نمایش «شبیه رهایی ورای یک نفس» نوشته سروناز
زمانی و با کارگردانی ساناز زمانی از سوم تیرماه ساعت ۲۱ اجراهای خود در تئاتر باران را آغاز کرده است. مهدی
بوسلیک، جواد پولادی، سارا شاهرودیان، شهاب عباسیان و مریم نقیبی، گروه بازیگران این نمایش شصتدقیقهای را تشکیل میدهند
البته صدای الهام شعبانی هم در قالب این اجرا در تئاتر باران طنینانداز میشود. به
بهانه این اجرا با ساناز زمانی؛ کارگردان
نمایش گفتوگو کردهایم که
در ادامه میخوانید.
در نمایش «شبیه رهایی ورای یک نفس» شاهد رویکردی متفاوت در پرداختن
به بحث اهدای عضو هستیم چراکه کمتر به شرایط افرادی که پذیرنده عضو هستند پرداخته
میشود. چه شد که تصمیم گرفتید به این
موضوع حساس بپردازید؟
در سال ۱۳۹۰ سروناز زمانی تصمیم گرفت متنی را درباره اهدای
عضو بنویسد و دو سال این تحقیقات بهطول انجامید. او فیلمهای بسیار زیادی دید و
با بسیاری از خانوادهها درباره مسائلشان صحبت کرد. طی تحقیقاتی که انجام داد،
دریافت جشن «نفس» که انجمن اهدای عضو برگزار میکند و این نکته که همیشه از
خانواده افرادی که اهداکننده هستند، تقدیر میشود و او تصمیم گرفت از زاویه دید گیرندگان
به این موضوع نگاه کند که اگر خانوادهای عضو عزیزترین فرد زندگیاش را اهدا میکند،
در سوی دیگر پذیرندهها و گیرندههایی هستند که نیازمند عضو هستند و با آن عضو میتوانند
به زندگی بازگردند. دغدغه اصلی متن زندگی کردن و انتخابی است که خانواده اهداکنندگان
انجام میدهند. در متن میبینیم سه سال بعدازآن اتفاق، پذیرندههای عضو به زندگی
عادی خود بازگشتهاند، یکی از این افراد، در شرف ازدواج است، دو نفر دیگر سرکار
خود بازگشتهاند و نفر چهارم در کنکور شرکت کرده است. اینکه زاویه دید ما تغییر
کرده است و این بار گیرندهها را میبینیم، برای من بسیار جذاب بود. با توجه به
صحبتهایی که با انجمن اهدای عضو ایرانیان داشتم، تقریبا اولین گروهی هستیم که به
زنده نگاه داشتن انسانها پرداختهایم. طبق شعار سازمان اهدای عضو؛ یعنی «یک مساوی
هشت»، زمانی که یک نفر از دنیا میرود، میتوان به هشت نفر میتواند زندگی دوباره
ببخشد که اگر نسوج را هم در نظر بگیریم، این رقم به ۵۳ نفر میرسد. متن را سال ۱۳۹۲
در جشنواره تئاتر شهر اجرا کردیم که موفق شد جوایزی را از آن خود کند اما برای اجرای
عمومی نمایش، تعویقی اتفاق افتاد و امسال اجرای عمومی نمایش را تجربه کریم.
به پروسه تحقیقاتی که برای نگارش متن انجام شده است اشاره کردید. زیست این افراد هم بسیار خاص است آیا در
پروسه تمرین نمایش هم تحقیقاتی صورت گرفت یا به تحقیقی که در زمان نگارش متن انجام
شده بود، اکتفا کردید؟
انجمن اهدای عضو از ۳۱ اردیبهشتماه که روز جهانی اهدای عضو
است به مدت یک هفته ضیافت «نفس» را برگزار میکند. خوششانسی ما در این بود که
شروع تمرینهای گروه با این برنامه همزمان شد. بچهها توانستند در این مراسم شرکت
کنند و از نزدیک با اهداکنندگان و چند عضو گیرنده صحبت کنند و درنتیجه داستان
نمایش برای آنها ملموستر شد و این مسئله برای رسیدن آنها به نقش بسیار کمک کرد.
از سویی دیگر تمایل داشتم بازیگران با خانوادههای اهداکننده بیشتر ارتباط پیدا
کنند تا بدانند نظر آنها چیست. یکی از سوالهای ما از گیرندگان این بود که اگر
روزی قرار باشد با خانوادهای که عزیز خود را از دست دادهاند و عضو او در بدنشان
است، چهکار میکنند، پاسخ آنها هم برای ما خوشحال کننده بود و هم ناراحتکننده
چون به ما جملاتی را میگفتند که در متن خودمان موجود است. همچنین یک پروسه
تحقیقاتی در نظر گرفتیم که بازیگران بهتر بتوانند این موضوع را درک کنند.
یکی از نکاتی که سبب میشود نمایش طیف وسیعی از
مخاطبان را در بر بگیرد، شخصیتهای متنوع آن است؛ در میان پنج شخصیت نمایش میتوانیم
قشرهای مختلفی از جوانهای امروز را پیدا کنیم که شاید چندان ارتباطی با هم نداشته
باشند اما پذیرنده بودن این افراد، آنها را کنار هم جمع کرده است. تلاقی فرهنگهای
مختلف با هم مشکلاتی را بهبار میآورد که منجر به تولید گرههای نمایش میشوند.
چگونه این شخصیتهای متنوع را در این نمایش گرد هم جمع کردید؟
یکی دیگر از جذابیتهای متن برای من، انتخاب شخصیتها از
اقشار مختلف جامعه بود. چهار شخصیت اصلی نمایش، فرهنگهای متنوعی دارند این بخش به
جهانشمول بودن تم نمایش مرتبط است، فارغ از بحث فرهنگ، این آدمها از شهرها و حتی
کشورهای مختلفی میتوانند باشند که ما برای این وجه شخصیت نازلی را در نظر گرفتیم
که خارج از ایران تحصیل میکند. بحث متن این است که انسانهایی از قومها و ملیتها
و فرهنگهای مختلف تنها نیاز دارند عضوی به آنها داده شود تا بتوانند دوباره به
زندگی بازگردند. برای همین منظور شغلهایی را برای این افراد در نظر گرفتیم که به
سازندگی ربط دارد؛ یکتا، مهندس است، تنها زندگی میکند و شخصیتی مستقل دارد، ونداد
هم مهندس است اما از قشر پایینتر جامعه است اما هر دو درزمینه سازندگی کار میکنند،
نگار، میان تحصیل در رشته مرمت و احیای آثار باستانی و مجسمهسازی مردد است، فرد
دیگر گروه، عکاس است و شاهین شاید از سایر شخصیتهای نمایش تحصیلات کمتری داشته باشد
اما در کار خود، یعنی تجارت، موفق است؛ یعنی تمام این افراد در
پی ساختن و یا به یادگار گذاشتن چیزهایی از خود
هستند. سروناز زمانی واقعا با دقتی بسیار بالا تمام این شخصیتها را ساخته است.
تمام این افراد در پی حادثهای که بر ایشان پیش آمده است تلنگری خوردهاند و به
زندگی بازگشتهاند.
درباره شغلها و شخصیتپردازی گفتید؛ رها که
کوچکترین شخصیت نمایش است و میخواهد در رشته مرمت و احیای آثار باستانی تحصیل
کند، هم به سازندگی فکر میکند و هم به زنده نگاه داشتن دنیای کهن. رها در زندگی
خصوصی خود هم با مرگ شروین هنوز کنار نیامده است. چه میزان مرگ شروین سبب شده است
او به این رشته علاقهمند باشد؟
رها و راستین؛ خواهر و برادری هستند که با شروین آشنا بودهاند و
شروین درواقع دوست راستین بوده است پس رها هم شروین را میشناخته است و هم در جریان مرگ او بوده است و میداند بهترین دوست برادرش فوت
شده است اما راستین شاید غمی بزرگتر را با خود حمل میکند. رها تا پیش از مرگ
شروین و اهدای عضوی که صورت گرفته است، جهان را میشنید چون مشکل شدید چشمی داشت و
هالهای از آدمها و اجسام را میدید. برای کسی که چنین مشکلی دارد، دوباره دیدن،
اتفاقی بسیار عجیب است. تراژدی داستان این است که رها متوجه میشود دارد دنیا را
با چشمهای بهترین دوست برادرش میبیند. از سویی دیگر رها در زمان مرگ شروین در
کنار مادر شروین بوده است و ناراحتی و غم این مادر را دیده است پس شرایط برای او
بسیار سنگین و دشوار است درنتیجه رشتهای را انتخاب میکند که به گذشته و تاریخ
آدمها مربوط است. انتخاب این رشته از سوی نگار، بلوغی را در او به وجود میآورد
که برای تمام بازیگران؛ خود من و سارا شاهرودیان که این نقش را بازی میکند، بسیار
جذاب است. واقعا رها در چالشی عجیب حضور پیدا کرده است.
راستین هم بسیار دچار عذاب وجدان است چون متوجه
میشویم این دو با هم فرم اهدای عضو را امضا کردهاند.
برای راستین تعبیری بیرون از متن پیدا کردهایم. او هم در
سمت اهداکنندهها است و هم در سمت عضوگیرندهها، او از یکسو در غم از دست دادن
دوستش به سر میبرد و از سویی دیگر از اینکه برای خواهرش عضو پیدا شده خوشحال
است اما ناگهان در جلسه انجمن اهدای عضو متوجه میشود کسی که به خواهرش عضو داده،
دوست صمیمیاش بوده است. چالش و تنهایی راستین برای ما بسیار عجیب بود و او بار سنگینی
را تحمل میکند.
چه شدکه به این نتیجه رسیدید در طراحی صحنه
بیشتر، از قرداد با مخاطب استفاده کنید تا اکسسوار و اکسسوریهای متمایل به
رئالیسم؟
چون نمایش ما رئال است، تمرکز من و طراح
صحنه و فواد خراباتی؛ مدیر تولید نمایش در این راستا بود که از قراردادها استفاده
کنیم. درنتیجه صحنه ما یک صحنه تقریب داگویلی است! دورتادور صحنه یکسری تخته سفید است که مرکز صحنه
چهارچوبی را ایجاد کرده است که شخصیتها در آن هستند و تمام اتفاقها در آن
چهارچوب رخ میدهد و اتاقخواب، در ورودی، آشپزخانه و … را با قرارداد و در خارج
از این فضا نشان دادهایم. کسی خارج از چهارچوب دیالوگ نمیگوید و خارج نمیشود.
ایدههای طراحی لباستان بر چه اساسی پیش رفت و
تم این لباسها را چگونه انتخاب کردید؟
طراحی لباس نمایش را آوا فیاض که مجری طرح نمایش هم هست، انجام
داده است. لباسها را از لحاظ رنگی یکدست انتخاب کردهایم؛ تمام لباسها تم آبی و
سفید دارند چون میخواستیم یک نفر بودن این شخصیتها در لباسها نشان داده شود،
اما شیوه استفاده از این رنگها متفاوت است.
در جریان نمایش گرهها بهمرور باز میشوند و
شاهد هستیم هرکدام از شخصیتها نکاتی را از دیگری پنهان کرده است که همزمان با
مخاطب، برای شخصیتها هم مشخص میشود. چگونه باز شدن این گرهها و مشخص شدن مختصات
شخصیتها برای مخاطب را در کنار هم پیش بردید؟
ما چند گره در نمایش داریم که بعد از نشان دادن آن، راهکاری
هم پیش پای شخصیتها قرار میدهیم. بهعنوانمثال، رها برای تولد شروین، شمع سیاه
خریده است چون در ذهن او این مسئله میچرخد که قرار نیست برای شروین تولد گرفته
شود بلکه میخواهند مراسم یادبودی را برای او برپا کنند اما همراه با شمع مشکی،
کیک هم خریده است و خود را اینگونه قانع میکند که چون شروین کیک دوست داشت و از شادی
لذت میبرد، کیک خریده است. درنهایت قانع میشود که شمعهای روی کیک زنگی باشد.
وقتی این گره برطرف میشود، با مسئله دیگری مواجه میشویم؛ پدر و مادر شروین میخواهند
به مراسم آنها بیایند و همه با این موضوع مخالف هستند. دلیلی اصلیای که پدر و
مادر شروین میخواهند در مراسم شرکت کنند این است که مادر از ته قلبش به پیوند
اعضا رضایت نداده است. طبق قانون اولین فردی که میتواند برای فرزند خود و اهدای
اعضای او نظر بدهد، پدر است و نظر مادر از درجه دوم اهمیت برخوردار است. ما این
شرایط تراژیک را در نمایش قرار دادیم تا نشان دهیم مادر که نزدیکترین فرد به
فرزند است و او باعث تولد شروین شده است، از این عمل رضایت قلبی نداشته است. پدر
تمایل دارد مادر را با پذیرندهها مواجه کند و ما نمیدانیم قرار است چه اتفاقی
برای این گیرندهها رخ میدهد. وقتی گرهها بهمرور باز میشود، این بچهها رضایت
میدهند که مادر شروین آنها را ببیند. سیر دورانی دوباره به راه میافتد، کیک و
شمع مشکی دوباره بازمیگردند و مشخص میشود تمام چالشهایی که میان این شخصیتها وجود
داشته است که وقتی موضوعی بزرگتر؛ یعنی مواجه شدن با آدمهایی که کار بزرگی انجام
دادهاند و اجازه اهدای عضو به فرزند خود دادهاند، اتفاق میافتد، بسیار سطحی
بوده است. نتیجهگیری ما این بود که یکسری مسائل کوچک در زندگی تمام ما به وجود میآید
که در زمان رخ دادنش، برای ما بسیار بزرگ است و وقتی از آن عبور میکنیم و درگیر مسئلهای
بزرگتر میشویم، درمییابیم به آن میزانی که ذهن ما را مشغول کرده بود، اهمیت
ندارند. همیشه مسائلی بزرگتر و انسانیتر وجود دارند که شاید بتوانیم آنها را حل
کنیم. حتی آمدن مادر و پدر شروین هم مسئله بغرنجی نیست و اگر شخصیتها به خودشان
زمان کافی برای حل کردن این موضوع در ذهن خود را بدهند، میفهمند باید با برخی
مسائل مواجه شوند
مینا صفار
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است