جبران خلیلجبران شاعر و نویسنده نامآشنای
لبنانی، واگویهای دارد: «اولین شاعر جهان حتما بسیار رنج برده است، آنگاه که تیر
و کمانش را کنار گذاشت و کوشید برای یارانش آنچه را که هنگام غروب خورشید احساس کرده
توصیف کند و کاملا محتمل است که این یاران آنچه را که گفته است به سخره گرفته باشند.»
چهبسا خود جبران خلیلجبران نیز در روزگار خود، بهسختی توانسته باشد در قالب
کلمات آن لحظه ناب معرفتی مَحو و مَحق شدن در نور خورشید را بیان کند، ولی این
جملات بیانگر موقعیت و وضعیتی است که در مقابل نور و زیباییهای آن بر روح ما متجلی
میشود. تو گویی در جهان و زمان دیگری هستی و این من وجودی تو، دیگر من گذشته
نیست… .
واقعیت این است که هنرمندان و معماران ایرانی از
دیرباز به نور، این شعر الهی، توجهات ویژهای داشتهاند؛ چنانچه با مطالعه در آثار
دیرنشان میتوان دریافت که در جستوجوی مفهوم و معنای این لحظه بیخویشتنی برآمده
و تاملات عاشقانه عارف مسلکشان همواره رهنمای طریقشان بوده است. شاید بههمین
دلیل باشد که امروزه نیز آتش طلب معرفتی که در جان این معماران و هنرمندان افتاد و
آنها را در کام خود کشید، روح و جان ما را هم در بر گرفته و ما را در وادی تحیر و
حیرت میافکند.
بهجرات میتوان بیان کرد، نور و سایه جزو تاثیرگذارترین
مولفههای محیطی در درک مکان و فضا محسوب میشوند. به بیانی دیگر این نور و سایه است
که فضا را برای ما تعریف میکند و موجب میشود که آن فضا و مکان برای ما با عناوینی
چون: گرم و صمیمی، آشنا، دلچسب و الخ شناخته شوند. بازی با نور و سایه چنان در عقاید
و باورهای انسانی ریشه دوانیده است که نمونه آن را در جایجای معماری و عرفان میتوانیم
شاهد باشیم. نمونهای از این برداشت ادراکی از نور و مناسک و منازل آن را میتوان
در اُرسیهای خانهها و عمارتهای قدیمی دید و چشید.
اُرسی را شاید بتوان مثالی عینی دانست از آن لحظه
که هنرمند و معمار، در بیخبری از خود، با هدف و ابزارش یکی شده و در این رهاشدگی
از خود، با کمال معرفت فنی خویش یکی میگردد. تو گویی در تکتک حجرههایی که با
عشق و بیدلی بر جان این کالبد معمارانه نقش زده است خورشید را به منزلگه ما دعوت
میکند؛ این چنین است که فضا و مکان مسخر نور و برای هرکس بدل به سحری رمزآلود میگردد
که او را توان ایستادگی در برابر این زیبایی نیست… اینجا دیگر روح هنرمند و
مُدرک (حتی اگر فاصله مابینشان نه از بعد مکان، بل زمان نیز باشد)، هر دو به یکسو
مایل شده و هر یک میتوانند از چشم دیگری غروب خورشید را به نظاره نشسته و درک
کنند.
ای لولی بربط زن، تو مستتری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
باید گفت اُرسی این هنر معماری ایرانی که نور و
زمان را به تسخیر فضا درمیآورد، بیشتر در مناطق کویری و مرکزی ایران رواج داشته
است. لیک امروزه با گذر زمان گویی گرد فراموشی بر نام و یاد این عنصر زیباشناسی
معمارانه نشسته است؛ چنانکه در تارک شهر دیگر کمتر میتوان نشانی از اُرسیهایی را
یافت که خورشید و آسمان را به درون فضای ما دوخته و حس ناب شعر را در سرتاسر جان
آدمی طنین انداز میشوند؛ حال اینکه تجلی فرهنگ و زیبایی در بعد ماهوی زندگی هر
زمان از آموزههای ما بوده است. نیکو است معماران با گریزی به زیباییهای صادق و
اصیلی همچون ارسی یک بار دگر معرفتهای جاودان را در روح شهر بدمند. باشد که در
وادی معماری و هنر طرحی نو اندازند… چرا که آن اهل رازی که خود به لذت وصل جانان
رسیده است میتواند دیگران را نیز از آن خبر داده و مست کند.
جمله بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
جمله بیمرادیت از طلب مراد توست
ورنه همه مرادها همچو نثار آیدت
مولانا
There are no comments yet