علیرضا حسینمردی/ صبا؛ شاید دوران طلایی انیمیشن مدرن و دیجیتالی، ۱۵ سال ابتدایی قرن بیست و یکم باشد. پانزده سال پس از آن که انیمیشن «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»، قلب مخاطبان را تسخیر کرد، استودیوی دریموورکس با بازسازی محترمانهای، خاطرات خوش نسخه اورجینال را زنده کرد. این فیلم، به کارگردانی دین دبلویز، نهتنها وفاداری به روح اصلی اثر را حفظ کرده، بلکه با عمقبخشی به شخصیتها و تقویت جلوههای بصری، گاهی حتی از نسخه انیمیشنی پیشی میگیرد. برخلاف بازسازیهای ضعیف و سخیف دیزنی، این اثر با ترکیبی از احساسات ناب، طنز و تصاویر خیرهکننده، داستانی آشنا را به تجربهای تازه و تأثیرگذار تبدیل کرده است. «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» فیلمی است که هم نوستالژی طرفداران قدیمی را زنده میکند و هم نسل جدید را به سوی ماجراجویی پرشور میبرد.
خلاصه داستان فیلم
وایکینگها در جزیره برک، در محاصره اژدهایان زندگی میکنند؛ هیکاپ (با بازی میسون تیمز)، پسر نازک نارنجی و صلحطلب رئیس قبیله، استویک (جرارد باتلر)، به دنبال یافتن جایگاه خود در میان جنگجویان قبیله است. استویک، از ناوانی پسرش در جنگیدن مانند یک وایکینگ، سرافکنده است و بنابراین، او را به مدرسه مبارزه با اژدها میفرستد؛ هیکاپ در اینجا با همکلاسیهایی مانند آسترید (نیکو پارکر)، جنگجویی توانمند بااراده، و فیشلگز (جولیان دنیسون)، پسری شوخطبع و باهوش، همگروه میشود.
اما هنگامی که هیکاپ، اژدهایی زخمی از نژاد نایت فیوری را پیدا میکند، زندگی او دگرگون میشود. او این اژدها را توثلس (بیدندان) مینامد. بهجای کشتن این اژدها، هیکاپ او را آزاد کرده و یک دوستی پنهانی با توثلس شکل میگیرد.
این رابطه موجب میشود تا هیکاپ به درک جدیدی از اژدهایان برسد و او را در نهایت سعی میکند تا به پدر سرسختش و قبیله جنگطلبش بفهماند که شاید صلح راهحل بهتری از کشتن یکدیگر باشد.
نقاط قوت
«چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» در چندین زمینه میدرخشد و نشان میدهد که بازسازیهای آبرومندانه میتوانند روح تازهای به آثار کلاسیک بدمند. جلوههای بصری فیلم، بهویژه طراحی اژدهایان، بینظیر است. توثلس، با ظاهری که ترکیبی از لطافت گربهسان و قدرت خزندهمانند است، به لطف کار سیجیآی بیعیبونقص و فیلمبرداری پویای بیل پوپ، حضوری واقعی و تأثیرگذار دارد. دبلویز برای اولین بار یک فیلم لایو اکشن میسازد؛ او با حرکات دوربین پرتحرک، صحنههای نبرد را به تجربهای نفسگیر تبدیل کرده است. موسیقی متن جان پاول، تمهای حماسی نسخه اصلی را بازمیآفریند و به پروازهای هیکاپ و توثلس حالوهوایی جادویی میبخشد؛ بهویژه در سکانسهای پرواز که قطعا بیشترین لذت ازآن تماشاگران سینما بوده است.
بازیگران اغلب خوش درخشیدهاند؛ البته انتظار فروانی از آنها نبوده است؛ به این علت که دنیای انیمیشن، اجازه بروز اجساسات بیشتر و بهاصطلاج کارتونیتر را به کاراکترها میدهدو نمیتوان انتظار اجساسات انیمیشن را از لایو اکشن داشت. بازیگر نقش هیکاپ او را نهتنها بهعنوان پسری ضعیف، بلکه بهعنوان جوانی در حال رشد به تصویر میکشد که شجاعتش از قلبش سرچشمه میگیرد. جرارد باتلر، که در نسخه انیمیشن نیز در نقش استوئیک ظاهر شده بود، بازی قابل قبولی را ارائه کرده و سیر تکامل کاراکتر خود را از کار درآورده است. نقشهای مکمل، مانند نیک فراست در نقش گابر، با طنز خشک و بهجا، خندههای تازهای به داستان تزریق میکنند.
نقطه قوت دیگر این است که تیم تولید با سیاست درست، دست به «مدرنسازی» نسخه انیمیشن نزده است. آنها سیاستهای امروز کمپین لیبرالها را به قصه فیلم تزریق نکرده و علیرغم گلایههای برخی از منتقدان، تقریبا صحنه به صحنه فیلم را بازسازی کردهاند. اگر دیزنی نیز چنین سیاستی را در پیش میگرفت، با ضررهای چندصد میلیون دلاری بازسازیهایش مواجه نمیشد.
نقاط ضعف
با وجود درخششهایش، فیلم خالی از ایراد نیست. داستان، هرچند محکم و تأثیرگذار، برای کسانی که نسخه انیمیشنی را دیدهاند، قابل پیشبینی است. ضرباهنگ فیلم گاهی بیش از حد تند پیش میرود و به شخصیتها فرصت عمق گرفتن نمیدهد.
بازیگر نقش آسترید نیز نقطه ضعق دیگر در این فیلم است. با اینکه انتظار نقش آفرینی در حد جایزه اسکار (سطح سینمای قرن ۲۰) از او نمیرفت، اما این بازیگر بسیار بیروح و آماتورگونه نقش خود را ایفا کرده است. بااینکه نمیتوان از انسانها توقع داشت تا احساسات اغراقآمیز دنیای انیمیشن را از خود بروز دهند، اما بازیگر نقش آسترید انگار دوست ندارد اصلا جلوی دوربین قرار گیرد!
برخی از منتقدان، سجنههای اکشن فیلم را بسیار شلوغ توصیف کردهاند. پرده نهایی فیلم در هرجومرج سیجیآی غرق میشود و با وجود جلوههای بصری قوی، گاهی حس شلوغی بیش از حد به مخاطب منتقل میکند. اتکای بیش از حد به جلوههای ویژه در نیمه دوم، گاهی حس صمیمیت انسانی داستان را کمرنگ میکند، بهویژه در مقایسه با لحظات آرامتر و احساسیتر مانند سکانس دوستی هیکاپ و توثلس.
بازسازی محترمانه «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»، میداند که قرار نیست «ارباب حلقهها» باشد؛ بااینحال فیلمی است که نهتنها به ریشههای انیمیشنی خود وفادار میماند، بلکه با جسارت به آن عمق و جلوهای تازه میبخشد. دین دبلویز، با تجربهای که از کارگردانی سهگانه انیمیشنی به دست آورده، داستانی کلاسیک را به تجربهای سینمایی تبدیل کرده که هم نوستالژیک است و هم نوآورانه. فیلم در لحظاتی که هیکاپ و توثلس با هم پرواز میکنند قلب مخاطب را تسخیر میکند.
با وجود برخی کاستیها، «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» نمونهای درخشان از یک بازسازی آبرومندانه است که راه را برای دنبالههایی قدرتمندتر هموار میکند. این فیلم، با پیام صلح و دوستیاش، نهتنها برای خانوادهها، بلکه برای هر کسی که به دنبال داستانی پر از شگفتی و احساس است، تجربهای بهیادماندنی ارائه میدهد.