به گزارش خبرنگار تجسمی خبرگزاری صبا، علی فلاح زاده، فارغ التحصیل دکترای پژوهش هنر از دانشگاه یو ام مالزی، در نوشته اخیر خود و در ادامه مقالات پیشین، با تفسیر و ترجمه مقالهای از توماس مونرو، نمایشگاهگردان و استاد دانشگاه موزه هنر کلولند و با اتکا به دریافت خود از چند کتاب دیگر به واکاوی رویکرد مطالعه مخاطب زیبایی (فرایند ذهنی درک و دریافت زیبایی توسط مخاطب) در شاخه زیباییشناسی پرداخته است. در این نوشتار که غالب آن بر پایه فلسفه کانت و پساکانتی (بویژه شوپنهاور) است، فلاح زاده به چالشهای مبتنی بر این رویکرد زیبایی شناختی نیز پرداخته است.
در این نوشته میخوانیم: «هر رویکردی که به موضوع زیباییشناسی داشته باشیم، همواره یک مسئله کلیدی هست که دغدغه اصلی همه زیباییشناسان بوده است: مخاطب یا دریافتکننده زیبایی. بر اساس این رویکرد نوع خاصی از افراد دارای علایق زیباییشناختی، تجارب زیبایی شناسانه و توانایی خلق و درک آثار هنری هستند. ولی واقعا این چه خصیصه ایست که تنها عده خاصی از افراد را واجد شرایط برای لذت بردن و تجربه یا خلق و درک زیبایی میکند؟ اگرچه افلاطون نخستین فیلسوفی بود که به این پرسش پاسخ گفت، ولی مهمترین و نافذترین بیان مدرن نسبت به این سوال را باید در فلسفه کانت جستجو کرد. کانت اولین بار این دعوی را مطرح کرد که اولا تنها اشخاص با قوه عقلانیت توانایی داوری زیباییشناسانه را دارند؛ ثانیا عقلانیت در داوری زیباشناختی عاملی ناکامل است. این دو ادعای متناقض نیاز به واکاوی بیشتری دارد.
موجودات عقلانی کسانیاند که فکر و رفتارشان را عقل و منطق هدایت میکند. در حقیقت آنها هر آن چیزی را که باور دارند یا انجام میدهند بر تکیه بر اراده و عقلانیت خویشتن میباشد. این افراد بر باور و رفتار دیگران نیز از طریق استدلال تاثیر گذاشته و سعی در قانع کردن مخاطبشان میکنند. کانت این دعوی را مطرح کرد که منطق و عقلانیت دارای دو جنبه نظری و عملی بوده و موجودات عقلانی رفتار و تفکرشان ملهم از و محدود به عقل، دلیل و برهان است. در این خصوص، قانون هدایت کننده رفتار و منش عقلانی بر پایه اخلاقیات بوده و ما را ملزم به حرکت بر طبق موازین اخلاقی تعریف شده در جامعهای که زندگی میکنیم، خواهد کرد.
به موجب منطق عملی، موجودات عقلانی خودشان و همنوعانشان را تابع نظمی میدانند که با نظم و قوانین طبیعت متباین است. آنها خود را بر شالوده و پاسخگو به قانون منطق و عقلانیت دانسته و خود را به عنوان اعضای یک «پادشاهی غایات» قلمداد میکنند که در آن خواستههای عقل براورده میشود. مضاف بر این، آنها بر موجودات عقلانی و خودشان به عنوان موجوداتی مقدس نگریسته و ریشه این تقدس را عقلانیت و فضایل اخلاقی میدانند. این موجودات عقلانی همواره به عنوان غایتی در خودشان، یک ارزش ذاتی، در نظر گرفته شده و هیچگاه نمیتوانند صرفا به مثابه اشیایی که بر طبق مقصود یا اهدافی که متعلق به خودشان نیست، درک شوند.
این ظرفیت که اشیاء و چیزها را فی نفسه و صرفا بخاطر ارزش ذاتیشان و بدون در نظر گرفتن هیچ غایت و مقصودی ارزشگذاری و داوری کنیم، یکی از مواهب عقلانیت است. باید توجه داشت که چنین دیدگاهی، میل به ارزش ذاتی چیزها، تنها در وجه عملی و مراودات ما با موجودات عقلانی معتبر نیست، بلکه در مواجهه با طبیعت نیز صادق است. در این خصوص، ملاحظات عملی این دیدگاه در یک حس تعلیق و رهاشدگی، زمانیزکه ما به طبیعت بصورت بیغرضانه مینگریم، قابل درک است. چنین رفتاری نه تنها منحصر و مخصوص به موجودات عقلانی است، بلکه برای آنها ضروری نیز میباشد. بدون وجود چنین نگرشی، موجودات عقلانی تنها برداشت و درکی ضعیف و محجور از اهمیت خودشان و رابطهشان با جهانی که از طریق عقل و اعمالشان برای خود تعریف کردهاند، خواهند داشت. از منظر کانت، این نوع تفکر و غورعمیق بدون غایت و مقصود نسبت به چیزها و تجاربی که از باطن آنها بدست میآید، ما را با تناسب و هماهنگی غایی که بین ذهن ما و جهان پیرامونمان هست، آشنا میسازد. این نوع طرز تفکر بدون غایت و مقصود ما را به این اصل میرساند که جهان پیرامون ما نیز به مقاصد و اهدافمان پاسخ داده و بر باورها و عقاید ما منطبق است.
چنین تعمق بیغرضانه و بدون غایت نسبت به شیئ هنری در حقیقت شالوده مفهوم تجربه زیباییشناسانه و داوری زیبایی کانت محسوب میشود. در این خصوص کانت اینگونه استنتاج میکند. ۱- تنها موجودات عقلانی و دارای منطق قادرند تجربه زیباشناسی داشته باشند. ۲- هر موجود عقلانی محتاج تجربه زیباشناسی بوده و در غیاب آن موجودیتی ناکامل دارد. ۳- تجربه زیباییشناسی قرابتی بنیادین با داوری اخلاقی داشته که در ما به عنوان موجودات اخلاقی نهادینه شده است.
شایان ذکر است که فیلسوفان مدرن گاهی پیرو و گاهی در تضاد با فلسفه زیبایی شناسی کانت بودهاند. اما، اندیشمندان مدرن به ندرت در صدد اثبات این موضوع که تجربه زیباییشناختی از نژاد بشریت بیشتر پراکنده شده است، برآمدهاند. براستی چگونه مفهوم و تجربه زیباییشناسی را میتوان در مورد یک حیوان در نظر داشت؟ برای مثال آیا زمانی که یک گاو به یک منظره چشم دوخته است، او تحت تاثیر احساسات زیبایی قرار گرفته است؟ چه چیزی در رفتار یا ساختار ذهنیاش میتواند چنین احساسی را عیان سازد؟ در حالی که یک گاو می تواند بی علاقه یا بدون احساس نسبت به مناظر یا اشیاء اطراف خود باشد، ولی بی شک نمیتواند همانند یک انسان عقلانی که نزد وی چنین لذت و احساس بیغرضانه و بدون غایتی والاترین حالت علاقه نسبت به زیباییست؛ به دنیای پیرامونش بنگرد. با در نظر داشتن چنین ملاحظاتی متوجه میشویم تا چه حد عمیقی انگیزش و احساس زیباییشناسی در ذات انسان نهادینه شده و تا چه اندازه جداسازی این انگیزش زیباشناسانه از ساختار پیچیده ذهن و زندگی که انسانها را از حیوانات متمایز میکند، ناممکن است. این شرط را باید هر فیلسوفی که قصد رویارویی با مسئله بنیادی رابطه بین زیباییشناسی و حوزه اخلاق دارد، مد نظر قرار دهد.
تجربه زیباییشناسی
ملاحظات بیان شده، ما را به سوی رویکردی سوق میدهد که شالودهاش بر پایه واکاوی تجربه زیباییشناسی مخاطب (چرایی و چیستی فرایند درک و تجربه روانی و واکنش مخاطب نسبت به زیبایی) بنا شده است. حال سوال این است که آیا میتوان یک طرز تفکر خاص، رفتار، نوعی از داوری یا یک فرم از تجربه را تعریف کرد که منحصرا زیباشناسانه باشد؟ و اگر چنین چیزی ممکن باشد، آیا میتوان به چنین تجربه، رفتار یا واکنشی چیز با اهمیت و معنی داری که موجب ارزشمندی فی نفسه این نوع تجربه شده و توانایی پاسخ به پرسشهای کلیدی در مورد مفاهیم زیبایی، نقد و هنر را داشته باشد؛ نسبت داد؟
بسیاری از فیلسوفان با اتکا به فلسفه کانت از این ایده که رفتار زیباییشناسانه را باید منفک و از منظری بیرونی از تجربه مستقیم و نزدیک با شیئ هنری بررسی کرد، حمایت کردهاند. اما سوال اینجاست که دقیقا چگونه فاصلهای بین مخاطب و شیئ، پدیده یا فرد زیبا مد نظر است؟ آیا این امر مستلزم فاصلهای بین عاشق و معشوق (یا مخاطب و شی زیبا) است؟ اگر این طور نیست، پس چگونه یک فرد میتواند شیئ یا چیزی را زیبا بنامد؟ آیا چنین فاصلهای به معنی حذف ماهیت وجودی مخاطب نسبت به شیئ یا پدیده زیبا است؟ اگر اینگونه باشد چگونه قادریم نسبت به چیزهایی که غایت و هدفی برای ما دارند، همچون لباس، ساختمان یا دکور خانه، واکنش یا احساس زیباییشناسی داشته باشیم؟ اما اگر بگوییم که که اینها تجربه زیباییشناسی نیستند، آیا ما برای تعریفمان از زیباییشناسی بهای زیادی، بهای جدا کردن زیبایی از پدیدههایی که برای شناسایی آن طراحی شدهاند، پرداخت نکردهایم؟
در حقیقت تفسیر خود کانت از این موضوع رضایت بخشتر است. کانت، مخاطبان (دریافت کنندگان) تجربه زیباییشناسی را نه به عنوان کسانی که از شیئ زیبا فاصله اختیار کردهاند بلکه به عنوان کسانی که بدون هدف و غایتی شیئ هنری را دوست دارند، تبیین کرده است. به بیان دیگر دریافتکنندگان (مخاطبان) زیبایی با شیئ هنری به عنوان وسیلهای برای ارضا کنجکاوی یا رسیدن به مقصودی رفتار نمیکنند. آنها در شیئ زیبا تنها به خاطر موجودیت فی نفسه آن و جدای از هرگونه علاقه غور کرده و از آن بدون در نظر گرفتن هیچ غایتی لذت میبرند. مشابه با نظریه کانت، آرتور شوپنهاور اینگونه دعوی میکند که مخاطب تنها در صورتی میتواند در مورد چیزی احساس زیباییشناسی داشته باشد که آن شیئ یا پدیده را مستقلا تحت اراده و خواست (فارغ از هرگونه کاربردی که آن شیئ میتواند داشته باشد) خود در نظر بگیرد.
با تکیه بر چنین دیدگاهی است که نظریه معمول هنر به مثابه نوعی فعالیت بازی گونه و فرح بخش که بر مبنای خلق، درک و ارزشیابی هنر جدای از موجودیت معمول شیئ هنریست، مطرح میشود. شایان ذکر است که اینگونه تفکرات و نظریهها در فلسفه مدرن از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفتهاند. برای مثال در نظریهای که شیئ هنری تنها به خاطر خودش یا یک فردیت منحصر بفرد در نظر گرفته میشود تا یک عضو از یک گروه از اشیاء، شاهد نظرات متباین فیلسوفان بودهایم. برای نمونه، گروهی از اندیشمندان تحت تاثیر این دیدگاه با شیئ زیبا بگونهای مشابه با یک پدیده پیچیده و غریب متافیزیکی برخورد کردهاند. گروهی دیگر از فیلسوفان بر این باورند که تجربه زیباشناسانه ماهیت و شخصیتی شهودی داشته و در تضاد با ماهیت مفهومی ایدهها و نظریههای علمی است. سادهترین روش جمع بندی این رویکرد به زیباییشناسی را میتوان تحت عنوان دو گزاره اصلی مطرح کرد:
۱- شیئ زیباییشناسانه، شیئی تجربه حسی است که توسط حواس (بینایی، شنوایی، لامسه ..) درک شده و موجب لذت مخاطب میشود.
۲- شیئ زیبا در عین حال مورد تعمق و غور واقع شده و در این ارزیابی عمیق ذهنی ظاهر شیئ زیبا موضوع علاقه ذاتی مخاطب نسبت به آن است. بر طبق این دیدگاه شیئ هنری نه تنها بر مبنای لذات حسی (حواس پنج گانه) درک و ارزیابی میشود، بلکه به عنوان سرچشمه اهمیت (معنی دار بودن) و ارزش در نظر گرفته میشود.
اولین نظریه، واژه زیباییشناسی را تعریف میکند که اولین بار توسط الکساندر بومگارتن در سال ۱۷۳۵ مطرح شد. بومگارتن مفهوم ادراک حسی را از واژه یونانی aisthēsis به منظور تعریف قلمرویی از دانش پایه و عینی که در آن محتوا در قالبی حسی با مخاطب ارتباط بر قرار میکند، وام گرفت. دومین نظریه در حقیقت بر اساس مسئله و مفهوم ذوق بنا شده است. این نظریه انگیزش مخاطب را نسبت به تمایزی که وی بین بعضی از اشیاء که شایسته تعمق زیباییشناختی هستند و آن دسته که فاقد این ارزشند، توضیح میدهد.
تقریبا تمامی نظریههای زیباییشناسی ایده آلیستی پسا کانتی بر پایه دو نظریه بالا استوارند. فیلسوفان پای بند به این نظریات میکوشند تا ویژگیهای تجربه و داوری زیباییشناسانه را در قالب سنتز (ترکیب) قوای حسی و عقلانی مخاطب، چیزی که هگل هنر را تجسم حسی ایده نامیده است، که در زیباییشناسانه دخیل هستند را توضیح دهند. شایان ذکر است که علیرغم اهمیت این دو دیدگاه، هیچکدام از آنها شفاف نیستند. کانت در بحث خود در خصوص مفهوم احساس، این واژه را تحت مفاهیمی همچون عینی، ملموس، فردی، خاص و معین شده توضیح داده است. در حالیکه عقلانیت از منظر کانت مترادف با منتزع شده، عمومی یا جهانی و غیر معین میباشد. بطور کلی احساس نزد کانت دارای ماهیتی عینی و معین بوده و عقلانیت ماهیتی غیر عینی و نامعین دارد. اگرچه این نظر کانت پس از وی با تشکیک بسیار مواجه شده است، نظریههایی که پس از کانت نضج یافتهاند اغلب به نظریه یاد شده از کانت رجوع کردهاند که تجربه زیباییشناسی حالت خاصی از استحاله بین احساس و عقلانیت مخاطب میباشد. این دسته از فیلسوفان بر این باورند که هم خصوصیات و هم ارزش تجربه زیباییشناسانه از استحاله بین احساس و عقل مشتق میشوند.
این ایده که تجربه زیباییشناسی محصول سنتز بین احساس و عقل دریافت کننده زیبایی است، خود از جهاتی مبهم است. مهمترین مسئله توسط کانت بیان شد که او آن را تحت اصطلاح تناقض اصل ذوق عنوان کرده است. از منظر عقلانی، کانت اینگونه دعوی کرد که تجربه زیباییشناسانه بطور اجتناب ناپذیری یک انتخاب منطقی و عقلانی بوده و بنابراین باید در قالب یک داوری زیبایی شناختی تجلی یابد. از طرفی دیگر، داوری زیبایی شناسانه در تناقض با خودش است. چنین داوری نمیتواند همزمان زیباییشناسانه (بیان یک لذت حسی) و در عین حال یک عمل قضاوت مدارانه و مورد پذیرش عام و جهانی باشد. این در حالیست که موجودات عقلانی، بخاطر عقلانیت، مستعد چنین داوریهایی هستند. از یک سو موجودات عقلانی در مواجه با برخی از چیزها و پدیده ها احساس لذت میکنند. این احساس لذت بر اساس نظر کانت بصورت آنی و در لحظه ادراک شده و بر پایه مفهوم یا کاوش در علت، هدف، غایتی یا قانونی نمیباشد. از سوی دیگر، موجودات عقلانی احساس لذت خود را در قالب یک داوری بیان کرده بطوری که گویی زیبایی یک کیفیت از شیئ یا پدیده زیبا بوده و بنابراین لذت خود را در واقع به شکلی عینی باز نمایانده و آن را معتبر قلمداد میکنند. اما چنین چیزی چگونه میسر است؟ اگر لذت پدیدهای آنی است و بدون هیچ تحلیل یا استدلالی درک میشود، پس چه چیزی این میل به زیبایی را به شکلی عام و کلی موجب میشود؟
در حقیقت هر زمان قصد تحلیل ایده زیبایی را داریم، تناقض یاد شده جلوهگر میشود. در این خصوص، ایدهها، احساسات و داوریهای ما دقیقا به این خاطر که آنها مستقیما با لذات حسی ما در ارتباطند، زیباییشناسی نامیده میشوند. بنابراین با تکیه بر این دیدگاه کسی نمیتواند در باب زیبایی شیئی که هرگز با آن مواجه نشده است، داوری زیباییشناسی کند. بطور کلی بر طبق این دیدگاه، داوری زیباییشناسی همچون داوری، علمی دست دوم محسوب می شود. برای مثال من می توانم با اطمینان از صدق قوانین فیزیک یا سودمندی خطوط راه آهن دفاع کنم. در صورتیکه من نمیتوانم بدون اینکه قبلا نقاشی از لئوناردو داوینچی دیده باشم یا قطعه ای از موتسارت را شنیده باشم شما را مجاب به قبول صلاحیت و شایستگی آثار این هنرمندان کنم. بدین ترتیب به نظر میرسد که از آنجایی که من لذت زیبایی را بصورت آنی و فوری در مواجهه به شیئ هنری احساس میکنم و نمیتوانم هیچ دلیلی بر این روش درک و لذت زیبایی داشته باشم. بنابراین قانون یا اصلی بر داوری زیباییشناسی وجود نخواهد داشت. طبق نظر کانت داوری زیباییشناسی یک تجربه است و هرگز بر پایه اندیشه مفهومی نیست. بدین ترتیب، هر چیزی که تجربه ما را نسبت به یک شیئ تغییر دهد، معنا و اهمیت زیبایی شناسانه آن را نیز تغییر میدهد. بطور کلی کانت معتقد بود که داوری زیباییشناختی فارغ از هرگونه مفهومگرایی است و زیبایی بخودی خود یک مفهوم نیست که بتوان در آن غور و تفحص کرد.
ولی، چنین نتیجهگیری بنظر با این واقعیت که داوری زیباییشناسانه یک نوع از داوریست در تناقض است. زمانی که من چیزی را زیبا توصیف میکنم، من تنها منظورم این نیست که آن شیئ موجب خشنودی و لذت من میشود. در حقیقت من درباره آن شیئ زیبا صحبت میکنم و نه در باب خودم و سعی میکنم تا برای نظرم، درباره زیبایی آن شیئ، دلیل و برهان بیاورم. در این خصوص من احساساتم را شرح نمیدهم، بلکه با اشاره به ویژگیهای آن شیئ زیبا زمینهای را برای بیان یا درک احساساتم فراهم میکنم. هر تفحصی در باب دلایل چیزی ناگزیر به جنبه جهانی و عام عقلانیت اشاره دارد. در حقیقت در چنین وضعیتی من این عقیده را اظهار میکنم که دیگران، تا زمانی که از قوه عقلانی خود استفاده میکنند، باید همان احساس لذتی را داشته باشند که من احساس میکنم. در چنین حالت بیغرضانه و بدون غایتی نسبت به شیئ هنری، من تمام علایق شخصی و غایتمندم را که موجب نسبی شدن داوری زیباییشناسیام میشوند، به کناری مینهم. اما اگر چنین باشد، پس اینگونه باید استنتاج کنیم که داوری ذوق بر پایه مفاهیم است. زیرا در غیر اینصورت دیگر موافقت یا مخالفت دیگران با نظر یا حس زیباییشناسی ما محلی از اعراب نخواهد داشت.
بطور کلی، بنظر میرسد که اصطلاح داوری زیباییشناسی خود دارای تناقض است، بدین ترتیب که واژه «زیبایی شناسی» خود مغایر با هرگونه کاربست عقلانیت بوده، در حالیکه مفهوم «داوری» عقلانیت را به عنوان ویژگی لاینفک خود داراست. این تناقض که ما بر پایه فلسفه کانت به آن رسیدیم، چیزعجیبی نیست. برعکس، این تناقض در فلسفه کانت توسط هر فیلسوفی که تجربه زیباییشناسانه را به شکلی جدی مورد کاوش قرار داده و به مسئله تنش بین احساس و عقلانیت در درک زیبایی واقف شده، مورد مطالعه قرار گرفته است. از یک سو، تجربه زیباییشناسی ریشه در حسی آنی لذت از شیئ زیبا داشته که توسط قوه ادراک حاصل میشود. از سوی دیگر، تجربه زیباییشناسانه بنظر از یک لذت آنی فراتر رفته و به سمت یک معنا پیش میرود که خود مستلزم بکارگیری قوای عقلانی و منطقی بوده تا بوسیله آن داوری زیباییشناسانه را نسبت به شیئ زیبا انجام دهیم. بنابراین نقد هنر، توجیه منطقی داوری زیباییشناسانه، محصول اجتنابناپذیر تجربه زیباییشناسانه است. البته باید توجه داشته باشیم که نقد هنری صرفا نمیتواند یک عمل عقلانی باشد و نیازمند اشاراتی به شیوهای که شیئ زیبا درک میشود نیز میباشد.»
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است