به گزارش خبرنگار سینمایی صبا، سیدمحمود رضوی تهیهکننده سینما و مشاور فرهنگی و هنری رییس مجلس شورای اسلامی، پس از تماشای فیلم سینمایی «موقعیت مهدی» به کارگردانی هادی حجازیفر، در یادداشتی به تجلیل از این فیلم و کارگردان آن پرداخت.
او که پیشتر در آثاری چون «ماجرای نیمروز»، «لاتاری» و «ماجرای نیمروز: رد خون» با این بازیگر و کارگردان سینما همکاری کرده، در این یادداشت آورده است:
«پرده اول: اولین دیدار
اولین بار هادی را افطار هفتم تیر ۹۵ دیدم، افطاری که باعث و بانی ساخت «ماجرای نیمروز» شد. مرد لاغر و قدکشیدهای که هیچ شباهتی به حاجاحمد متوسلیان «ایستاده در غبار» نداشت، خیلی نگاه نگاهش کردم تا باور کنم او حاجاحمد فیلم است. در جمع خودشان خوشخنده و باحال و گرم، اما با من سرد.
پرده دوم: سارق کمال
فیلمنامه «ماجرای نیمروز» تمام و انتخاب بازیگرها شروع شد، محمدحسین مهدویان از روز اول اصرار به هادی حجازیفر برای نقش «کمال» داشت، برای من کمال قهرمان فیلم بود اما در هادی قهرمان بودن را نمیدیدم. قرارداد مالی را بهانه کردم برای نبستن، اما هادی آن نقش را میخواست و بست! روزهای آخر فیلمبرداری کناری کشیدمش و گفتم هرچه پول به بقیه بچهها دادهام، یکتنه خرابش کردهای، اما نوش جانت، کمال قهرمان شده بود.
پرده سوم: موسی و کمال
وقت عقد قرارداد «لاتاری»، امضای قرارداد «ماجرای نیمروز: رد خون» را از جواد عزتی و هادی گرفته بودم، «لاتاری» حال بچهها را خوب و آزار و اذیتهای بعضیها حال همه را از «رد خون» بد کرده بود، هادی بابت موانع شروع تولید که فلان دستگاه امنیتی بر سر راه ما گذاشته بود، دو فیلم سینمایی از دست داد، اما زیر قولش نزد و دستی که داده بود را تا آخر ایستاد، هر چند که از من دلخور شد. او میدانست که فیلم بیاو ساخته نمیشود و دلش نیامد به خاطر هزینههایی که کرده بودم، با اینکه تاریخ قراردادش به پایان رسیده بود، ما را رها کند و برود.
پرده چهارم: شام آخر
داستانهای شب اختتامیه بر روی آنتن شبکه ۳ و حرفهای زشت و در خور شان آن مثلا دو منتقد برنامه «هفت» دنیا را بر سرم خراب کرد. صبح ۲۲ بهمن نمیدانم چه اتفاقاتی افتاد، اما میدانم که جشنواره هیچ جایزه مهمی به هیچکدام از بچهها نداد و شام آخر من و بچهها بعد از اختتامیه دور میز کبابی بهار بود! من از سینما رفتم و آن تیم برای خود راههای جدیدی را انتخاب کرد!
پرده پنجم: داستان عاشورا
هادی مدتی بعد از شام آخر از این پروژه به آن پروژه رفت. نوشت، بازی کرد، حتی فیلم سینمایی اولش را نوشت، اما خوشبختانه پروژه اولش آن شهر بلاصاحب نشد، «عاشورا» او را برای ساخت سریال لشکرش انتخاب کرده بود، تنهای تنها بود، از روز اول تا روز آخر، آنقدر تنها که فکر میکنم حدود ده بار پروژهاش خوابید و دوباره به زور و کفشهای آهنی پایش آن را راه انداخت، گهگاه من را هم داخل ثواب میکرد و باری را برایم کنار میگذاشت. دقایقی از فیلم را هم دیدم، اما باور نمیکردم کنار هم قرار گرفته سکانسها چیزی باشد که امشب دیدم.
پرده ششم: موقعیت مهدی
«موقعیت مهدی» اعجازی هادیست بر پرده سینما، نقاشیای زیبا از عشق و آتش و خون و کجاست، سیدمرتضی آوینی که برای هادی هم قلم بزند و از او بخواهد که «ای بلبل عشق»، درست است که دیر آمدی، اما تو هم «جز برای شقایقها مخوان». امشب به او گفتم فلان سکانست برای دنیا و آخرتت کافیست. امشب دوست داشتم بارها هادی را در آغوش بگیرم و دست و پایش را ببوسم، مهم نیست که دیگران بگویند فلانی زیادی ذوقزده شده، اما هادی به تصویر کشید که دستاورد ما از دفاع مقدس «بزرگترین دستاورد ما انسانهایی بودهاند به نام بسیجی» و مهم نیست دیگران چه خواهند گفت. مهم این است که هادی به هر راهی برود روزی آن مرغان دریایی برایش خواهند خواند.
پرده هفتم: پرده آخر
به کارنامه ما سینماگران که نگاه کنیم، مسیر زندگی کاری ما را حاکمان عوض کردهاند. اگر فلان دلاور قدیمی تبدیل به بساز بفروش میشود، اگر فلانی از عرش سینما به مشابه فلان فیلمساز تبدیل میشود، اگر فلان فیلمساز راهش را عوض میکند، اگر فلان فیلمساز همه ژانرها را امتحان میکند و از تخصص خودش دور میشود، اگر فلانی میرود و پشت سرش را نگاه نمیکند، همه و همه از کجفهمی مدیران فرهنگی کشور بوده که جایی که باید او را بغل میکردند، لگد زدهاند و جایی که باید او را ارشاد میکردند، به او جایزه میدهند. این میشود که مسیر هنرمند به دست مدیران کجفهم فرهنگی به جایی میرود که فردا همه میگویند وای فلانی هم فلان شد، امیدوارم در دولت جدید شاهد کجفهمی نباشیم.
در خانه اگر کس است
یک حرف بس است»
انتهای پیام/
There are no comments yet