نمایش «لنگ ظهر» با نویسندگی و کارگردانی رسول کاهانی از ۳۰
اردیبهشتماه ساعت۱۹ به تئاتر باران آمده است. در این نمایش که با مدتزمان ۵۰دقیقه
روی صحنه میرود، سُرور پیروانى، پونه رضویان، سمیرا زائرى، نیلوفر شایگانفر، هلیا
طباطبایى، حسین محمدى و پریسا نوروزى به ایفای نقش میپردازند. «لنگ ظهر» روایتی
غریب از فاصله بین ساعت سیزدهوچهلوسه دقیقه و بیستویک ثانیه تا ساعت سیزدهوچهلوسه
دقیقه و بیستوهشت ثانیه را به مخاطب میدهد. به بهانه این اجرای متفاوت با رسول
کاهانی؛ نویسنده، کارگردان و طراح نور نمایش گفتوگو کردهایم.
نمایش «لنگ ظهر» در فضایی اگزوتیک پیش میرود.
بسیاری از نمایشهایی که اینگونه اجرا میشوند، از سوی مخاطب با پذیرش چندانی
مواجه نمیشوند اما با وجود اینکه شما به این فضای اگزوتیک تاکید میکنید، بهراحتی
از سوی مخاطب پذیرفته میشود. چه کردید که این پذیرش از سوی مخاطب اتفاق بیفتد؟
شاید بهخاطر موقعیت و روایتی که بهلحاظ متنی در نمایش
وجود دارد، نمایش برای مخاطب مرموز است. بهخصوص اینکه از لحظهای که وارد فضای
مونولوگ و گفتوگو میشویم، حرکت فرم بیش از حدی نمیبینیم و وارد فرم اجرایی میشویم
و از فرم بدنی بازیگر فاصله میگیریم، تماشاگر با نمایش ارتباط برقرار میکند و
شرایط را میپذیرد.
نمایش «لنگ ظهر» بسیار بر تکرار مبتنی است؛ از
یکسو شخصیتپردازی در جریان تکرار، شکل میگیرد و مخاطب با ویژگیهای شخصیتها،
آشنا میشود و از سویی دیگر این تکرار به عنصر زمان و روایت چندگانه از یک زمان
مشخص اشاره دارد. درباره حضور تکرار در نمایش بگویید.
مهمترین دلیل حضور تکرار، مسئله زمان است. در هفت ثانیه
اتفاق مورد نظر نمایش، رخ داده است درنتیجه ما زمان را جلو میبریم و به عقب بازمیگردانیم
تا قبل و بعد از واقعه را نشان دهیم و به آن، بپردازیم. درواقع در این گونه شرایط،
شخصیتپردازی چندان مهم نیست و از اولویتها فاصله میگیرد.
در جریان نمایش، شاهد روایت یک تراژدی هستیم
اما بازیگران با لحنی مونوتن تمام اتفاقها، از شرایط معمول تا اوج تراژدی را
روایت میکنند. آیا این شیوه را پیش گرفتید تا مخاطب تمام واقعه و روایت بسیار خشن
بازیگران را در ذهن خود بسازد؟
این کار بسیار دشوار بود. شاید دغدغهمندترین قسمت اجرای من
هم همین بود که فضایی که داریم میسازیم را تماشاگران درک کنند. در تمام اجزاء، باید
تماشاگر را از شرایط رئال خارج میکردیم و نوعی شبیهسازی سوررئال را در ذهن مخاطب
بسازیم. تاکید داشتم دیالوگها مونوتن گفته شود چون نمیخواستم با احساس مخاطب
بازی کنم. البته درباره متفاوت بودن شرایط با آنچه مخاطب میبیند و میشنود،
کدهایی به مخاطب داده میشود؛ بهعنوانمثال روی صحنه یک یخچال سفید داریم اما
بازیگر میگوید: «من اینجا کنار یک یخچال نیلیرنگ هستم.» وقتی مخاطب میبیند رنگ
واقعی یخچال با آنچه او میبیند متفاوت است، به این نتیجه میرسد که باید صحنه
نمایش را کنار بگذارد و صحنهای که بازیگر با مونولوگ خود تصویر میکند را ببیند. اگر
از ابتدا قرار بود بهسراغ تصویرسازی درباره چاقو، افتادن تیر برق، موشها و… که
هم چندشآور و هم ترسناک هستند برویم که مخاطب این شرایط را در ذهن خود بسازد، کار
بهشدت دشوارتر میشد اما با روندی که بهصورت صعودی متن طی میکند، بهتر به شرایط
پایانی میرسیم.
در آن صورت کار مخاطب دشوار میشد چون بالاخره
کار گروه و تداعی کردن این شرایط برای گروه دشوار است و تغییر روند شرایط متفاوتی
را در آن به وجود نمیآورد.
هر اجرایی به جنس مخاطب خاص خود نیاز دارد و شاید بتوان گفت
«لنگ ظهر» به مخاطبی تعلق دارد که نگاهی جدیتر به تئاتر دارد و به تئاتر صرفا بهعنوان
یک سرگرمی نگاه نمیکند.
در گریم هم این وجه در نظر گرفته شده است؛
نمایش گریم خاص خود را دارد اما از گریم برای نشان دادن سن و… استفاده نشده است
بلکه این وجوه هم از طریق کلام و روایت به مخاطب منتقل میشود. آیا گریم را هم در
همین راستا پیش برده بودید که مخاطب تصویرسازی کند؟
همهچیز را در حد توانمان و در خدمت اثر در نظر گرفتیم. اتودهای
دیگری برای گریم بازیگران در نظر داشتیم که حتی شاید جذابتر بود اما چون در
راستای اجرای ما قرار نمیگرفت، از آنها عبور کردیم. همهچیز باید در یک راستا
طراحی میشد.
«لنگ ظهر» نمایشی مدرن محسوب میشود اما در این
اجرا بهواسطه میکروفونی که دست بازیگران است و شیوه واگویهکننده مونولوگها، نوعی
شباهت یا حتی ارجاع به هنر تعزیه را شاهد هستیم. آیا میتوان گفت که شخصیتهای
نمایش عزادار مرگ خود هستند؟
بله. شیوه اجرایی در این صحنهها به دلیل همین نگاه صورت
گرفته است اما درباره تعزیه باید بگویم شما اولین کسی هستید که در این باره صحبت
میکنید و برای من بسیار جالب است چون عاشق تعزیه هستم و دوست دارم همیشه لحظههایی
از تعزیه را در نمایشهایم داشته باشم البته لحظهای که صرفا مرا یاد تعزیه
بندازد. قطعا از تعزیه وام نگرفتهام و شاید بتوان گفت بهخاطر علاقهام به تعزیه
و حضور در ناخودآگاه من، این اتفاق افتاده است.
در نمایش شاهد صحنهای سنگین و بسیار رئال
هستیم که بهمرور رئالیزم از آن گرفته میشود. درنتیجه وقتی مخاطب وارد سالن میشود،
انتظار نمایشی رئال دارد اما با اثری متفاوت مواجه میشود. آیا یکی از کارکردهای
طراحیصحنه نمایش، بازی کردن با مخاطبان بود؟
در هر اجرا، آزمایش میکنم. در اجرای قبلی، یک صحنه خالی
داشتم و با دیالوگ به تماشاگر میگفتم که صحنه را بهصورت یک خانه با اتاقی سهدرچهار،
آشپزخانه و… تصور کند اما در «لنگ ظهر» چیزی که ساختهام را تغییر میدهم. این
آزمایش است که در مخاطب این تصور را بهوجود بیاورم که قرار است یک نمایش رئال
ببیند اما زمانیکه با بازیگران و لباس و گریم و آنها مواجه میشود، میبیند با
نمایشی کاملا فرمالیستی مواجه است. بعد از گذشتن یکربع از اجرا، دوباره به نمایشی
رئالیستی بازمیگردیم. این آزمایش را انجام دادم تا بدانم چه میزان تغییر فرم در
میانههای اجرا جواب میدهد و چه میزان میتوان از این امکان استفاده کرد. این،
مسیر من است و اطللاعی از درست بودن یا غلط بودن این مسیر ندارم بلکه تنها میخواهم
آزمایش کنم.
باتوجه به دکور سنگین نمایش، چنداجرایی بودن
سالن برای شما مشکلی بهوجود نیاورد؟
صد درصد مشکل بهوجود آورد اما چارهای نداشتیم. هرچند من
این مشکل را از سوی سالن نمیدانم چون بههرحال ما در یک سالن خصوصی نمایشمان را
اجرا میکنیم که هزینههای خاص خود را دارد و باید سالن خود را در اختیار سه گروه
بگذارد تا هزینههای خود را تامین کند و شاید اگر خودم مدیر سالن بودم هم همین کار
را انجام میدادم. مشکل بسیار ریشهایتر است و امیدوارم حل شود.
درآوردن تمام این اجزا در کنار هم، کاری دشوار
است. پروسه تمرین گروه به چه صورت پیش رفت؟
جریان همان ساختن و خراب کردن و دوباره ساختن و دوباره خراب
کردن است. تمرین ما پروسهای شش الی هفتماهه بود. روزها و ساعتهای بسیار زیادی
را برای تمرینهای بدن صرف کردیم که این تمرینهای بدن شاید در راستای فرم اجرا و
فرم بدنیای که در این نمایش به آن نیاز داشتیم، نبود اما چون تمام بازیگران هنرجو
بودند و برای نخستینبار روی صحنه میرفتند، نیاز داشتیم یک برنامهریزی درستی
برای ساختن بدن آنها پیش ببریم تا بازیگران دچار افت بدن نشوند.
مینا صفار