اجرای نمایش «ماراساد»
با طراحی و کارگردانی ایمان اسکندری، از ۲۶دیماه ساعت۱۹:۳۰ در تالار حافظ آغاز شده است. این نمایشنامه براساس
نمایشنامه «تعقیب و قتل ژان پل مارا با اجرای گروه بازیگری آسایشگاه شارنتون، به هدایت
جناب آقای دو ساد»، نوشته پیتر وایس نوشته شده است و عرفان ناظر، متن اصلی را
ترجمه و آن را برای اجرا بازنویسی کرده است. بهبهانه اجرای جدیدترین اثر گروه پراکسیس،
با عرفان ناظر نویسنده «ماراساد» گفتوگو کردهایم.
مصادیقی که در نمایش نشان میدهند با تکیه بر مابهازاهای امروزی در متن
مداخله کردهاید همچون اضافه شدن شعر شاملو و… آیا اغراض متن اصلی را نقض نمیکنند؟
برای اینکه بتوانم دقیق به این سوال پاسخ بدهم، لازم است چند نکته را خدمتتان عرض کنم. نخست اینکه نمایشنامه «ماراساد» اثر پیتر وایس مشخصا
اثری سیاسی است و منظور من از بکار بردن واژه سیاسی در اینجا اشاره به
تعلقخاطر وایس به تفکر مارکسیسم است. از سوییدیگر وایس در آثارش و بهویژه در
نمایشنامه مذکور متاثر از آراء برتولت برشت نیز است. یکی از وجوهمشترک اندیشه مارکسیسم
و برشت که تعلقخاطر او به مفاهیم مارکسیستی ازجمله Verfremdung یا بیگانگی، امری پوشیده نیست را میتوان در توجهشان به امر
انضمامی و رخدادهای تاریخی دانست آنهم با این یک تاکید بسیار مهم، اینکه اندیشه
مارکسیسم و برشت نگاهی تاریخی به وضعیت اکنونی دارند و اکنون را در حرکت تاریخ
موردتفسیر قرار میدهند؛ درنتیجه وایس را نیز نمیتوان از چنین نگرشی به تاریخ و
«اکنون» جدا کرد.
در نمایشنامهای که من از اثر پیتر وایس اقتباس کردهام
مصادیقی کاملا امروزین وجود دارد، که شاید چشمگیرترین آنها شعر آقای شاملو باشد.
دراقع میتوانم بگویم که در تفسیر من میان تفکر شاملو و پیتر وایس میتوان
اشتراکاتی را پیدا کرد. اشتراکاتی که در ساختار اندیشه چپ معنا مییابند. چنانکه
هردو آنان بر مفاهیمی چون انسان، رهایی، مقاومت، انقلاب تاکید دارند و هردو آنان
در سنت فراگیر مارکسیسم قرار میگیرند. از اینمنظر حضور شعر شاملو بهعنوان
مصداقی از مابهازاهای امروزی در متن در نمایشنامه یک امر دلبخواهی و ذوقی نیست
بلکه مبتنی بر تفسیری است که میکوشد نهتنها بر این تاکید کند که «ماراساد» با
ایران کنونی مرتبط است بلکه درپی این است ذهن مخاطب را ازجهان غربی نمایشنامه بهسوی
ایران معاصر هدایت کند و این خلل و پرسش را در ذهن مخاطب ایجاد کند که چهنسبتی
بین شاملو و وایس و درواقع اندیشه ژان پل مارا است؟ درنتیجه، میتوان گفت که متن
من ازلحاظ توجهبه «اکنونیت» از اغراض اثر پیتر وایس عدول نکرده است و همچنان در
سنت تئاتر برشتی قرار دارد. اما این تمام ماجرا نیست چراکه اگر نمایشنامه من را
با اثر پیتر وایس مقایسه کنید، فکتهایی وجود دارد که نشاندهنده تخطی من از غرض
اصلی وایس است. اما پرسش اینجاست که غرض اصلی نمایشنامه وایس چیست؟ پیتر وایس درسال۱۹۶۵
یعنی زمانیکه سهسال از خلق نمایشنامه میگذرد نامهای مینویسد که برای فهم غرض
اصلی وایس و نمایشنامهاش بسیار مهم است. او در واکنش به جدالی که میان منتقدان درباب
تفسیر سیاسی اثر درگرفته بود و همچنین در واکنش به اجراهایی این نمایشنامه در
آلمان شرقی سوسیالیسم و آلمان غربی لیبرالیسم اعلام میکند که؛ اگر کسی در صحنهپردازی و کارگردانی نمایشنامه من، مارا را در پایان بهعنوان
فاتحِ اخلاقی نمایان نکند، به خطا رفته است. دفاع او از مارا صرفا دفاع از شخص
نیست، بلکه دفاع از ضرورت انقلاب در دهه۶۰ میلادی قرنبیستم و دفاع از سنت
مارکسیسم نیز است. چنانکه میدانیم ژانپل مارا از نخستین کسانی بود که در انقلاب۱۷۸۹
فرانسه نطفههای سوسیالیسم را در زمین تاریخ کاشت و پیتر وایس نیز در متن
نمایشنامه از زبان خوانندگان و طرفداران مارا به این نکته اشاره میکند که محصول
اندیشه مارا، انقلاب اکتبر روسیه است. بنا به این فکتها میتوان گفت که نمایشنامه
من مشخصا بهوضوح از غرض اصلی و سیاسی پیتر وایس عدول میکند چراکه نمایشنامه من
دفاع از مارا نیست و دقیقا من همان خطاکاری هستم که پیتر وایس در سال۱۹۶۵ به او
واکنش نشان داده بود. برعکس، من از مارا دفاع نکردهام بلکه بیشتر بر این اهتمام
ورزیدم که بر وضعیت نیهیلسم تاکید شود. وضعیتی که در آن ارزشها و مفاهیم، در پس
انقلابِ معطوف به دیکتاتوری فرومیریزند که این نکته نیز بیارتباط با تاریخ ایران
معاصر و گسترش نیهیلسم در ایران نیست، وضعیتی که در زبان هایدگر چنین استعارهمند
میشود: بیابان بالیدن گرفته است.
درنتیجه میتوانم
بگویم که از یکسو از اغراض متن وایس فاصله گرفتهام و ازسویی دیگر نه. اما این یک
تناقض نیست. بهتر است بگویم من در گفتوگو با متن وایس به نوشتن نمایشنامه اقتباسی
رسیدهام. آنچه که من نوشتهام محصول گفتوگوی من با متن وایس بود و بدیهی است امر
به گفتوگو خالی از تخطیکردن و ضدیت یافتن با دیگری و درعینحال پیوستگی با او
نیست.
چهمیزان در فحوا و موضعگیریهای سیاسی نویسنده متن اصلی دخل و تصرف
کردید؟
در پاسخم به پرسش پیشین تاحدودی به این سوال پاسخ دادم، اما تمایل
دارم به نکتهای دیگر اشاره کنم. متن وایس متاثر از سنت مارکسیسم و بهطور ویژه اندیشه
چپ نو است. اندیشهای که یکی از مشخصات کلیاش این است که مارکسیسم را با روانکاوی
فرویدی تلفیق کردند. ازسویی دیگر وایس در۱۹۶۰ این نمایشنامه را نوشت که در تاریخ
قرن۲۰ اروپا مترادف است با شورش دانشجویان و تلاش برای تغییرات فرهنگی و سیاسی؛ یعنی
دههای که در آن میل به تغییرات ساختاری بر مشی مسالمتجویی غلبه داشت. بهتبع از
چنین میل و اندیشهای موضعگیری سیاسی وایس در ساختار نمایشنامه اثر کرده است و
موضعگیری او را نباید به بیانیهای سیاسی تقلیل داد. وایس در ساختار نمایشنامه از
روایت اپیک استفاده میکند؛ منظور آن روایتی است که بر مبنای آگاهی، اتفاقات
نمایشنامه را صورتبندی میکند. برای مثال ما میدانیم که در نمایشنامه چه اتفاقی
خواهد افتاد. از سویی دیگر این روایت خود را از طریق دیالکتیک میسازد و شکل میدهد؛
از طریق تقابل تضادها برای رسیدن به نتیجهای مشخص؛ از طریق تقابل میان ساد و مارا.
بدین ترتیب تقابل و نزاع از عناصر اصلی سیاستِ وایس هستند که خود را در مفهوم
انقلاب آشکار میکنند. بهزبانی دیگر برای وایس سیاست آنجایی وجود دارد که انقلاب
ممکن باشد و رخ بدهد. وایس معتقد بود که انقلاب۱۷۸۹ فرانسه هنوز تمام نشده است و
آرمانهای آن (آزادی، برابری و برادری) هنوز تحقق نیافتهاند و امروز نیز باید
بر آن آرمانها پافشرد و انقلاب را تداوم بخشید. در متن من ایدهِ انقلاب بطور کلی
نفی نشده است بلکه تنها انقلابِ معطوف به برتریِ دیکتاتور نفی شده است از همین رو،
در تضاد با وایس، من بر جنبه دیکتاتوری مارا تاکید کردهام یعنی آن جنبهای که
برای وایس نه تنها مسئلهساز نیست بلکه امری کاملا طبیعی نیز هست. گویی وایس در
دفاع از مارا، دیکتاتوری را ضرورتی تاریخی میداند برای رسیدن به ایدههای ناکامِ
انقلاب فرانسه، و اساسا آن را نفی نمیکند. از سویی دیگر در متن من آرمان و آرمانگرایی
به مغاک رفته است. مارایِ آرمانگرایِ وایس در لحظات مرگش همچنان بر خواست خود پافشاری
میکند و حتی پس از مرگش در اپیلوگ (موخره) نمایشنامه اعلام میکند، با اینکه من
در برقراری ایدههایم ناکام ماندم اما هستند کسانیکه راه من را پیگیرند و جهان
آرمانی را برقرار سازند. اما مارا در متن من درلحظه مرگ دچار فراموشی میشود و بهیاد
نمیآورد در چهروز و تاریخی زندگی میکند، بینسبت میشود با تاریخاش، منتزع میشود
و مرگش فرا میرسد و پس از اینکه از مرگ بر میخیزد آرام و بدونهیچ تقلایی برای
رهایی، درکنار ساد مینشیند و به مخاطب خیره نگاه میکند. فقدان آرمانگرایی و پایان
یافتن نزاع سیاسی آنجایی است که ساد اعلام میکند: مگر هنوز هم کسی هست که آرمانی
داشته باشد. از اینرو مشخصا ایده سیاسی اصلی نمایشنامه وایس تداوم انقلاب و آرمانگرایی
است اما در متن من ایده اصلی فروپاشی آرمانگرایی و تحقق نیهیلیسم است که بیتردید
در تقابل با وایس قرار دارد. ماحصل این اختلاف چنین میشود که در ساختار
نمایشنامه من روایت به معنایی که وایس از آن استفاده کرده و مبتنیبر پیش آگاهی از
آینده است، وجود ندارد و درکل ساختار دو متن متفاوت با یکدیگر میشوند.
چرا بهرغم اینکه بیشتر قرار است در متن به مارکی دوساد پرداخته شود،
اما در عمل و اجرا؛ مارکی دوساد به روایتکننده و تحلیل کننده بدل شده است؟
مارکی دوساد در نمایشنامه اقتباسیِ من نیز بدل به روایت و تحلیل کننده
میشود. او روایتگر نیهیلیسم است. کسی است که نابودی و فروپاشی را عمیقا تجربه
کرده است و میکوشد آنرا در قالب نمایشنامهای درباره مارا و مرگ او توسط شارلوت
کورده عینیت ببخشد. پیش از برقرار شدن نمایش درباره مارا، ما او را در جهان خصوصیاش
مشاهده میکنیم. جهانیکه با جنسیت، مرگ، تفوق خیال بر قانون و ادعای انقلاب فردی
در برابر انقلاب اجتماعی شکل میگیرد. درواقع مارکی دوساد دارای یکروند است؛ از
جهان درون به بیرون. اما این به این معنا نیست که قرار است بیشتر به ساد پرداخته
بشود و ساد تنها شخصیت اصلی نمایشنامه باشد. بلکه به این معنا است که ساد بهعنوان
یک آغازگر و در این مرحله شخصیت اصلی نمایشنامه در روند نمایشنامه و اجرا این
مرکزیت را ازدست میدهد و رویداد معطوف به مرگ و نابودی جایگزین آن میشود و ساد
صرفاً تجلی این رویداد است. این رویداد بهقول ساد همان طبیعت است. طبیعتی که نه
عقلی دارد و نه عاطفهای و بیتوجه به رنج انسان حقیقت هولناک خودش را آشکار میکند،
حقیقتی که چیزی نیست جز نابودی و انحلال فردیت. از اینرو با چیرگی مرگ و اضطراب
ناشی از آن در پایان اجرا، میتوان گفت که اجرا و عملی که بر صحنه رخ میدهد در
تضاد با نمایشنامه و از طرفی دیگر برخی از اصول فکری مارکی دو ساد نیست.
باتوجه به کیفیتهای موجود در متن اصلی، تا چهمیزان این متن برای اجرا
با ممیزی روبهرو شد؟
نمایشنامهنخست توسط شورای نظارت مورداشکال قرار گرفت. بیتردید
مجبوربه حذفیاتی و تغییراتی در متن شدیم. درپی این تغییرات برخی مفاهیم متن، توسط
کارگردان اثر از کلام به تصویر منتقل شدند و صورتی دیگر یافتند و درنتیجه به
مضمون اصلی اثر آسیبی نرسید. با اینحال نمایش «ماراساد» گروه نمایش پراکسیس مجبور
شد که در چهارنوبت موردبازبینی قرار گیرد. بههررو نفس قوانین مصوب و مبهم
شورای نظارت اداره کل هنرهای نمایشی محدود کنندهاند و معمولا متونی که مسئلهمند
و پرسشگر باشند را دچار چالش میکنند.
زوم:
نمایشی که در گفتوگو با وایس شکل گرفت
مایل هستم به این نکته اشاره کنم که نمایشنامه من با عنوان «ماراساد»
که برداشتی است از اثر مهم پیتر وایس، محصول گفتوگوی انتقادی من با نمایشنامه
وایس است. در این گفتوگو سعی شده است مفاهیم بهانزوا رفته در اثر وایس برجسته
شوند وهمچنین درباب شخصیتپردازی نیز میتوانم بگویم که مسئله اصلی من بیان و
آشکار کردن آن وجوه پنهان شخصیتها بود که در نمایشنامه وایس مبهم بودند و یا
اساسا کنار گذاشته شده بودند. بیتردید من کوشیدهام که بر شانههای وایس بایستم و
در تفسیر خود افقی دیگر از متن را آشکار کنم.
مینا صفار
There are no comments yet