به گزارش خبرنگار تجسمی صبا، علی فلاحزاده فارغ التحصیل دکترای پژوهش هنر از دانشگاه یو ام مالزی، در نوشته اخیر خود با زبانی ساده به بررسی تفاوتهای بین ۲ حوزه فلسفه هنر و نقد هنر پرداخته است. مضاف بر این در این مقاله، در ادامه نوشتار پیشین، وی ماهیت، چیستی، تعریف هنر و انواع آن مورد تفحص قرار داده است.
بخشی از این نوشته محصول درک و تجزیه و تحلیل او از اطلاعات شخصی و رجوع به کتب فلسفه هنر و بخشی ترجمه و تخلیصی از نوشته پرفسور جان هاسپرز هیات علمی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی، در باب چیستی هنر است.
فلاح زاده معتقد است که درک صحیحی از مفاهیم بنیادین هنرهای تجسمی، کمک شایانی به نقد و تاویل و ارزیابی موثقتر و مستدلتری از آثار هنری خواهد کرد.
متن یادداشت بدین شرح است:
«وجوه تمایز بین فلسفه هنر و نقد هنر
فلسفه هنر، مطالعه و تفحص در ماهیت هنر، شامل مفاهیمی همچون تفسیر بازنمایی، بیان و فرم آثار هنری است. فلسفه هنر بطور تنگاتنگی با شاخه زیباییشناسی (Aesthetics) که در آن محققان با رویکردی فلسفی مفاهیم بنیادین همچون زیبایی، ذوق و سلیقه را مورد واکاوی قرار میدهند، مرتبط میباشد. شایان ذکر است که در دوران معاصر این دو شاخه چنان درهم آمیختهاند، که اغلب متفکران و محققان، شاخه زیبایی شناسی را منفک از فلسفه هنر نمی انگارند.
بطور کلی، همانطور که علی رامین در مقدمه کتاب مبانی فلسفه هنر نیز بیان کرده است، مفهوم استتیک (زیبایی شناسی) از لحاظ موضوعیت و محتوا نسبت به فلسفه هنر محدوده وسیع تری را شامل میشود. این بدان علت است که زیبایی شناسان تمامی مصداقهای هنر (هم هنر مصنوع ساخت انسان و هم زیبایی طبیعی و مناظر پیرامون) را موضوع واکاوی خود قرار میدهند. این در حالیست که طیف مطالعاتی فیلسوفان (بویژه فلسفه هنر کلاسیک و قبل از قرن بیستم) غالبا به هنرهای ساخت دست بشر محدود بوده است ولی با عنایت به تغییرات شگرفی که در فلسفه مدرن هنر قرن بیستم روی داده است، دیگر به سختی میتوان مرز مشخصی بین شاخه زیباییشناسی و فلسفه هنر قائل شد.
شایان ذکر است که فلسفه هنر از نقد هنری که مربوط به تحلیل و ارزیابی آثار هنری خاص میباشد، متمایز است. یک عمل نقادانه میتواند اساسا از دیدگاهی تاریخی، همچون زمانی که یک سخنران در باب قراردادها و رسوم تئاتر دوره الیزابت خطابهای ایراد میکند تا وسایل و ابزارهایی را که برای یک نمایشنامه شکسپیر در آن دوره مورد استفاده قرار میگرفته است، توضیح دهد، انجام شود.
نقد هنری همچنین میتواند از منظری تحلیلی، همچون زمانی که اجزای سازنده یک شعر را به منظور تحلیل ساختار و فرم مورد کاوش قرار میدهیم و یا زمانیکه مفاهیم متباینی که از شعر استنباط میشود در ارتباط با دیگر اشعار هم دورهاش تجزیه و تحلیل میکنیم، نگاشته شود. از سوی دیگر، نقد هنری میتواند از دریچهای ارزش گذارانه و به منظور سنجش و قیاس بین دو یا چند اثر هنری نوشته شود. برای مثال زمانی که یک اثر هنری را با اثری دیگر به جهت تعیین اینکه کدامیک بر دیگری رجحان دارد، داوری میکنیم؛ در واقع آن آثار هنری را نقدی ارزش گذارانه کردهایم. گاهی اوقات نیز نه یک اثر هنری خاص، بلکه مجموعهای از آثار مربوط به یک نوع (ژانر) یا سبک (مانند تحلیل آثار موسیقی دوره باروک) است که زیر ذره بین منتقدان هنر قرار میگیرند.
اما موضوع مورد مطالعه هر چه که باشد، هدف نقد هنر ارتقا و بسط آگاهی، درک و لذت مخاطب از یک اثر (یا مجموعه ای از آثار مربوط به یک دوره یا سبک خاص) میباشد. در حقیقت معیار موفقیت و موثر بودن یک نقد هنری در پاسخ به این سوال نهفته است: آیا این نقد هنری آگاهی ما را در درک اثر هنری مورد مطالعه (یا گروهی از آثار هنری مرتبط با یک سبک) فزونی بخشیده است؟ اهمیت و ضرورت نقد هنری خصوصا در مواجهه با آثار هنری پیچیده (همچون یک نقاشی انتزاعی ناب هندسی از پیت موندریان یا یک نمایشنامه از ساموئل بکت) یا زمانی که با خالق اثر هنری، سبک یا دوره خاص هنری آشنا نیستیم، اهمیت خود را بیش از پیش نشان میدهد.
Jean-Baptiste-Camille Corot (1796-1875) – La Cervara, the Roman Countryside
باید توجه داشت که رسالت یک فیلسوف مهمتر و اساسی تر از یک منتقد هنری است. در واقع یک منتقد هنر از اطلاعاتی که یک فیلسوف با سوالات و پیش فرضهای کلیدی که طرح کرده و به آنها پاسخ داده، تغذیه میکند. برای نمونه یک منتقد هنری قطعه موسیقی از بتهوون یا گوستاو مالر را بیانگرا (اکسپرسیو) خطاب می کند ولی یک فیلسوف هنری با دیدگاهی عمیقتر و بسیط تر تمرکز خود را بر تشریح چیستی و چگونگی بیانگر بودن اثر موسیقی با طرح این سوال که منظور از اینکه می گوییم یک اثر هنری بیانگرا است و چگونه مخاطب این بیانگر بودن را تشخیص میدهد، میگذارد. بطور کلی منتقدان هنری در نوشتهها و خطابههای خود در باب هنر، این پیش فرض را در نظر دارند که با مفاهیم واضح و مستدلی سر و کار دارند که پیشتر توسط فیلسوفان بطور مبسوط تشریح و تبیین شده و در قالب احکام و نظریات کلیدی در هنر مورد پذیرش عموم (حداقل اکثریت منتقدان و هنرمندان) قرار گرفتهاند.
در مجموع، وظیفه یک فیلسوف هنر ارتقا سطح دانش و آگاهی مخاطب برای درک آثار هنری نیست. وظیفه وی ایجاد بستری مفهومی و نظری برای منتقدان هنری است. یک فیلسوف با واکاوی عمیق بر روی مفاهیم، اطلاعات و دانش پایه و خام را برای منتقدان هنری فراهم آورده و به آنها یاری میرساند تا بطور مستدلتر و قابل فهمتر در باب هنر و آثار هنری نقادی کنند. علاوه بر این، نظریات و احکام فیلسوفان در مورد مفاهیم پایهای هنر به منتقدان هنر کمک میکند تا به نتیجهگیریهای مستدلتر، دقیقتر و موثقتری درباره هنر، ارزش زیباییشناسی، بیان هنر و دیگر مفاهیمی که منتقدان معمولا آنها را مورد کنکاش قرار میدهند، برسند.
André Lhote (1885-1962) – Landscape (1921)
هنر چیست؟
اما فلاسفه هنر توجه خود را دقیقا بر چه چیزی معطوف می کنند؟ شاید ساده ترین جواب «هنر» باشد ولی هنر چیست و چه عاملی آن را از چیزهای دیگر متمایز میکند؟ بسیاری از نظریهپردازان برای یافتن جواب این سوال تلاش کرده و پاسخهای کاملا متباین و گوناگونی به این پرسش دادهاند ولیکن یک وجه مشترک در همه آنها وجود دارد: یک اثر هنری ساخته دست بشر، مصنوع است که از یک شی در طبیعت متمایز است. برای مثال غروب خورشید یا تکهای چوب طبیعی که آب به ساحل آورده میتواند بسیار دل انگیز، زیبا و دارای کیفیات زیباییشناسی باشند ولی این چیزها یا پدیدهها به این دلیل که محصول و ساخته دست انسان نیستند، هنر محسوب نمیشوند اما یک قطعه چوب که بوسیله هنرمندی به شکل یک تخته پاره (حتی اگر دقیقا همانند شکل یک تخته یا کنده طبیعی به نظر آید) ساخته شده باشد، یک اثر هنری است.
شایان ذکر است که این تمایز بین اثر هنری ساخته دست انسان و اشیا طبیعی، توسط هنرمندان بسیاری که طلایهدار آن را باید مارسل دوشان دانست که حاضر آمادههای – readymade – خود را به عنوان اثر هنری به دنیای هنر معرفی کرد، به چالش کشیده شده است. این دسته از هنرمندان مدرنیست (بالاخص دادایستها) هر گونه اشیا یافت شده (found objects) در طبیعت را صرفا بخاطر اینکه درک و دریافت هنرمند از آنها، این اشیا را به مقام یک شی هنری ارتقا داده و هنرمند آن را در نمایشگاه به شکلی خاص در معرض دید عموم قرار میدهد – حتی اگر این اشیا ساخته دست انسان نبوده و هیچ تغییری در آنها توسط هنرمند ایجاد نشده باشد – هنر قلمداد کردهاند.
با وجود نظریات مدرنیستی که در تناقض با تعریف ارایه شدهاند ولی در سادهترین و جامعترین تعریف، هنر هر آن چیزی است که ساخته دست انسان باشد. در حیطه تعریف ارایه شده، نه تنها نقاشیها و مجسمهها، بلکه ساختمانها، وسایل خانه، خودروها، شهرها و حتی زبالهها همگی اثر هنری هستند. بطور کلی، در قالب این تعریف، هر تغییری (خوب یا بد؛ زشت یا زیبا، مفید یا مخرب) که انسان در ظاهر اشیا و چیزهای طبیعی ایجاد کرده باشد، اثر هنری است.
Salvador Dali (1904 – ۱۹۸۴) – Apparition of Face and Fruit Dish on a Beach (1938)
واضح است که مفهوم معمول واژه هنر شامل بازه محدودتری از تعریف ارایه شده است. بطور کلی زمانیکه در زندگی روزمره از اثر هنری سخن به میان میآوریم، مقصودمان آن دسته از اشیا هستند که حس زیباییشناسی مخاطب را قویا تحریک کرده است و برای مخاطب لذت بخش و زیبا هستند. در این حیطه محدودتر از مفهوم هنر، همچنان میتوان این اشیا هنری را به دو دسته هنرهای زیبا و هنر مفید تقسیمبندی کرد.
هنر های زیبا (fine art) مشتمل بر آثاری هستند که اصولا پاسخ یا حالتی زیبایی شناسانه را در مخاطب ایجاد میکنند یا اینکه این دسته از آثار (صرف نظر از طراحی و فرم) عملکردی زیباییشناسانه (مانند نقاشی، مجسمه، شعر، قطعه موسیقی) داشته باشند. بطور خلاصه، هنرهای زیبا آن دسته از آثار هنری ساخته دست انسان میباشند و تنها بخاطر ماهیت فی نفسهشان برای مخاطب لذتبخشاند تا اینکه وسیلهای باشند برای نیل به هدف یا مقصودی دیگر.
در این خصوص اشارهای کوتاه به نظریه زیباییشناسی کانت به درک بهتر مفهوم هنرهای زیبا کمک خواهد کرد. آن شپرد در فصل پنجم کتاب «مبانی فلسفه هنر» در این باب توضیحات اجمالی ولی مفیدی ارایه میدهد. بطور کلی، کانت دو نوع داوری را در نظریه خود قایل میشود: داوری یا قضاوت زیباشناختی (aesthetic judgment) و داوری شناختی یا منطقی (cognitive) داوری شناختی یا منطقی فرایندی است همه انسانها آن را به جهت معرفت نسبت به اشیا و پدیدههای پیرامون خود تجربه کرده اند.
برای مثال زمانیکه میگوییم «این یک صندلی است» یا «آن گل قرمز است» آنها را قضاوت شناختی کردهایم. کانت مابقی قضاوتهای ما را در مواجهه با اشیا و پدیدهها از نوع زیباشناسانه میداند. او قضاوت زیباشناسانه را به دو نوع داوری ذوق (judgment of taste) و داوری چیزهای مطبوع و دلپذیر تقسیم میکند. از منظر کانت، داوری چیزهای مطبوع به منظور ارضای حسها و امیال انسان انجام میشود. برای مثال، وقتی احساس گرسنگی میکنیم از آن جهت از غذایی دلپذیر و خوش طعم لذت میبریم که آن غذا به عنوان یک عامل سودبخش حس نیاز ما را فرونشانده و احساس گرسنگیمان را مرتفع میسازد ولی داوری ذوق که عمدتا مربوط به قضاوت آثار هنری است، فارغ از هر گونه تعلق خاطر و ملاحظات سودانگارانه است.
به سخن دیگر، داوری ذوق بر پایه نیاز مخاطب به آن شی صورت نمیپذیرد. زمانیکه به یک نمایشگاه نقاشی میرویم و از دیدن آثار هنری سرشار از احساس لذت میشویم. کسی در قبال وقت و هزینهای که کردهایم به ما مبلغی پرداخت نمیکند و یا وضعیت اقتصادی فعلیمان تغییری نمییابد. بلکه ما صرفا آثار هنری را بخاطر احساس زیبا، لذت و آرامشی که در ما ایجاد میکنند، دوست میداریم. در این خصوص کانت داوری ذوق را نوعی قضاوت که بر پایه «هدفمندی بدون هدف» و «غاییت بدون غایت» است، تبیین میکند. به بیان دیگر ما شی هنری را از برای مقصود یا غایتی زیبا نمیدانیم. ما یک اثر هنری را جدای از ماهیت وجودیاش (هستی حقیقی آن شی) و بخاطر احساسی که در ما به عنوان فاعل که قادریم فرایند تجربه و لذت زیباشناسانه را دریابیم، زیبا تلقی کرده و از آن محظوظ میشویم. به بیان دیگر، به عقیده کانت مخاطب زیبایی را به میزان احساس و تجربه زیبا شناسانهای که از یک اثر هنری دریافت میکند، نسبت میدهد تا به خود آن شی هنری.
در نقطه مقابل، هنر مفید، هنری است که دو بعد زیبایی شناختی و کاربردی (سودمند) دارد. برای مثال، خودروها، لیوان شیشهای، سبد بافته شده، لامپ رومیزی و دیگر اشیا ساخته دست بشر همگی عملکردی سودمندگرا داشته و برای غایت و هدفی ایجاد شدهاند اما این اشیا همگی از لحاظ زیباییشناسانه نیز حائز اهمیتاند و میتوانند بعنوان یک شی زیبا موجب لذت خاطر مخاطب شوند. در این خصوص، در بسیاری از موارد ما یک برند خودرو را بیشتر بخاطر زیبایی آن میخریم تا جنبه یا دلایل فنی و ساختار مکانیکی آن که غالبا از آن بیاطلاعیم.
در برخی آثار هنری، همچون آثار معماری هم بعد زیبایی و هم بعد سودمند بودن میتواند از موردی به مورد دیگر متفاوت باشد. برای مثال بسیاری از ساختمانها در درجه اول سودمند هستند ولی از نظر زیبایی دارای اهمیت زیادی نیستند. در حالیکه برخی از بناها یا ساختمانهای قدیمی همچون بنایی از یک معبد یونانی که دیگر عملکرد پیشین خود را به عنوان یک عبادتگاه ندارد، صرفا از لحاظ قدمت و زیبایی آن برای مخاطب ارزشمندند تا اینکه سودمند باشند.
در واقع معیار ارزشگذاری ما نسبت به اینگونه آثار هنری (نمونه متاخر) این نیست که خالق اثر آن را با چه نیتی یا برای چه عملکردی ساخته یا خلق کرده است؛ بلکه ملاک ما این است که این آثار بر اساس تجربه امروز ما چگونه درک و دریافت میشوند. برای مثال بسیاری از آثار برجسته نقاشی و مجسمهسازی برای مقصودی (بر حسب سفارش پادشاهان و نجیب زادگان) همچون تجلیل از خدایان یونانی و رومی ساخته شدهاند تا اینکه هنرمند آنها را صرفا به جهت ماهیت وجودی خودشان و منفک از کارکردشان به عنوان اشیا زیبای هنری فینفسه خلق کرده باشد. در اینجا ذکر این نکته ضروریست که بیشک نزد بسیاری از هنرمندان، علاوه بر ملحوظ داشتن جنبه کاربردی اثر هنریشان، نمایش، ابراز، ارضاء حس و قابلیتهای زیباشناسانه مخاطب نیز از اهمیت والایی برخوردار بوده است. هر چند، هنرمندان دوره کلاسیک باستان چنین قواعد و ضروریات تدوین شده زیبایی شناسی، آنگونه که مثلا نزد هنرمندان سدههای نوزدهم یا بیستم میلادی رایج بوده، به عنوان هدف در نظر نداشتهاند.
Willem de Kooning (1904-1997) – Excavation (1950)
بطور کلی جنبه زیباییشناسانه که معمولا در ارتباط با واژه هنر بکار میرود، چه هنرهای زیبا یا سودمند و کاربردی، یکی از پرکاربردترین موضوعات مورد بحث و مناقشه بین اکثریت منتقدان هنری و فیلسوفان در عصر حاضر است. باید توجه داشت که واژه هنر، اگرچه شاید کم اهمیتتر باشند، در قالب دو مفهوم جداگانه نیز مورد استفاده قرار میگیرد که به جهت درک درستی از این واژه بایسته است که از یکدیگر تمیز داده شوند.
از یک منظر، واژه هنر art در مفهوم معمول آن در ارتباط با هنرهای تجسمی و انواع آن بکار میرود اما فیلسوفان واژه هنر (art) را تنها محدود به هنرهای تجسمی (بویژه نقاشی) نمیدانستهاند و نزد آنها art طیف وسیعی از هنرها از جمله موسیقی، تئاتر، شعر، مجسمهسازی و معماری را نیز شامل میشود. از منظری دیگر، کلمه هنر (art) تنها اشاره به هنر والا و خوب دارد. برای مثال مخاطبی که از یک گالری نقاشی بازدید میکند ممکن است براحتی یک اثر هنری را اصولا هنر در نظر نگرفته و آن را نقد کند.
بطور کلی اگر بخواهیم واژه هنر را با کمترین میزان ابهام درک کنیم، ناگزیریم که حداقل به وجود دو قطب هنر خوب و بد پایبند باشیم. تنها در این صورت است که مخاطب اثر هنری را به هر حال (چه خوب یا بد) به عنوان اثر هنری که ساخته دست بشر بوده و به منظور تعمق در آن به عنوان یک شی فی نفسه باید مورد ارزشیابی قرار بگیرد، در نظر خواهد گرفت.
واژه هنر از یک بعد دیگر نیز ابهام آمیز است. این واژه گاهی در ارتباط با فرایند و فعالیت خلق اثر هنری به کار میرود که مصداق بارز آن را در شعار «هنر فرانمود یا بیان است» – Art is expression – و حد غایی آن را در آثار نقاشان اکسپرسیونیست انتزاعگرا همچون جکسون پولاک میتوان یافت. اما از منظری کلی، هنر غالبا به آن محصول نهایی که نتیجه فعالیت، شهود یا تخیل هنرمند است، اطلاق میشود. برای مثال زمانیکه میگوییم: «هنر برای من منبع لذت سرشار است»، مقصودمان از هنر آن محصول نهایی هنری است که در اثر اهتمام هنرمند و بر پایه احساسات، شهود، خلاقیت و مهارت هنرمند خلق گشته است.
Lucio Fontana (1899 – ۱۹۶۸) – Spatial Concept (1968)
در انتها باید توجه داشت که تعاریف بیشماری که از واژه هنر توسط فیلسوفان و اندیشمندان هنری ارایه شده است، در حقیقت نظریاتی در باب ماهیت هنر هستند تا یک تعریف از این واژه. مهمتر از آن، غالب این نظریات حتی در مقام یک نظریه نیز قابل اتکا و تا حد زیادی رضایتبخش نیستند. برای مثال این نظریه که «هنر کاوش و تفحصی در واقعیت از طریق ارایه و نمایش حسی است» خود ابهامآمیز بوده و سوالات بسیاری را مطرح میکند: این کاوش از چه راهی انجام میشود؟ آیا همیشه چنین تفحصی برای درک و کشف واقعیت انجام میپذیرد؟ در این مورد هنر موسیقی چگونه با واقعیت در ارتباط است؟ یا در نمونهای دیگر این نظریه که «هنر باز تولید یا باز آفرینی واقعیت است» که پرچمداران آن از منظری بازنمودی به واژه هنر مینگرند، خود این سوال کلیدی را پیش میکشد که آیا همه انواع هنرها (بویژه موسیقی) را میتوان بازنمود واقعیت پنداشت؟ آیا موسیقی را به عنوان هنری کاملا انتزاعی و شنیداری که بر پایه یک سری قوانین مشخص را که در رابطه با اصوات، فاصله ها، سکوتها و ریتم، هارمونی، … بوجود میآید، میتوان با معیار بازنمایی چیزی ملموس و قابل دیدن در جهان پیرامون سنجید؟
یا از دیدگاهی فرانمودی ((Expressive این نظریه که «هنر فرانمود یا بیان احساسات از طریق یک رسانه (مدیوم هنری) است» که پایه گذران اصلی آن را باید کروچه و کالینگوود دانست، خود این پرسش را در ذهن متبادر میسازد که آیا صرفا احساس و عاطفه هنرمند است که در همه انواع هنرها متجلی میشود؟ این نظریات متباین و بسیاری از این دست ما را به این نتیجه میرساند که مثلا شاه لیر شکسپیر را با اطمینان بیشتری یک اثر هنری بدانیم تا اینکه به صحت و کارایی این نظریهها مطمئن باشیم. البته، ذکر این نکته ضروریست که این نظریات متباین هنری که توسط فیلسوفان و منتقدان هنری ارایه و مورد واکاوی قرار گرفتهاند، کمک شایانی به تسهیل درک و نقد آثار هنری کرده و در فقدان این احکام و نظریات متعدد هنری، هیچگاه قادر نخواهیم بود که به درک درستی از تحولات مختلف هنری (بخصوص در دو سده گذشته) برسیم ولی مبرهن است که با اتکا به هر یک از این احکام و نظریات هنری قادر نیستیم تا تعریفی جامع از هنر در همه انواع آن ارایه کنیم.
در انتها، تنها مطلبی که میتوان با اطمینان برای تشخیص و تمیز دادن یک اثر هنری از غیر هنر اظهار داشت، این است که آن یک شی یا پدیده طبیعی نباشد. اگر چیزهای طبیعی را کنار بگزاریم، مابقی چیزها یا پدیدههای ساخت دست بشر را که باعث ایجاد حس و تجربه زیباشناسانه در مخاطب میشوند بطور کلی هنر مینامیم. همانطور که بحث شد این آثار هنری خود به دو گروه هنرهای زیبا (fine art) و هنرهای سودمند یا کاربردی (useful art) تقسیم میشوند.
Donald Judd (1928-1994) – Untitled (1966 – ۱۹۶۸)
2 دیدگاه