به گزارش صبا، داستان این کتاب سرگذشت پسری به نام خوآن دیهگو به اتفاق خانوادهاش و اهالی روستایی به نام سانتیاگو در دامنه تپهای از کوههای مکزیک است. دهکدهای با بومیانی باستانی (سرخپوست) که در طول قرنهای متمادی از شهرهای مشرف، مظاهر پیشرفت و تکنولوژی انسان به آن پهلو میزند و باعث پاگیری داستان همیشگی سنت و مدرنیته میشود.
جان اشتاین بک، نویسنده برجسته ایالات متحده را بسیاری با داستانهای بلند «موشها و آدمها» و «خوشههای خشم» که به ترتیب در خلال سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۳۹ منتشر شدهاند، میشناسند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«خو آن دیه گو از دهکده عبور کرد و دم چاه آب حرفهای مردم را شنید، اینکه چگونه بچههای دیگر با همان علائم دردی که پاکو کوچولو داشت، مریض میشوند. زنان دهکده به خاطر فرزندانشان هراسیده بودند. خو آن دیه گو به ملاقات دوست معلم خود رفت؛ به ملاقات تنها مرد سانتیاگو که در دنیای خارج از دهکده بود. خو آن دیه گو گفت: «از قضیه مطلع هستی که عده زیادی از کودکان مریض شدهاند.» معلم گفت: «آره می دونم و در جریانش هستم.» خو آن دیه گو گفت: «میگن ارواح خبیث کوچکی داخل هواست.» معلم گفت: «نه، به نظرم مشکل از آب هست. فکر میکنم میکروبا داخل چاه پوابلو هستن. می تونم کمکی بکنم ولی مطمئن نیستم. سعیمو میکنم تا کمکشون کنم.»
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است