دید و بازدید از گالریها و نگارخانهها در بهار و تابستان نسبت به
دو فصل دیگر سال از رونق بیشتری برخوردار است. در این دو فصل آثار بسیاری دیده شد
و تابلوهای بسیاری بر سینه دیوارها رفت که یا به خانههای هنرمندان خود بازگشت یا
توسط هنردوستان و سرمایهگذاران خریداری شد. از این میان دو نمایشگاه را برای
بررسی بیشتر انتخاب کردهایم که در ادامه به شرح مختصری از این دو میپردازیم.
بهیاد شروه
آنها
که اهل نقاشی و هنرهای تجسمی هستند، عربعلی شروه را با ترجمه کتاب آموزشی معروف
«هنر رنگ» یوهانس ایتن میشناسند. کتابی که یازدهمین دوره چاپ را از سر میگذراند
و استفاده از رنگ را برای گروه سنی «ب» و حتی بالاتر از آن شرح میدهد و هنر
استفاده از رنگ را میآموزد. عربعلی شروه، هنرمند نقاش، سفالگر و مجسمهساز ایرانی،
مهرماه ۱۳۱۸ در روستای شکوهآباد قروه از توابع کردستان به دنیا آمد؛ او مردی با
چهرهای روستایی و کلاه معروفی بود که زمستان و تابستان همواره بهسر میگذاشت.
دیپلم گرفت؛ در همدان به شغل معلمی مشغول شد و سال ۴۸ برای تحصیل وارد دانشکده
هنرهای زیبای تهران شد. سال ۵۲ فارغالتحصیل شد و شروع به تدریس آناتومی در
هنرستان هنرهای تجسمی کرد و از سویی دیگر برای تدریس همین درس به دانشکده هنرهای
زیبا دعوت شد. با انقلاب فرهنگی در سال ۵۹ بیشتر به ترجمه رو آورد. او با ناشران
بسیاری از جمله انتشارات یساولی، مارلیک، شباهنگ، موج، بهار و گوتنبرگ کار کرد و
تالیفها و ترجمههای بسیاری از خود بجا گذاشت و در این مسیر سفالگری را نیز نزد
اسماعیل توکلی (مش اسماعیل) بهطور جدی آموخت. دوستان نزدیک و شاگردانش خاطرات
بسیاری از او نقل میکنند. یکی از گالریداران تهران که سالیان زیادی رفیق گرمابه
و گلستان او بوده، میگفت: همیشه توصیه به خواندن شاهنامه میکرد و آن را چراغ راه
میخواند. دوست دیگرش که در دانشکده هنرهای زیبا شاگردش بوده و اکنون مترجم و
منتقد ادبی- هنری برجستهای است، نقل میکند که عربعلی شروه با چیزی بهنام غم و
اندوه و افسردگی بیگانه بود و تنها کار و کار میکرد. به شهرهای اطراف تهران میرفت
و دیوارها را نقاشی میکرد و کارهای عبث نسل نو خستهاش میکرد. در تمام مراسمهایی
که حضور داشت، چه تشییع هنرمند و چه بزرگداشت و چه جلسهای در باب هنر، به محض
یافتن فرصتی و داشتن تریبونی مخاطبان را به خواندن شاهنامه دعوت میکرد وتوصیه میکرد
بچهها را به دل طبیعت ببرند… او با عشق به شاهنامه، سالها پیش بههمراه همسرش
مرضیه قرهداغی که از شاگردانش نیز بود به برپایی نمایشگاه مجسمهای براساس شخصیتهای
شاهنامه همت گماشت. شیث یحیایی، گالریدار قدیمی تهران و دوست عربعلی شروه که ذکرش
رفت، یادمان شروه را مانند انجیویی در گالری خود راهاندازی کرده و بههمت او بود
که این شهریور ماهی که میرود تمام شود، در تاریخ نهم تا هفدهم، آثاری براساس
شاهنامه در گالری زمستانِ خانه هنرمندان جمعآوری شد. علاوه بر آثار خود شروه و
همسرش، از هر هنرمند نقاش که دوستان و شاگردان او بودند سه تابلو بر دیوار گالری
زمستان قرار گرفت؛ آثار هنرمندانی چون سیروس آقاخانی، یعقوب امدادیان، رضا بانگیز،
هما توکلی، فروغ خوشنویس، سمیرا دریا، آذین رستمی، ترانه صادقیان، علیاکبر صنعتی،
کیوان عسگری، محمدهادی فدوی، لیلا فرخی، محمدرضا فیروزهای، نیلوفر قادری نژاد، ناصر
محمدی، میثم نژادرسولی، احمد وکیلی و رضا هدایت، که بهمدت ۹ روز در معرض دید
مخاطبان قرار گرفت. آثاری به وصیت استاد، برگرفته از تاثیرات متن شاهنامه.
ناگفته
نماند که چندی پیش یعنی اواخر فروردین سال ۹۶، گالری هور نمایشگاهی با عنوان
«نگاهی به مناظر عربعلی شروه» برگزار کرد که تا ۱۹ اردیبهشت برپا بود. شروه تمام
هفتادویک سال عمر خود را صرف تحقیق در شیوههای آموزشی به علاقمندان نقاشی کرد و
لحظهای از کار هنر غافل نشد. همواره در عالم نقاشان همه او را به سادهزیستی و بیآلایشی
میشناسند. محمدحسن حامدی سردبیر و مدیرمسئول مجله تندیس و از دوستان استاد عربعلی
شروه در گفتوگو با خبرنگار باشگاه خبرنگاران در مورد فعالیتهای این استاد ارزشمند
گفته بود؛ استاد عربعلی شروه هنرمندی بیادعا، سادهزیست، مهربان و گشادهدست بود که
علاوه بر فعالیتهای هنری، به ترجمه بیش از یکصد کتاب آموزشی در زمینه هنرهای تجسمی
پرداخت.
عربعلی
شروه اردیبهشت سال ۹۰ بر اثر سرطان از دنیا رفت. مجله تندیس همچنین سهماه پیش از
مرگ او یعنی زمستان ۸۹ گفتوگویی (آخرین گفتوگو) با او انجام داده بود که آوردن
تکهای از آن خالی از لطف نیست. «… بعد از پایان
دانشکده به طبیعت رو آوردم و بدون تکیه به آموزشهای دانشگاه و دور از آتلیه، به طبیعت
پناه بردم و آن را با تکنیکهای گوناگون بهتصویر کشیدم… در آتلیه
هوا و نور ثابت است، اما در بیرون با دنیای متغیر نور و رنگ و هوا درگیر میشدم. در
ضمن، چیزهایی مثل انواع سنگ، جنبش آب و حرکت برگ درختان را تجربه میکردم. گاهی متحیر
میماندم که چطور این همه حرکت را به تصویر بکشم… بالاخره
راه ورود به طبیعت را پیدا کردم و در این هشتسال ترسم ریخت. با ابزارها و رنگهای
بیشتری آشنا شدم و شناخت فرم و طبیعت و عناصر آن و از همه مهمتر، زیباییهای طبیعت
روزبهروز برایم آشکارتر میشد… سعی میکردم هرچه
را بهنظرم میآید، به تصویر بکشم و اثری رئالیستی ارائه بدهم، ولی احساس و حالتی که
القا شده هم موثر بوده و آثار را از رئالیسم صِرف کمی دور کرده است...»
شروه در تصویر مناظرش همواره تکنیکش را به نمایش میگذاشت؛ او نهایت تلاش خود را
برای بهتر به تصویر کشیدنِ کمترین حرکت طبیعت در مناظرش میکرد، رنگهای درخشان و
تاشهای زندهاش خبر از همین جهد او میدهند. بیشک هنر ایران همواره زیر سایه
زحمات تحقیقی و آموزشی بیدریغ او خواهد بود و شکی نیست که نادره دورانی چون او
بار دیگر در تاریخ هنر این سرزمین تکرار نخواهد شد یا دستکم به عمر ما قد نخواهد
داد.
آنچه ماناست، بالها و بالههاست
گالری
عمارت روبهرو که در کوچهای بنبست در ضلع غربی چهارراه ولیعصر قرار گرفته، خانهای
قدیمی و تغییر کاربری یافته است که علاوه بر کافه و کتابفروشی و سالن نمایش،
گالریای هم برای ارائه آثار هنری بنا کرده است که در طبقه همکف آن قرار دارد. نمایشگاه
آثار آزاده نیکو هم از سوم تا هفدهم شهریور در این مکان در معرض دید مخاطبان قرار گرفت.
این هنرمند نمایشگاه خود را با اجرای موسیقی براساس شعرهایش افتتاح و علاوه بر آن
در طول نمایشگاه و در تاریخ ۱۲ شهریور کارگاه آموزشی یکروزهای نیز با عنوان
«ناهوشیاری» برای مخاطبان برگزار کرد. آثار آزاده نیکو تلفیقی از شعر و نقاشی است.
او شعر را مانند یک هنر دیداری در کنار نقاشیاش نشانده و اغلب نقاشیها که تقریبا
در یک طرح قلم زده شده است قرار بوده ارتباطی با اشعار داشته باشند که در بعضی
آثار قابل بررسی است. تمامی آثار عنوان «بداهه» دارند که شمارهبندی شده است. در
تابلوی «بداهه» شماره ۱۰ میخوانیم: امشب/ شانههایم رهاتر/ رها کرده سرم/ سر به
هوا/ چه افتادهترم/ و تصویر تابلوی نقاشی با زمینه آبی و در ستون سمت راستش سبز،
گل-پرندهای-ماهیای تصویر شده است با خطوطی اریب و سیاه که حسی از سر رها شده را
هم در خود دارد. چند سال پیش در گالری شیرین نمایشگاه عکس و نقاشیای به راه
افتاد با عنوان «خموشی» و تنها چیزی که شباهت نزدیکی جهان آن شعرها و عکسها بود
چسبیده شدن آنها به دیوار بود و بنده به عنوان مخاطب آثار هیچ رشته پیوستهای
میان عکسها و شعرها درنمییافتم یا احتمال ایراد از فرستنده در آن بسیار بود.
اما شاید بتوان در بعضی «بداهه»های آزاده نیکو از جمله بداهه ۱۱ ارتباطی میان
کلمات و تاش و ایماژ یافت و از این جهت میتوان گفت این ارتباط همیشه آنگونه که
در ذهن هنرمند شکل میگیرد، مخاطب را پابهپای خود نمیبرد هرچند گمان نمیکنم این
تلفیق ذهنی چنین وظیفهای در ثبوت رسالت خود داشته باشد. رسیدن به تابلوی نقاشی و
ایستادن برابر آن اگر ما را از خودمان دور نکند و ره به ذهن هنرمند نبرد، کاری عبث
است. نقاشیهای فرانسیس بیکن، ماتیس و پل کله از این رو همچنان تصاویری مسخکنندهاند
و بیعبارتی و بیشعری الصاق شده خود واژه سازند و راوی. تلفیق هنرها و مدیاها
میلی است که هنرمند همواره در خود احساس میکند و این غلغلکِ تغییر ابزار و
برساختن جهان تازه هرگز دست از سر هنرمند جهان ما برنمیدارد اما چگونه برساختنی و
چگونه ساختنی، همواره پرسشی است که هنرمند نقاش باید دستکم صدبار پیش از استفاده هنرهای
دیگر بهعنوان ابزار از خود پرسیده باشد و به نقطهای که نه دستکم به نیمدایرهای
از جواب رسیده باشد. تم ها و تاشها و موتیفهای آزاده نیکو در بداهههایش در
تابلوی سوم دستش را رو میکند اما میتوان به جسارتش در استفاده از شعر و گذاشتن
نام واقعی آثار بر آنها یعنی «بداهه» آفرین گفت. چه اگر این آفرین، صدآفرین
نباشد. در استیتمنت این نمایشگاه آمده است: «در این هجمه پرهیاهویِ دنیای امروزی، من
مدام به رفتن می اندیشم. به بداهههای خطیام در گوشههای کتاب، دفتر و قبضهای سر
رسیدهام، نگاهی میاندازم. نقشهایم، پُر شده از بالها و بالههایی که در جانِ بوم،
جایشان دادم. پرندگانی با هیبتی عجیب که در دل، ماهیانی بیتاب و گاه، بیآب دارند.
گویی هربار با نقشی دوباره، با کهن الگوهایی تکرارشونده ( بال و ماهی) تکاپویی مرا
از سکون میرهاندم و رستاخیزی را در میان نقش ها و شعرهایم تجربه میکنم. در اسطورههای
ایران هم نخستین ماهی از اقیانوس مقداری گل با خودش همراه میآورد که زمین، با آن شکل
میگیرد. ماهی با این نگاه، سمبل شروع و آغاز است و نشان یک رستاخیز، چرا که انسانها
را از دنیای زیرین (دریاها) به بالا و زمین هدایت میکند و بهگونهای محافظ زندگی
است. بال هم برای آدمی، محافظ روح انسان و بعد از مرگ، ابزار و نشانهای برای رفتن
به آسمان است. نوشتههایم نیز در این میان،
از روح سرکشم برای رفتن الهام میگیرد و چالش بین احساسات لطیف و روح جنگنجویم در هم
میآمیزد و سرشار از کلمات رفتن و سوار بر بالههای پَران ماهیان، از دنیای درونم،
بیرون میجهد و از هیاهوی این فضای درهم، به آسمان باز میگردد. در اوج یک ابر، در
عمق یک موج. آنچه ماناست، بالها و بالههاست.»
یلدا یکانی
There are no comments yet