بین ادبیات و اقتصاد ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. میتوانید جهانی را تصور
کنید که در آن اقتصاددانها در سازمانهایی چون صندوق پول بینالمللی و بانک جهانی،
قبل از ارائه تئوریهای اقتصادی خود ادبیات آن کشور مطالعه کنند؟! گرچه با خواندن آثار چینوآ آشبه؛ نویسنده معروف
نیجریهای، نمیتوان به دریافتی عمیق از کاهش ارزش پول در آفریقا دست یافت و یا با
مطالعه آثاری از هاروکی موراکامی مشکل بتوان از مشکلات پسانداز خانوارها در ژاپن
سر درآورد. با اینهمه ادبیات میتواند چشمانداز مناسب و تازهای برای پرسشهای اقتصاددانان
و متعاقبا پاسخهایشان با برجسته کردن اوضاع و شرایط فرهنگی و اقتصادی فراهم آورد.
این رویکرد بسیار شبیه است به آنچه رابرت شیلر، اقتصاددان آمریکایی آن را اقتصاد روایتی
نامیده است. به این ترتیب سیاستهای اقتصادی به جای تکیه بر موضعهای تئوریهای خشک
با تجربیات مردمی که قصد خدمت به آنها را دارند پیوند میخورد.
اقتصاد رفتاری نیز این نتیجه رسیده که رفتارهای بشری غیرعقلانی و در تغییر
مستمر است و فاکتورهای مربوط به احساسات و عواطف را در تحلیل و فهم بازارها و عوامل
اقتصادی به کار میگیرد. تئوری ماتریالیسم فرهنگی هم رویکردی به ادبیات دارد و به مطالعه
ادبیات در چارچوب اقتصادی- اجتماعی و سیاسی در زمینه وسیعتری میپردازد و به کشف واقعیتهایی
اشاره میکند که نویسندهها برای شکل دادن شخصیتهای و طرحهای داستانیشان به کار
میبرند. در روح این دو نظریه ارتباط بین ادبیات و اقتصاد بیش از پیش آشکار میشود.
نویسنده این مقاله، رابطه بین ادبیات و اقتصاد را مانند یک هرم سهبخشی با عنوان پلات:
نردبان تجاری انسانمحور توصیف کرده که در ادامه شرح آن آمده است.
لایه زیرین «اعتقادات فرهنگی و فردی» از نگرشهای مردم که شامل آداب و
رسوم مذهبی میشود تشکیل میشود که بخشی از ادبیات و اقتصاد را شکل میدهد. آدام اسمیت
در کتاب خود با عنوان «ثروت ملل» ایدههای را مطرح میکند که بهموجب آن انسان جانوری
است که معامله میکند و این از مصلحتطلبی ذاتیاش سرچشمه میگیرد؛ یعنی از خیرخواهی
یک نانوا یا یک قصاب نیست که مایحتاج انسان تامین میشود بلکه آنها برای مصلحت خودشان
است که به این کارها اشتغال دارند. این همان مفهوم مصلحت ذاتی است که نطفه شخصیتهای
داستان را شکل میدهند.
بهعنوان مثال رمانهای جین آستین، ما را به دنیای زنان جوانی دعوت میکند
که نهتنها دارای شخصیتهای پیچیده و عجیب هستند بلکه شرایط اقتصادی خاصشان آنها را
در وضعیت نامطلوب ازدواج معاملهای قرار میدهد و آنها را وادار میکند تا بین پذیرش
در جامعه و خواستههای درونیشان، یکی را انتخاب کنند. بهترین نمونه آن شخصیت شارلوت
لوکاس در رمان «غرور و تعصب» است که به ازدواج
آقای کالینز که یک احمق تمامعیار است درمیآید تا از کلفتی در منزل برادرش خلاص شود
و خودش صاحب خانه و زندگی شود.
همانند جین آستین در انگلستان دوران جنگهای ناپلئونی، نویسندگان دیگری
همانند شکسپپیر در عصر الیزابت، تولستوی در روسیه پیش از انقلاب و ماهاسویتا دوی در
دوران پرآشوب هند بعد از استقلال، نوشتههای خود را براساس نظریههای اقتصادی قدرتمند
بنا مینهادند. کافی است تنها نگاهی به این کتابها بیندازیم تا به برخورد بین مصلحتهای
فردی و شرایط اقتصادی بزرگتر پی ببریم.
لایه میانی «سیستمهای اجتماعی» به تئوریهای اقتصادی و ادبیات از طریق
نهادهای اجتماعی مینگرند. تلویحاً یا آشکارا، تعامل پیچیده نهاد سیستمهای اقتصادی
و اجتماعی، مفهوم ضمنی بسیاری از روایتهای ادبی را شکل میدهند. برای مثال نگاهی به
شهرسازی در دویست سال گذشته بیندازیم. شهرها بهطور فزایندهای موتور رشد و توسعه بودهاند
و امروزه بیش از ۸۰درصد تولید ناخالص داخلی را تشکیل میدهند.
اما رابطه بین شهر و ساکنین آن همواره منشأ نگرانی بوده است. همانطور
که در اشعار بلیک در اواخر قرن۱۸، بودلر، شاعر سمبولیت فرانسوی در قرن۱۹ و مدرنیستهای
چون الیوت و این اواخر در کتابهای خاطراتی مثل «استانبول»، نوشته اورهان پاموک و
«بالاترین شهر» نوشته سوکتو مهتا نمونههایی از آن دیده میشود. آنها در کتابهایشان
به ارائه دیدگاههای خود از فعالیتهای اقتصادی در شهرها میپردازند.
پاموک زمانی که خیابانهای شلوغ منتهی به بوسفوروس و کشتیهایی را که
از شلوغترین خطوط دریایی جهان میگذرند توصیف میکند درواقع بهطور غیرمستقیم درباره
اشکال بهتر زیرساختها و خیابانهای جدید برای استفاده حرف میزند و در «بالاترین شهر»
نوشته سوکتو مهتا بعد دیگری از رشد شهرنشینی از قبیل آلودگیهای گسترده در بومبای،
جنایتکاران پنهان و نابرابری بین ثروتمند و فقیر برجسته میشود. این تجربههای زنده
ناهمگون که از کمبود منابع در شهرها نشأت میگیرد در شعر زیر از جواد اختر، شاعر هندی
بهخوبی بیان شده است:
هرکس فقط یک قدم از خوشبختی فاصله دارد
هرخانهای فقط به یک اتاق اضافه نیاز دارد
لایه بالایی «تجارت و بازرگانی» به جنبههای مادی زندگی از قبیل اینکه
چطور پولهایمان را خرج میکنیم میپردازد. فرضیه درآمد دائمی میلتون فردمن، برنده
نوبل اقتصاد در سال۱۹۵۷ بیانگر این است که مصرفکنندگان مصارف خود را طبق انتظارات
خود از درآمد در دوره زمانی طولانیتر تنظیم میکنند. اما با نگاهی به اقتصاد هند،
جایی که کارگرهای هندی در بخشهای غیردولتی مشغول به کار هستند بدون هیچ درآمد ثابت،
این نظریه چطور میتواند رفتار صرفی آنها را تفسیر کند؟
نمونه آن در ادبیات در داستان کوتاهی از مونشی پرمشاندبا عنوان «کفن»
خودش را نشان میدهد که هزینههای قهرمان داستان نه بازتابی از اعتمادش به آینده بلکه
تحت تاثیر نیازهای ضروریاش شکل میگیرد. این نوشتهها به روشنی نشان میدهند که چطور
فعالیتهای تجاری میتوانند بازنمودهای ادبی و هم اقتصادی داشته باشند. مثال دیگر مربوط
به حماسه مهاباراتا میشود که در مدارس هند جزو کتب آموزشی محسوب میشود و بسیاری از
مدارس کسبوکار در این کشور از این کتاب بهعنوان منبعی برای توضیح مدل اقتصادی بازیهای
تجاری و ابعاد درگیری و همکاری در تصمیمگیری استفاده میکنند.
ادبیات و اقتصاد هر دو رشتههای پیچیدهای هستند که میتوانند از خلال
یادگیری از یکدیگر سودمندتر شوند. در مثالهای یادشده نویسندگان و اقتصاددانان هردو
در پی کشف موضوعهای یکسان اما به زبانهای مختلف هستند. زمانی که اقتصاد یک نظریه
و تحلیل را میپذیرد ادبیات به دادههایی که از فعالیتهای انسانی سرچشمه میگیرد
جان میبخشند. درک ابعاد مادی متون ادبی و تقارن شاعرانه اقتصاد میتواند سیاستهای
توسعه را با درک بهتر و دقیقتری همراه کند.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است