیا در ترجمه آن آثار
بهطور کامل و در سلامت انتقال داده میشوند؟ یعنی به سبک و سیاق نویسنده و
مفاهیمی که در ارتباطهای گاه روزمره زندگی قرار است انتقال پیدا کنند
لطمه وارد شده یا نه؟ این نکته بسیار مهمی است. گاهی در ترجمهها اصل اثر
از بین رفته است. نکته بعدی اینکه ما در زمانی زندگی میکنیم که شکل و
رویکرد و صورت اجرایی مفاهیم تغییر میکند پس چه فرمها و شکل و ایدههایی
در اجرا ما باید اضافه کنیم تا همان مفاهیم قدیمی انتقال داده شده یا
نشوند؟ اینها نکاتی است که ما باید در اجرا هم به آنها فکر کنیم. اگر
کتابخانهای نگاه کنیم آثار کلاسیک به شکل کتابخانهای میتوانند در
سالنهای نمایشی به شکل نمایشنامه خوانی اجرا شوند و ادبیات این آثار بدون
کوچکترین تغییری در معرض مخاطب قرار بگیرد. ولی ما داریم پیشرفت میکنیم.
هر روز با مسائلی در ارتباط هستیم که جامعه و رنگ زندکی به ما تحمیل
میکند. پس چطور باید آن آثار کلاسیک و مفاهیم را در همان ساختار قوی به
نسلهای آینده انتقال بدهیم؟ یکی جوابش در شکل و فرم اجرایی است که مربوط
به کارگردان و طراحان است و دیگری در ترجمه است. شاید باید با ظرافت و
حساسیت، به سراغ تغییراتی برویم که برای امروز مفیدتر است.
.
پیام رضایی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است