به گزارش خبرنگار سینمایی خبرگزاری صبا، الناز راسخ روزنامهنگار، نویسنده، منتقد سینما و دانشجوی دکتری فلسفه هنر طی یادداشتی به سریال «نوبت لیلی» به تهیهکنندگی و کارگردانی سید روحالله حجازی و نویسندگى مهدى شیرزاد، سروش چیت ساز و روح الله حجازی که به صورت اختصاصى از پلتفرم نماوا پخش میشود، پرداخت.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
«نوبت لیلی در دنیای آلوده به زشتیهای واقعیت این روزهای جامعه ما، اثر متفاوت و قابل تاملی است؛ چرا که مخاطب را در جای درست خود در مواجهه با یک اثر هنری مینشاند که آن مقام تخیل است. همانگونه که لیلی (پردیس احمدیه) در انتهای اپیزود ششم به حضور و تاثیر عنصر خیال در آنچه که از کودکی تا به امروز پیش رویش قرار گرفته و باوری که به این خیال قدرت تحقق میبخشد، اشارات میکند.
لیلی: «همه این داستانا اتفاق افتاده، چون من بهش باور داشتم. چون به ذهنم اجازه دادم به چیزایی فکر کنم که از نظر بقیه محاله. چون باور کردم جادویی توی اون کاغذ، که توی کتاب، توی فرش عمه بلقیس، توی زندگی همه ما هست. منم اگر مامانم نبود، شاید میشدم یکی مثل خواهرام. فکر میکردم زندگی همین چیزای ساده و معمولیه که هر روز تجربه میکنم.»
تقابل میان دو عنصر خیال و واقعیت و عواملی که امکان یافتن مرزِ باریک میان این دو را از مخاطب و حتی از شخصیت اصلی سریال یعنی لیلی سلب میکنند، مهمترین و قابل بحثترین مؤلفهای است که میتوان در این سریال بدان اشاره کرد. این تقابل و در مواردی نزدیکی و پیوند جداییناپذیر امر خیالی و امر واقع، میتوانند حتی مترادف دو عنصر بیبدیل نهفته دیگر در روایات و افسانهها یعنی خیر و شر باشند. اما انتخاب به عهده مخاطب و لیلی است که دل به کدام بسپارند و کدام یک را خیر و دیگر را شر بپندارند؟ امر واقع خیر است یا امر خیالی؟ شاید هر دو هم میتوانند خیر باشند و هم شر!
بهطور مثال آنجا که لیلی با موتیف بیرخ (یا همان بانوی زیبای سنگدلی که چون دیگران را شایسته خویش نمیداند، چهرهاش را در پشت نقابی پنهان نموده) روبهرو میشود، این مواجهه به دلیل آنکه ترس را بر قامت او مستولی میکند و قدرت حضور در لحظهی حال را از وی سلب میکند، در جایگاه و پیوند با شر قرار میگیرد اما آن زمان که از طریق او و رهنمودهایش به سوی یافتن گمشدهاش پیش میرود خیر مطلق است، چون دانایی و آگاهی همیشه روشنیبخش است.
در «نوبت لیلی» نیز مهمترین آرکیتایپی که ما با آن روبهرو هستیم، کهنالگوی سفر است. لیلی در مقام قهرمان، سفری را آغاز میکند که در نهایت و پس از صعود و نزول بسیار سبب استحاله او میشود. لیلی به واسطه مادرش (مریلا زارعی که در شرایط و روایتهای متفاوت نقشهای متفاوتی چون کنیزک عجوزه به خود میگیرد) و سفری که پیشتر مادر، در پی کشف راز خانوادگی آغاز کرده بود، با گذشته خانوادگی و راز سر به مهری که سینه به سینه و نسل به نسل به آنها رسیده آشنا میشود. مرگ مادر که گره خورده به این راز است، محرک اصلی سفر لیلی است. سفری درونی و بیرونی. اما مقصد و مقصود کجاست؟ بالکان؟ سرزمینی دیگر؟ یا جایی در درون خویش؟ شاید همان خانهای باشد که در آن زندگی میکنند و یا همان اتاقک ممنوعه عمه بلقیس با طرح عجیب درختی روی فرشی که میبافته؟ حتی این امکان وجود دارد که عشق همان مقصد نهایی باشد، یافتن عشقی در خور و شایسته!
هرچه لیلی در این سفر بیشتر جلو میرود، رمزها و نمادها برایش بیش از پیش آشکار میشوند، رموز و نشانههایی که در خاستگاههای گوناگون معانی، تفاسیر و تعابیر متفاوتی از خود به نمایش میگذارند.
«نوبت لیلی» را باید اثر قابل تاملی هم در کارنامه روحالله حجازی بدانیم. چون همانطور که در سطور ابتدایی این یادداشت نیز مطرح شد، همین که او دست به تجربه ناشناختهها زده و شجاعت مواجهه خود با آن را داده، شایسته تجلیل است. حتی اگر نتیجهاش خوب یا شاهکار نباشد. اما هرچه هست منِ مخاطب را به تأمل و اندیشیدن و شناخت نسبت به خویشتن خویش وا میدارد.»
انتهای پیام/
There are no comments yet