محمود پاکنیت بازیگری است که همه اولین بار او را در سریال «روزی
روزگاری» دیدیم و شناختیم. در گذر ایام او را به تناوب در تلویزیون و سینما دیدهایم
و امسال پاکنیت در فیلم «آقای سانسور» هم بازی کرده است. بهانه گفتوگوی ما با او،
بازیاش در این فیلم، کمکاریاش در سینما و آرزوهایش در بازیگری بود.
آقای پاکنیت همه شما را بهعنوان بازیگری که بیشتر در تلویزیون فعالیت
میکند میشناسند اما گویا امسال شما در فیلم سینمایی «آقای سانسور» هم بازی کردهاید.
کمی از این فیلم و حال و هوای آن بگویید.
در این فیلم نقش پدر دختری را بازی میکنم که آن دختر بهاشتباه خیال
میکند پسری او را دوست دارد درحالیکه اینگونه نیست و شخصیت من هم پسری را که دخترش
به اشتباه عاشقش شده با چند نفر از دوستانش میگیرد و با طناب میبندد تا از آنها
بازجویی کنند که چرا با عشق دختر من بازی کردید! آنطور که از داستان فیلم مشخص است
یک کار طنز است که در آن حضور داشتم.
-شیرینی خاصی در بازی شما حتی در نقشهای جدی
هم وجود دارد که شما را برای ایفای نقشهای طنز به گزینه مناسبی تبدیل میکند. در کل
در کارنامه شما میبینیم که با وجود حضور در تعداد قابلتوجهی فیلم سینمایی اما به
نظر میآید در تلویزیون پرکارتر هستید دلیل این پرکاری در تلویزیون چیست؟ چون اگر از
فیلم «آقای سانسور» که امسال در آن بازی کردهاید بگذاریم، آخرین فیلم شما «ترنج»
به کارگردانی مجتبی راعی محصول سال۹۱ بود.
سال گذشته در فیلمی به نام «زخم باز» به کارگردانی حسین تبریزی بازی کردم
که متاسفانه به اکران نرسید و امیدوارم امسال اکران شود. اما در کل حرف شما صحیح است
و فعالیت من بیشتر تلویزیونی بوده است. توجه کنید که وقتی وارد یک سریال میشوید، ساخت
سریال یک پروسه طولانی است. گاهی فیلمبرداری در شهرستان انجام میشود و مدام آنجا
درگیر هستید. ضمن اینکه من عادت ندارم دو کار را باهم انجام دهم و از این وضعیت هم
خوشم نمیآید که ببینم شخصی دو کار را باهم انجام میدهد چون اعتقاد دارم که اگر در
شخص نیرویی هست باید روی همان یک کار به نحو احسن متمرکز باشد تا کار خوب از آب دربیاید
مثل همان ضربالمثل قدیمی که میگوید با یک دست نمیتوان دو هندوانه برداشت چون ممکن
است هیچکدام به مقصد نرسند. این اعتقاد من است گاهی هم اتفاق افتاده که قرار بوده
کاری تمام شود و بعد از آن کاری را آغاز کنم اما ناگهان دو کار باهم تداخل کردند و
هر بار چنین مسئلهای اعصاب من را خراب میکند اما در هر صورت کار را انجام دادهام
و به سرانجام رساندهام. برای مثال سریال «یوسف پیامبر» سه سال طول کشید. سریال «پس
از باران» هشت ماه
طول کشید و هیچ کدام از سریالها زیر شش یا هفت ماه زمان فیلمبرداری ندارند، بنابراین
شما دیگر فرصت حضور در سینما را پیدا نمیکنید. کار در سینما هم مقطع خاصی دارد. باید
تا قبل از جشنواره هر چه هست فیلمبرداری شود و برای مونتاژ و سایر مراحل فنی برود تا
درنهایت به اکران جشنواره برسد بنابراین باید حداقل یکی دو ماه قبل از جشنواره کار
فیلمبرداری فیلم به پایان رسیده باشد تا کارهای فنی آن سر فرصت انجام شود. بنابراین
ساخت فیلم در سینمای ایران یک مقطع زمانی دارد بهجز فیلمهایی که تلاشی برای ورود
به جشنواره ندارند و برای اکران ساخته میشوند. بنابراین باتوجه به اعتقادی که درخصوص
انجام یک کار در یک برهه زمانی دارم و طولانی بودن زمان فیلمبرداری سریالها، حتی اگر
پیشنهادهای خوبی هم به من بشود نمیتوانم آنها را قبول کنم و اینگونه است که از سینما
عقب میافتم. البته برای من این عقب افتادن مهم نیست بلکه مهم این است که کاری انجام
میدهم. چون برای من سینما با تلویزیون فرق زیادی ندارد کما اینکه تلویزیون تماشاگر
بیشتری را دربرمیگیرد تا سینما. برای مثال هر سریالی از رسانه ملی پخش شود حداقل به
اندازه نیمی از جمعیت کشور بیننده دارد ولی برای یک فیلم سینمایی چنین مخاطبی در کشور
پیدا نمیکنید. اثرگذاری آن هم بیشتر است. به هیچ وجه بدم نمیآید که در سینما کار
کنم اما نمیتوانم وقتی وارد یک سریال میشوم بگویم حالا در کنار آن یک فیلم هم بازی
کنم. همیشه پیشنهاد کاری زیادی در سینما به من میشود اما چون معمولاً سر یک کار به
مدت طولانی هستم نمیتوانم کار دیگری را انجام دهم.
خیلی از افراد اینگونه نیستند و همزمان در چند پروژه حضور پیدا میکنند.
اعتقاد من همان است که گفتم و جز آن هم نمیتوانم کاری انجام دهم. شاید
خیلیها بتوانند همزمان چند کار را انجام دهند. خیلیها هستند که همزمان در یک پروژه
هم مینویسند هم کارگردانی میکنند و هم بازی میکنند. من به این معتقدم که آدم یک
کار را انجام بدهد و آن را درست انجام دهد.
آقای پاکنیت از سال۷۰ که
ما شما را با «روزی روزگاری» دیدیم ۲۶سال
است که شما را در تلویزیون میبینیم، آیا نقش یا کاری در طول این مدت در سینما یا تلویزیون
بوده که به شما پیشنهاد شده و آن را رد کردهاید و حسرتش همچنان در دل شما مانده است؟
نه هرگز حسرت چیزی را که از دست دادم نمیخورم چون اعتقادم این است که
«هر چه که خیر است نه کم میدهند، گر نستانی به ستم میدهند» گاهی خیریتهایی پیش
میآید که انجام آن برایتان میسر نمیشود به زور آن را از ما میگیرند و قدر آن را
نمیدانیم و وقتی به سوی آن میرویم پشیمان میشویم. من به این معتقدم که آنچه خیر
و صلاح من است اتفاق بیفتد. البته خیلی نقش هست که دوست دارم بازی کنم چون خیلی از
شخصیتها را هنوز بازی نکردهام. میگویند به تعداد آدمهایی که در حال زندگی هستند
شخصیت وجود دارد دقیقاً مانند پنج انگشتی که در یک دست همه انگشتند اما مانند هم نیستند
انسانها نیز از نظر بینش تفکر اخلاق و روحیه، متفاوت هستند. چون متفاوت هستند منِ
بازیگر دوست دارم همه آنها را بازی کنم اما نمیشود(میخندد).
ماندگارترین نقش که خودتان بازی کردید بوده آیا فقط مرادبیگ بوده یا سایر
نقشهایتان به چنین موفقیتی رسیدند؟
نقشهای زیادی بوده که هم خودم و هم مردم آن را دوست داشتهایم. «روزی
روزگاری»، «پس از باران»، «پدرسالار»، «خانهای در تاریکی»، «روشنتر از خاموشی»،
«شب دهم»، «یوسف پیامبر» و سریال «شهرزاد» همه نقشهایی بودند که بابتشان خیلی زحمت
کشیدم، زحمتها جواب داد و مردم خوب آنها را دیدند و این برای یک بازیگر خیلی مهم
است که مردم با عشق کار را ببینند نه از روی بیحوصلگی. خوشحالم که کارهایم را تنها
برای وقتگذرانی مردم انجام ندادم چون وقت خیلی باارزش است و اگر آدم بخواهد وقت مردم
را با کار بیهوده هدر دهد به مردم خیانت کرده است.
نقشی هست که دوست دارید به سراغتان بیاید اما این اتفاق نمیافتد؟
همیشه زندگی آقامحمدخان قاجار را زیاد مطالعه میکنم چون شخصیتی بسیار
خاص در تاریخ ایران است و چند ضدیت درون یک شخصیت جمع شدهاند. وقتی شما داستان زندگی
او را میخوانید اگر بازیگر باشید دوست دارید که نقش او را بازی کنید من کتاب «خواجه تاجدار» را سه بار
خواندهام و همیشه آرزو کردهام کاش کسی این کتاب را بسازد و من نقش آقامحمدخان قاجار
را بازی کنم اما متاسفانه سن من بالا میرود و شاید دیگر به من نوبت نرسد. او شخصیتی
خاص و موجودی عجیب و غریب بود، آدمی جنگنده، سیاس، قاتل، جنایتکار، باهوش و خلاصه شخص
خاصی بوده است.
ویژگیهای شخصیتی او آنقدر زیاد است که قطعاً هر بازیگری آرزوی بازی در نقش او را
دارد چون شخصیتش یکبعدی نیست. من از شخصیتهای یکبعدی بدم میآید مثلاً در داستان
در تعریف یک شخص نوشته شده آدم خوبی است اصلا این امکانپذیر نیست. هیچ وقت سفید مطلق
وجود ندارد چون مسئله مطلقی وجود ندارد اما بعضی از نویسندههای عزیز ما شخصیتهای
مثبتشان در حد فرشتهها بیگناه است. درحالیکه آدمها هر چقدر هم خوب باشند لحظات
بد در زندگی خود دارند. همه ما خاکستری هستیم ممکن است کمی تیرهتر یا کمی روشنتر
و همانطور که گفتم سیاه و سفید مطلق وجود ندارد. تنها خدا در صفات نیک مطلق است و
گرنه هیچ آدمی روی کره زمین مطلق نیست و نمیتواند باشد.
علی ظهوریراد
There are no comments yet