**عکاس: ساناز دریایی
به گزارش خبرنگار تئاتر صبا، نمایش «سیزدهبدر» به نویسندگی محمود احدینیا،کارگردانی حسین میرزامحمدی و تهیهکنندگی سعید خانی، که امروز در تماشاخانه ایرانشهر اجراهای پایانی خود را پشت سر میگذارد، با استقبال خوب مخاطبان تئاتر روبهرو شده است. در نمایش «سیزدهبدر»، خسرو احمدی، صادق برقعی، بنفشه ریاضی، سعید زارعی، بیتا عزیز و محمد موحدنیا ایفای نقش کردهاند. حسین میرزامحمدی،که پیشتر فیلم «کت چرمی» را با بازی جواد عزتی ساخته بود، حالا با اجرای نمایشی اجتماعی به صحنه تئاتر آمده تا روایتگر داستان خانوادهای پرحاشیه و گرفتار باشد. به بهانه موفقیت اجراهای این نمایش، با بیتا عزیز یکی از بازیگران نمایش گفتوگو کردهام.
***در آغاز بفرمایید چگونه برای بازی در این نمایش انتخاب و دعوت شدید؟
ـ اواسط تیرماه من هنوز مشغول اجرای نمایش «گربهنره و روباه مکار» بودم که آقای حسین میرزامحمدی از طریق محمد موحدنیا (بازیگر نقش نادر) به آقای صادق برقعی گفته بود میخواهد تئاتر کار بکند و صادق من را معرفی کرد و همینطور سعید زارعی، بنفشه ریاضی و دوستان دیگر و تیم ما برای اجرا شکل گرفت. با حسین صحبت کردم و متن را فرستاد که بخوانم. محمود احدینیا هم از دوستان قدیمی من است و قبلاً ـ حدود یک سال پیش ـ درباره این متن و نقش رامش صحبت کرده بودیم که به سرانجام نرسید.
***اولین برداشتتان از متن و برخورد شما با نقش «رامش/ طاهره» چگونه بود؟
ـ درباره کلیت داستان چیزهایی میدانستم اما متن را که خواندم، در مواجهه اولیه با آن، به نظرم «رامش» نقش خیلی پخته و گیرایی نبود. شاید به این دلیل که محمود (احدینیا) یک مرد است و در خانواده نسبتاً مردانهتری بزرگ شده و برادر دارد، به نظرم رسید کاراکترهای مرد نمایشنامه، چندوجهیتر و پختهترند نسبت به دو کاراکتر خواهرها. البته در اولین متنی که خواندیم، مادر هم وجود داشت که در بازنویسیهای بعدی به این نتیجه رسیدیم که مامان را حذف بکنیم. حالا بخشی از باری که روی دوش مادر بود، اضافه شده به نقش رامش. بعد در طول تمرینها خیلی صحبت کردیم و حسین و محمود بسیار همراه بودند و نظرات بازیگران را میشنیدند. خیلی از آنها ممنونم. من این اجازه را داشتم که به اندازه توانم وجوه مختلفی برای نقش رامش بسازم. محمود اینها را میبرد در بازنویسی پختهتر میکرد و دوباره برمیگرداند به متن. این برایم خیلی جذاب بود.
***یعنی ناپختگی نقش رامش در طول تمرینها برطرف شد؟
ـ بخشی از آن مربوط به تمرینها میشود و بخشی دیگر صددرصد مربوط است به بازنویسی متن، چون در پروسه تمرینها، متن سهچهار بار بازنویسی شد. بنابراین بخشی از پختهشدن نقش مربوط به بازنویسی و حرفهای ماست. چند جلسه اول تمرینها، بیشتر به گفتمان گذشت تا متنخوانی و تمرین. این از ذهنیت همراه حسین میرزامحمدی میآید، یعنی این شکلی نبود که محمود به عنوان نویسنده برای خودش یک متنی نوشته باشد و بگوید «این متن برای شما، بفرمایید کار کنید»! محمود شاید به خاطر ذکاوت و دانایی خودش، در تمام جلسات اولیه تمرین میآمد و حرفهای ما را میشنید. صدایمان را ضبط میکرد و با نکاتی که خوب بود، موافقت میکرد یا اگر به نظرش خیلی پرتوپلا بود، میگفت این در متن جایی ندارد. بنابراین بخشی از شخصیتها در بازنویسی شکل گرفت و طبیعتاً از یک جایی بهبعد، خود بازیگر یکسری ریزهکاریها به نقش اضافه میکند که شاید در متن وجود نداشته باشد اما به عقیده خودش میتواند بخشی از کاراکتر را بسازد.
***شما علاوه بر نمایش «سیزده بدر»، تجربه بازی در نمایش رئالیستی «سفید» و نمایشهای فانتزی مثل «ژپتو» و «گربهنره و روباه مکار» را هم دارید. اصولاً بازی در این دو گونه نمایشی چه تفاوتهایی با هم دارند و معمولاً ترجیح و انتخاب شما کدام است؟
ـ من هر دو ژانر را دوست دارم. نمیتوانم دقیقاً بگویم چه تفاوتهایی دارند اما زمین تا آسمان با هم فرق دارند. در نمایشهای فانتزی دست بازیگر از خیلی جهات بازتر است. فرصت صداسازی دارد. فرصت دارد تیپ و فرم بدنی ویژهای به خود بگیرد. هر چهقدر غلوشده باشد یا بیرون بزند، اهمیتی ندارد. آن فضای کاری چنین بازیهایی را میطلبد. صدای بازیگر میتواند متفاوت بشود.گریم و لباس در آن فضا خیلی زیاد به آدم کمک میکند. به لحاظ جسمی انرژی زیادی در پروسه تمرین و اجرا از بازیگر گرفته میشود، چون در بخشهایی بدن بازیگر خیلی درگیر میشود. این لزوماً به معنای فیزیکالبودن نمایش نیست. آن کارها سطح انرژی بالایی میطلبد و سطح انرژی را خیلی بالا میبرد، ولی در نهایت وقتی بازیگر میافتد روی یک فرم و قاعده کلی، باید ریتم و انرژی را حفظ بکند و این یعنی یک سطح قابل قبول از اجرا اما در کار رئال، برخلاف همه فشاری که آن طرف روی جسم وجود دارد، این طرف در عین حال که به لحاظ جسمی تحت فشار قرار میگیریم، از نظر روانی هم خیلی زیاد ما را درگیر میکند. شاید من یکصدم آن انرژی بدنی را که در نمایش «ژپتو» خرج میکردم، در نمایش «سیزده بدر» خرج نکنم، ولی هر شب بعد از اجرا فکر میکنم واقعاً به فروپاشی رسیدهام! یعنی دیگر هیچ انرژیای در بدنم، صورتم و صدایم وجود ندارد، با اینکه زمان اجرا هفتاد دقیقه بیشتر نیست و قاعدتاً نباید این اتفاق بیفتد! اما این اجرا از لحاظ روانی ما را خیلی تحت تاثیر قرار میدهد. در نمایش «سفید» هم اینگونه بود. در صحنه آخر نمایش، بعد از دعوایی که با یکی از خواهرها میکردم، دیگر چیزی درون من وجود نداشت و حالا باید خودم را بازسازی میکردم برای اجرای فردا شب. این مداومبودن هر شب اجرا، بازیگر را کمی اذیت میکند، ولی خب جذاب است. بنابراین هر دو ژانر را دوست دارم. طبیعتاً مخاطب عام تئاتر با اجرای رئالیستی ارتباط بیشتری برقرار میکند. از طرفی، من هم انگار توانستهام کیفیت جزئیات بازیگری را در کارهای رئال بیشتر به مخاطب عرضه بکنم. در نمایشهای فانتزی شاید مخاطب خیلی متوجه ریزهکاریهای او در بازیاش نشود.
*** در پروسه تمرین و اجرای «سیزده بدر»، از سوی کارگردان چهقدر دستتان برای بداههپردازی باز بود؟ آیا خودتان به عنوان یک بازیگر خلاق، از بداهه در فضای رئالیستی نمایش استفاده میکردید یا در تمرینها همهچیز مشخص شده بود و باید همان را اجرا میکردید؟
ـ ببینید، در کارهای فانتزی و نمونههایی مثل آن، به قدری چیدمان در جای خودش است که واقعاً جایی ندارد حتا یک حرکت اضافه انجام بدهیم. یادم است تعداد پلکهایی که در اجرای «ژپتو» میزدم یا تعداد قدمهایی که در اجرای «گربهنره و روباه مکار» برمیداشتم، ثابت بود! اصلاً نمیتوانستیم چیزی را از ریتم خارج بکنیم، چون ریتم کلی به هم میریخت، ولی در نمایشهای رئال امکان ندارد بداهه شکل نگیرد یا شبهای اجرا، شبیه به هم اتفاق بیفتد. این خاصیت زندگی واقعیست که بازیگر در نمایش رئال بخشی از آن را روی صحنه زنده میکند. روتین زندگی همه ما شبیه به هم است، ولی مگر چهقدر شبیه به هم است؟! این اتفاق در اجرای نمایشهای رئال روی صحنه میافتد. آقای میرزامحمدی دست ما را در تمرینها خیلی باز گذاشت. من تعامل خیلی بالایی با ایشان داشتم. شاید جزو معدود کارگردانهایی بود که توانستهام اینهمه با او در مورد نقشم تعامل داشته باشم.گاهی شبها، همه ما، نه فقط من،کارهایی روی صحنه انجام میدهیم که بعداً حسین میگوید «باحال بود! نگهاش دارید» و بعد از یکیدو شب میگوید «به نظرم جواب نمیدهد. حذفش کنید و به حالت قبل برش گردانید» اما در نهایت، همه اینها یک اندازهای دارد و آن اندازه اینست که از نقش خارج نشویم و با بداهههایمان به نقش بقیه آسیب وارد نکنیم. در این تیپ کارها که ما به آن میگوییم اضافهکاری، مرز را نباید رد بکنیم، چون شاید به کلیت اثر و کاراکتر خودمان و دیگران آسیب بزند.
***احساستان از بازی در نمایش «سیزده بدر» و همبازیشدن با خسرو احمدی چیست؟
ـ من نمایش «سیزده بدر» را خیلی دوست دارم و به نظرم دوره شداجراهای آن خیلی زود تمام . این خانواده را خیلی دوست دارم. ما از قبل با هم دوستان خیلی صمیمی بودیم، ولی ورود عموخسرو (احمدی) به گروه، برای من شگفتانگیز بود. ایشان کمی دیرتر به ما پیوستند. تجربه به من ثابت کرده وقتی با آدمهای همسنوسال عموخسرو وارد همکاری هرچند کوچک شدهام، با این مساله مواجه شدهام که نه میتوان به سمتشان رفت و نه گاردشان را پایین میآورند. هیچ راهی وجود ندارد تا بتوانیم با آنها تعامل بکنیم، ولی عموخسرو فوقالعاده بود. اولین جلسهای که سر تمرین آمد،گفت «من باید از شماها بهتر باشم. پس وای به حالتون اگر نکتهای به ذهنتان میرسد و به من نگویید». اینکه میگفت «چون دیرتر از شما آمدم، باید زودتر متن را حفظ بکنم و به شما برسم»، برایم خیلی جالب بود. ایشان استاد ما هستند. در حیطه بازیگری، تجربه خیلی چیز عجیبی است، بخصوص بازیگری روی صحنه. مثلاً من خیلی راحت به خودم اجازه میدادم گاهی کُنسههایی به عموخسرو بدهم و او میشنید و خیلی وقتها انجام میداد و گاهی هم مخالفت میکرد اما همین که راه گفتوگو با ایشان باز بود، برایم خیلی تجربه جذابی بود. از ایشان یاد گرفتم که اگر من هم چند صباح دیگر به سنین بالاتر رسیدم و با افراد جوانتر کار کردم، حرفهای آنها را بشنو! به نظرم این اتفاق از هوش عموخسرو میآید. ایشان بازیگر خیلی خوبیاند و در نمایش «سیزده بدر»،کارکردن کنار ایشان برای من خیلی تجربه خوبی شد.
***در مورد خودتان این نگرانی را نداشتید که نقش «رامش»، بازی شما را در نمایش «سفید» تداعی بکند؟
ـ در مورد خودم باید بگویم چون بعد از یک سال، دوباره برگشتم به بازی در نمایشهای رئال، تمام تلاشم این بود که رنگ و لعاب نقش «باران» در نمایش «سفید» با کاراکتر «رامش» در «سیزده بدر» فرق داشته باشد، یعنی دو کاراکتر متفاوت باشند.گرچه من یک آدم واحدم که هر دو نقش را بازی میکنم و شاید آنقدر توانایی نداشته باشم که از خودِ واقعی بیتا فاصله بگیرم، همه سعیام این بود که باران و رامش با هم خیلی متفاوت باشند.
***در پایان اگر نکته ناگفتهای مانده، بفرمایید.
ـ در پایان یک جمله درباره بچههای پشت صحنه بگویم. آنها هم جزئی از کار هستند و خیلی ازشان ممنونم. ما شرایط خیلی پرتنشی داریم، چون مجبوریم با فاصله کوتاهی از نمایش «معجونالسلاطین» نمایشمان را شروع بکنیم. با اینکه فرصت کم است، ولی بچهها خیلی هماهنگند و همهچیز درست سر جای خودش چیده میشود. ما هیچ مشکلی از لحاظ صحنه نداشتیم، آن هم در کاری که اینهمه آکساسوار دارد. فکر میکنم حدود ۲۰۰ تکه آکساسوار داریم که اصلاً حجم کمی در اجرا نیست. بچههای پشت صحنه دیده نمیشوند اما من از همه آنها ممنونم. اگر لطف و زحمت آنها در پشت صحنه نباشد، قطعاً کیفیت کار ما هرگز به این خوبی روی صحنه اتفاق نمیافتد.
احمدرضا حجارزاده
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است