نمایشنامه «هملت» یکی از پراجراترین آثار شکسپیر
در ایران و حتی سراسر جهان است و هرساله برداشتهای بسیار زیادی از این نمایشنامه صورت
میگیرد. چه شد که نسبت به اجرای این نمایشنامه اقدام کردید؟
وقتی کارگردانی اثری را انتخاب میکند تا آن را
اجرا کند، به یقین دلایل بیشماری دارد. بعضیشان «مفهومی» است و بعضی «عملی».
دروغ خصوصیتی است که ما ایرانیها از دیرباز گرفتارش بودهایم و پدرانمان هم با
این خصیصه نازیبا شناخته میشدند. در منشور کوروش بزرگ میخوانیم که: «خداوندا
مردمان سرزمینم را از سه بلیه در امان بدار، دشمن، قحطی و دروغ…» این خصیصه چرا
دست از سرمان برنمیدارد؟! گناهی که گناهان دیگر را بهدنبال دارد و مبتلابه آن
شدهایم تا جاییکه اجتماع امروز ما سراسر دروغ است. چهچیز را میخواهیم
بپوشانیم. ناصوابی اعمالمان؟ خیانتمان؟ جاهطلبیهایمان؟ زیادهخواهیهایمان؟ بیکفایتیهایمان؟
پشتهماندازیهایمان؟ انفعالمان؟ ترسهایمان؟ عافیتاندیشیهایمان؟ همه اینها به
گمان من.
«هملت» آنچه بدان دست میزند و سعی دارد بدان دست یابد، «راستی»
است. «حقیقت» است و صدحیف دیر بدان دست مییابد. او از خود میآغازد، شروع میکند.
نه بیرون از خود. آنچه قدما میگویند؛ بیرون ما خبری نیست. اسارت و آزادگی در
درون توست. باید بتوانی و بخواهی تا ببینی و تو وقتی توانستی به خودت دروغ بگویی
پس توان خیانت به سرزمینت را هم داری… پس توان تکیه زدن بر جای بزرگان را هم
داری. میتوانی غاصب باشی. توان آن را داری که برادرکشی کنی. زیردست را لگدمال
کنی. به همسایه بتازی و حق ناحق کنی و در برج عاج، نشینی و کََروکور شوی و با این توهم
سر کنی که پس «سَری» و مردمان «تَن»… پس برتری و دیگران پست و همین دَم لحظه
سقوط و اضمحلالت فرا رسیده و این سیر طبیعی طی خواهد شد چه بخواهیم، چه نخواهیم و
کلادیوس متوهم خونریز رویگردان از مردم به زیر کشیده میشود. در زمانهای که
فضیلت آدمی دروغگویی است و منفعتاندیشی؛ بیتردید فساد، سقوط اخلاقی، بیاعتنایی
به ارزشها و کرامات انسانی را بهدنبال خواهد داشت. کلادیوس حافظ و پرورنده چنین
نظام لرزانی است که دیر یا زود محکوم به سرنگونی است.
شما به نمایشنامه شکسپیر وفادار بودید اما در طراحیها
مشتمل از صحنه، لباس، موسیقی و… رویکردی مدرن داشتید. چگونه این تلفیق میان متن کلاسیک
و اجرای مدرن را رقم زدید که کاملا در کنار هم کارکرد درستی داشته باشند؟
برای من اجرای موزهای شکسپیر نه جذاب است و نه
امکانپذیر. برای من اگر این امکان هم وجود میداشت که نظیر بسیاری از آثار بیخاصیتی
که این روزها در بعضی از تالارهای بزرگ کشور با رانتهای دولتی و امکانات چندصد
میلیونی، نمایشم را به صحنه ببرم، باز دست به طراحی متفاوتی میزدم که امروزه با
بودجهای که از جیب شخصیام برای این نمایش یا نمایشهای قبلیام اختصاص دادهام،
زدهام. برای من صحنه، لباس، گریم و موسیقی، همگی ابزارهاییاند در خدمت مفهوم
اثر، نه در جهت جلب رضایت مشتری(ببخشید تماشاگر) آنچه یک تئاتر پویا و اندیشمند
به تو باید بدهد، فکر و نگاه و طریق درست زندگی کردن است نه اینکه زرق و برق آن،
چشمهایت را ببندد و گوشهایت را ناشنوا کند. تو نباید مسحور شوی، باید واداشته
شوی فکر کنی. خودت و زمانهات را زیرورو کنی و آنچه از این قیاس بهدست میآوری،
همانا درک درست از ارزشهایی است که اثر مُبلّغ آن است، که مُعرّف آن است. پس در تمامی این
عناصر بهنوعی از مفاهیم موجز بسنده شده مثل آنچه در تعزیه
خودمان وجود دارد که با تشتی آب «فرات» را میسازیم و با سرخی لباس و اُشتلم،
کاراکتر اشقیا و با سبزی پوشش و خوانش آواز، اولیا را طراحی میکنیم و…
چه لزومی دارد که تو بهجای فهم و
تحلیل درست اثر و فهماندنش به بازیگرانت، تماشاگر را مسحور نور، رنگ و لباس و لعاب
و پشتکواروهایی که همه دیگر این روزها بلدش هستند کنی و آنها را بفریبی… اگر
به هنرجویی که روز اول ورودش حتی شک داری تا پایان دوره میتواند استقامت کند و
تحمل شداید و تعالیم سخت و جوکیوارات را بیاورد، توانستی معنای تئاتر، بازیگری و
درام را بفهمانی دستمریزاد داری و کاری کردهای و راهی پیش پای او، خودت و تئاتر
گذاشتهای وگرنه طراحیات را یکی کند، تحلیلت را یکی دیگر، انتخاب بازیگرانت را
دیگری و پول هنگفتت را دیگری بدهد که از پس هر دانشجوی سال اولی هم برمیآید…
در طراحی صحنه شاهد دکوری بسیار سبک و مینیمال هستیم
که در کمترین زمان ممکن صحنههای متفاوت نمایشنامه را پیش روی مخاطب قرار میدهد. چگونه
به این طراحی بسیار کاربردی رسیدید؟
شاید تنگناهایی که در آن بهنوعی قرار دارم یا
در آن قرارم دادهاند. من ناگزیرم به سراغ نوع و شکلی از طراحی بروم که چندان
هزینهبردار نباشد و درعین حال گویا و بهقول شما «کاربردی» باشد. هرچند همین
طراحی هم چندان برایم کمهزینه نبوده با لباسهایی که یکتنه شاگرد دیروز و همکار
امروزم خانم فرخندهنژاد با صبوری و سختکوشی فراوان آنها را طراحی و ساخته و
پرداختهاند. ولی تو باید به حداقلی دست یابی و با آن، حداکثر را بگویی. پیامی از
تماشاگری راجعبه نمایش خواندم که قدری خستگی کار را از تنم بیرون کرد. تماشاگری
که شب قبل با خود مهمانی غیرایرانی را به تماشای نمایش آورده بود و بهقول خودش
استرس آن را داشت که با کار ارتباط برقرار نکند و نمایشی نزدیک به دو ساعت را تاب
نیاورد و سالن را ترک کند(برخلاف ما که حتی اگر بدِ کاری را میگوییم، برایش از جا
بلند میشویم و دست میزنیم) و بسیار مسرورم که روسفید شدم و باز بهقول ایشان (آن
تماشاگر) از شب گذشته پس از دیدن نمایش، دوست فرنگیاش مدام از او تشکر میکرد و…
البته اثر برای یک انگلیسیزبان که شکسپیر را میشناسد و هملت را بارها در
تالارهای کشورش دیده، بسیار قابل فهم و هضم است و همین موضوع کار هنرجویان و
شاگردانم را سختتر میکرد ولی بهخیر گذشت…
در طراحی صحنه و حتی میزانسنها شاهد نوعی تقارن
هستیم که با نامتعادل بودن شرایط شخصیتها و داستانی که روایت میشود؛ تا حدی در تضاد
است. درباره این تضاد و امکاناتی که در اختیار شما قرار داده است، بگویید.
به هر شکل من این تالار کوچک را در اختیار داشتم و باید
منطبق با آن طراحی را پیاده و عملی میکردم تا بتوانم نتیجه دلخواهم را بگیرم.
طرحی که بشود در صحنههای متعدد نمایش بههم تبدیلشان بکنم و وقتگیر هم نباشد در
عین حال ظرافت هم داشته باشد.
در طراحی موسیقی شاهد هستیم که اصواتی بسیار حماسی
و شبهکهن در بخشهایی همچون دیدار با روح پدر هملت شنیده میشود اما در بسیاری از
بخشها از قطعهای که در آن صدای ساز هنگدرام که حداقل در ایرانسازی جدید محسوب میشود،
استفاده کردید که بهنوعی مدرنیسم را هم به نمایش وارد کرده است. درباره این تفاوت
صداهایی که مخاطب در زمان دیدن نمایش حس میکند و تغییر فضای موسیقایی بگویید.
دوستی منابعی در اختیار من قرار داد و با شنیدن آنها این
موسیقیها را برای لحظات و فواصل صحنهها انتخاب کردم که هم نتیجه صحنه قبل از آن
و هم حس صحنه بعدش را بتواند تداعی کند و برایم هم فرقی نمیکرد که چه نوعی از
موسیقی، مهم این بود که بتواند کارکردی متناسب داشته باشد تا بتوانم نیازم را
برآورده کنم. در پارهای از صحنهها هم تماما سعی شد حتی زمانبندی درست و سنجیدهای
داشته باشیم تا بزنگاههای موسیقی مورد نظر به کمک حس صحنه بیاید تا مفهوم مورد
نظر سریع و صریحتر به تماشاگر منتقل شود.
در طراحی لباس شاهد هستیم که بازیگران از یونیفرمهای
مشکی استفاده میکنند که به فراخور نقش، با لباسی رنگی که بهسرعت و راحتی پوشیده میشود،
شخصیت موردنظر را ایفا میکنند و البته این یونیفرم مشکی برای بازیگرانی که تنها یک
نقش را ایفا میکنند هم لحاظ شده است. چه میزان این وجه برای این در نظر گرفته شده
بود که برخی از بازیگران بیش از یک نقش را بازی میکردند و چه میزان تمایل داشتید شرایط
تمرین تئاتر هم به ذهن مخاطب خطور کند؟
اصولا اعتقاد ندارم که تماشاگر را مستغرق کنم. این تمنای
عاطفی بهگمانم در نوع و تعریفی که از تئاتر میکنم و دارم تعارض دارد. پس بیتردید
همواره به مخاطبم یادآور میشوم که دارد تئاتر میبیند. این زندگی نیست. نمایشی از
یک زندگی است که میتواند داستانی اینگونه داشته باشد با آدمها و لحن و گویش و
رفتار خاصشان و داستانی که هرکدامشان دارند که در جایی به هم پیوند میخورد و ما
حصل این برخورد تضاد و تقابلهایی است که رخ میدهد و مجموعا قصهای را تعریف کرده
به نتیجه میرسانند. پس مدام میگویم که احساساتی نشو! فکر کن! اگر تماشاگر میخواهد
فراغتی داشته باشد و بخندد و تخلیه شود، نباید بهسراغ نمایش من بیاید. مخاطب
نمایش من کسی است که یک ماراتن دوساعته را باید پابهپای اجراکننده تاب آورد و
بکشد و شرکت کند و در آخِر آنچه به کف میآورد باد نباشد که درو کند.
در طراحی کفشها هم شاهد شرایط جالبی بودیم؛ بهغیر
از کلادیوس و گرترود که چکمههایی به پا داشتند، بقیه بازیگران از کفشکهایی که در
تمرینها بسیار از آنها استفاده میشود، بهره بردهاند. درباره این تفاوت کفشها بگویید.
بله به آن دو نقش نگاهی متفاوت شده و کمی با دیگران فرق میکنند.
چنانکه حسابوکتابشان هم با سایر نقشها تفاوت دارد و صدالبته به ایست متناسبشان
در صحنه هم کمک بسیار میکرد چراکه راه رفتن شکیل و بیلغزش و پرصلابت کاراکترهای
شاه و شهبانو با کفشهای تمرین قدری دشوار و حتی غیرممکن بهنظر میرسید پس از کفشهایی
متفاوت استفاده شد.
در این اجرا از هنرجویان استفاده کردهاید. پروسه
انتخاب آنها از میان تعداد زیاد هنرجویانتان به چه صورت انجام گرفت؟
تعداد دوسوم این هنرجویان کسانیاند که طی یک دوره کامل بدن
و بیان و بازیگری تعلیم دیدهاند و همانطور که قبلا عرض کردم، ظرفیتهای یادگیری
آموزشهایی که بدانها داده شد را داشتند. پس در این اثر به شایستگی حضور یافتهاند
و یکسوم دیگر شاگردانی هستند که قبلا(در سالهای قبل) این دورهها را سپری کرده
و بهقول معروف امتحانشان را پس دادهاند و در کنار این هنرجویان بهعنوان
آلترناتیو حضور دارند که نیمی از اجراها را برعهده گرفتهاند. هرچند در شبهایی که
نقش اصلی را بازی نمیکنند حضورشان کمتر جدی نیست و باید سراسر کار با کمک به
تعویضکنندگان صحنه و یا بازی در نقشهای کوچکتر بر تجربیاتشان بیفزایند و بهنوعی
در آن شبها صحنه را اداره کنند.
یکی دیگر از نکات جالب در گروه بازیگران این است
که فرشاد کوکبیان که در روزهای فرد نقش کلادیوس را بازی میکند، در روزهای زوج، با
نقش سرپرست بازیگران روی صحنه حاضر میشود و فرزان اسدیان که در شبهای زوج نقش کلادیوس
را بازی میکند، در روزهای فرد، در نقش سرپرست بازیگران به ایفای نقش میپردازد. باتوجه
به اینکه این دو نقش بسیار از یکدیگر فاصله دارند، آیا برای بهتر نشان دادن متادرامی
که در نمایش وجود دارد، تصمیم گرفتید این دو بازیگر را در شرایطی تا این حد دشوار قرار
دهید؟
ظاهر و امکاناتی که بعضی از هنرجویان(بازیگران) دارند مرا
بر آن داشت که آنها را در این چالش قرار دهم و درعینحال همانطور که در پاسخ
سوال قبل عرض کردم در شبهای دیگری که نقششان سراسری نیست آنها را بیازمایم و
ببینم که فرامین و تعالیم طول دوره تا چه اندازه کارساز کرده و آنها را متاثر کرده
است که به این چالش تن دهند و از آن سربلند بیرون بیایند.
یکی از بازیگران نمایش شما؛ یعنی منصور رضایی در
سه نقش کشیش، لرد و بازیگر به ایفای نقش میپردازد و بهخوبی با تغییر صدا و میمیک
از عهده این سه نقش برآمده است. او در نقش بازیگر، بدن بسیار آماده و خوب خود را در
معرض نمایش قرار داد. آیا باتوجه به تواناییهای او این ویژگیها را به شخصیت افزودید
یا او باتوجه به مختصات نقش این شرایط را در خود بهوجود آورد؟
منصور رضایی که اهل دزفول است، هنرجوی سختکوش و بااستعدادی
است که با خصوصیات متفاوتش(چهره-بدن) ظرفیتهای گوناگونی را هم برای خودش و هم
برای نمایش فراهم میکند. هرچند او و همینطور بعضی از شاگردان دیگرم دیرتر به
گروه پیوستند(نظیر فرزان اسدیان، مسعود آشوری، شیما زادپور، سعید پارسا، امید داوودوندی)
ولی با انعطاف قابلتوجهش مرا بر آن داشت که سه نقش متفاوت و کوتاه را به ایشان
پیشنهاد کنم که درمجموع با حضوری قابلقبول و تامل، آنها را جان بخشیده است.
There are no comments yet