نخستین واژه‌ که نگاشتی چه بود؟ | پایگاه خبری صبا
امروز ۳۰ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۰۵
درباره آثار محسن کرمی

نخستین واژه‌ که نگاشتی چه بود؟

بهرام كلهرنيا

«نخستین واژه که نگاشتی چه بود؟» واژه‌ای
که معنایی را نشان دهد؟ یا که معنی‌ای، تا معنایی را به رمز بپوشاند؟!

تا که زبان پوسته‌ها بیابد، روی هم. تا تو
– به حد و میزانی- در او شوی. تا بدانی و ندانی هم.

نخستین خط از کجا آمد؟ در تو بود؟ داشتیش
و نمی‌دانستی؟ آمده بود، در تو، تا بدانی یا ببینی؟

از کجا؟ به کجا؟ کی؟ آموخته بودی؟

آ- الف- ب-… اگر آموختی که به هم
بپیوندیشان می‌شود بنویسی. مثلا: خاک یا زمین، هوا و یا مادر و حتی جان و دوستی
هم!

چه باهوده دستگاه کارسازی که وقتی به آن
درآمیختی وجودت بار می‌گیرد و دیگر می‌شود و دویی می‌یابی !

اما آموختی و در تو نشست و جایافت؛ اگر
بشود که بگریزی از آن و به نخست کار بازگردی و ببینی؛ کار و داستان دیگر می‌شود.

***

جناب محسن‌خان کرمی خوب آموخته، آگاه و
آراسته به خط و طرح و نقش و معنی، در کارهایش از مدار ظاهر گریزان، چشم سوی دیگری
دارد. مثل این‌که به رمز آگاه است، به رمز کار می‌سازد. می‌خواهد که بگوید و مانع
می‌سازد. تا ندانی، به راه اندیشمند گم شده می‌گوید و می‌گوید و می‌گوید… ناگاه
پا پس می‌کشد! شاید دانایی و یا کلید اکسیر گم‌شده را باید پنهان کرد! تا غیر
نبیند و نداند.

کارهایش برای دیدن است و در خود پنهان شدن،
زینت دارد و زیبایی اما سرخوشی، نه. گویا پوسته‌ای بر آن نشسته تا چشمه نجوشد. مثل
رایحه‌ای گم‌شده و گنگ تا شاید یاد چیزی بیفتی؛ رد خاک، دژها، خانه و جای آرام -از
نگاه پرنده! شاید، جان‌آمیخته سیاه و سفید و یا کمی رنگ- مثل این‌که چیزی سوخته
است! شاید شهری است؛ سوخته از تاراج و شاید شکل سوگ است!

نشان‌های خط و نوشتار در هم آمیخته و
آویخته، به راه دیدن و دانایی یا ندیدن و ناآگاهی، بانگت می‌زنند که ببین؛ بشنو؛
بگذار قصه‌ای برایت بگویم:

یکی بود، یکی نبود. شهری بود. زنی بود،
مادری بود،…

شهر سوخت به تاراج در شب! زبان از یاد
رفت. رهگذری به رمز در خاکستر اجاق نوشت:

آ الف – ب-… تا یادگاری‌ها تبرک شوند.

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است


آخرین اخبار

پربازدیدها