نمایش «هنگامهای که هملت به دست جادوگران مکبث
کشته شد» به نویسندگی و کارگردانی مسعود طیبی این روزها در سالن استاد انتظامی
خانه هنرمندان روی صحنه است. روشنک رضاییمهر، شهرزاد صانع، ماریه ماشااللهی، علیرضا
قیدری و ایمان میرهاشمی در این نمایش ۷۵ دقیقهای به ایفای نقش میپردازند. در
خلاصه این نمایش آمده است: «زمان حال، هملت همین امروز و جادوگران مکبث همین حالا،
جادوگران مکبث سعی در وسوسهکردن و از بین بردن هملت دارند، جادوگرانی پیر در هیات
دخترانی جوان با ظاهری فریبنده و امروزی و هملت جوانی در اوج بحران هویت…» به
بهانه این اجرا با مسعود طیبی؛ نویسنده، کارگردان و طراحصحنه این نمایش گفتوگو کردهایم.
در نمایش «هنگامهای که هملت به دست جادوگران
مکبث کشته شد» شاهد تلفیق دو نمایشنامه مهم شکسپیر باهم هستیم؛ درباره این تلفیق
بگویید.
این نمایش تلفیقی تکنیکال از دو نمایشنامه «هملت» و «مکبث»
اثر ویلیام شکسپیر است. معتقد بودم در دنیایی که زندگی میکنیم، نزدیکترین افراد
به ما میتوانند به جدیترین دشمنان ما تبدیل شوند. البته نگاه من اصلا جنسیتی
نبود اما چون در نمایشنامه «مکبث» جادوگران زن بودند، در این نمایش هم از زنان
برای این بخش استفاده کردیم. داستان در امروز اتفاق میافتد. سه دختر جوان در لوای
زیبایی و جوانی آدمها را تخریب روانی میکنند تا آنها را به مرز جنون و نابودی
بکشانند. درواقع این نمایش پیرو اجرای «هملت» که سال ۹۲ در تالار مولوی اجرا کردم،
محسوب میشود. البته نمایشی که این روزها در سالن استاد انتظامی اجرا میشود بسیار
با تجربه قبلیام متفاوت است. در آن نمایش یک هملت زن و دو هملت مرد حضور داشتند و
آن نمایش ۲۹ دقیقه بود. درواقع میتوانم بگویم «هنگامهای که…» در ادامه همان
تجربه است.
در «هنگامهای که هملت به دست جادوگران مکبث کشته
شد» سه بازیگر حضور دارند که هرکدام نقشهای بسیار متفاوتی را بازی میکنند. این مسئله
کار بازیگران را دشوار نمیکرد؟
میخواستم جادوگران مکبث را به نمایشنامه «گالیله» برشت
اضافه کنم و «نبرد گالیله» را در این شرایط روی صحنه ببرم اما حدود ۹ ماه تمرین
کردم و شکست خوردم؛ چون نتوانستم بازیگران زبدهای که این نمایش به آنها نیاز
داشت را پیدا کنم. برای این کار به سه پانتهآ پناهیها داشتیم که پیدا کردن آنها
ممکن نبود! برای «هنگامهای که…» هم از ۱۷۰ بازیگر تست گرفتم تا درنهایت سه
بازیگر را انتخاب کردم. البته هنوز اجرا از آن چیزی که من در ذهن داشتم، عقبتر
است. هریک از دخترانی که نقش جادوگر را بازی میکنند، باید شش یا هفت نقش را ایفا
کنند چون قرار است این جادوگران تمام شخصیتهای حاضر در نمایشنامه «مکبث» را بازی
کنند! هیچ بازیگری نباید از صحنه خارج یا به آن وارد شود. همچنین چون در نمایش
مشخص است که جادوگران در ذهن هملت هستند و میخواهند او را گول بزنند، حتی تغییر
صدا یا پوشش هم دیده نمیشود. همچنین هیچ وسیلهای در اختیار بازیگران نمایش نیست
تا بهواسطه آن، نقشها را دربیاورند. درنتیجه شرایط کار بسیار دشوار بود.
شما زبان نمایشنامههای شکسپیر را نگاه داشتهاید
و آن را با موسیقی مدرن تلفیق کردید؛ درباره لزوم این تلفیق بگویید.
زبان کلاسیک و ازلی مانده است اما اتفاقهای نمایش، امروزی
هستند چون معتقدم دوست داشتن، تنفر، حرص و… که خصلتهای بشری هستند، ازلیوابدی
هستند و بههمین منظور دوست داشتم زبان را نگاه دارم و زمان را به امروز تبدیل کنم.
برای امروزی کردن فضای نمایش، از موسیقی مدرن استفاده کردیم و در این نمایش قطعاتی
از خوانندههای روز دنیا همچون متالیکا و موسیقیهای مختلف که توسط هنگدرام
نواخته شدهاند، استفاده میشود! البته پروسه نگارش متن برای من بسیار سخت و سنگین
بود چون خودم را کارگردان میدانم و نمایشنامهنویس نیستم. حتی با اینکه بازیگری
کردهام، خودم را بازیگر هم نمیدانم. آوردن چیزی که در ذهنم است روی کاغذ و سپس
کارگردانی آن، برای من بسیار دشوار بود. میتوانم بگویم از کارگردانی به متن رسیدم
و بیشتر اتفاقها در زمان تمرین شکل گرفت. هرروز چندین ترجمه از نمایشنامه «هملت»
را میخواندم. بهعنوانمثال شیوه اجرایی نمایش «هنگامهای که…»را از تئوری یان
کات استفاده کردم. یان کات میگوید «در دنیای امروز، هملت انسانی است که به جنگ
رفته است، دستوپایش قطعشده است و الان از جنگ حرف میزند. درحالیکه این انسان
دیگر سودی برای جنگ ندارد.» در دنیای امروز هملت میان قلب و عقل و خانواده سنتی و
مدرن خود گیر کرده است و نمیداند چهکاری انجام دهد. تمام تلاشم را به کار بستهام
تا این آشفتگیای که در هملت از نگاه یان کات وجود دارد را روی صحنه بیاورم.
این فضاهای متفاوت کمی شرایط درک نمایش از سوی
تماشاگر را با اختلال مواجه میکند. چه تمهیدی داشتهاید که مخاطب در فضای نمایش
باقی بماند؟
کار مخاطب را بسیار دشوار شده است. فکر میکنم مخاطبی که نمایشنامههای
«هملت» و «مکبث» را نخوانده باشد، نمیتواند این نمایش را درک کند. شاید فقط با
تصاویر موسیقی متنوعی مواجه میشود! البته از هفته گذشته پیش از اجرا، برگهای
شمال توضیح ۱۰ سطری درباره داستان اثر را به مخاطب میدهم تا آن را بخواند و سپس با
پیشآگاهی وارد سالن بشود. نمایش من با ساختار ارسطویی پیش نمیرود. پیوند عاطفی
در نمایش من گسسته است و تمام تلاشم را به کار بستهام که تماشاگر ارتباط عاطفی با
کار برقرار نکند و از آن لذت حسی نبرد! سال گذشته که نمایش «نبرد گالیله» را در
سالن اصلی مولوی روی صحنه بردم هم همین شیوه را پیش گرفتم. تمام تلاشم این است که
مخاطب نمایشهای من با دیدن این آثار لذت ادراکی و عقلانی ببرند. زمانیکه نمایش
بازبینی شد، دوستان به من گفتند که تماشاگر از دیدن نمایش لذت میبرد اما وقتی از
او بپرسید از نمایش چه فهمیده است، پاسخ میدهند که چیزی درک نکردهاند! جالب اینجاست
که اغلب آثار من، رئالیستی بودهاند اما مدتی است به این تجربه عجیب روی آوردهام.
همواره وقتی قصد داریم کاری را روی صحنه ببریم، باید با شرایط اجتماعی خودمان
همگام پیش رویم اما من این کار را نکردم! ارتباطهای آشنایی به مخاطب نمیدهم تنها
از کلیت نمایش میتوان فهمید که امکان دارد خیانت، جنایت و… برای هر انسانی حتی
در والاترین حالت روحی، پیش بیاید و در یک لحظه از عرش به فرش سقوط کرد. متاسفانه
بهصورت مستقیم در نمایش من این ارتباط دیده نمیشود و شاید اگر این ارتباط مستقیم
را در نمایشنامه در نظر میگرفتم، تماشاگر بیشتر ارتباط برقرار میکرد. نمیدانم
به چه دلیل اصرار داشتم هرگونه ارتباط تماشاگر با متن را قطع کنم! پیام لاریان و
شهرام احمدزاده به من گفتند که تماشاگر ایرانی داستان دوست دارد؛ لطفا متن را
تغییر بده اما من این کار را نکردم و ترجیح دادم تماشاگر با ذهنیات متلاشی هملت
مواجه شود. در این مدت با دودسته تماشاگر مواجه بودم؛ یا بهشدت از کار متنفر
بودند یا بسیار خوششان آمده بود. اصلا حد وسط نداشتیم. البته برخی از دوستانم که
اصلا در حوزه تئاتر فعالیت نکرده و چندان این هنر را دنبال نمیکنند، کاملا متوجه
نمایش شده بودند اما پدرم که مسبب اصلی تئاتری شدن من بوده است، اصلا از نمایش
خوشش نیامد!
برخی از کارگردانها آثار مطرحی که از آنها در
نمایش خود اقتباس کردهاند را بهصورت نریشن ضبط میکنند و در زمان ورود مخاطب به
سالن، آن را پخش میکنند تا مخاطب با حالوهوای کار آشنا باشد؛ این تمهید را چقدر
موثر میدانید؟
چندان این کار را نپسندیدم؛ چون چندی پیش دیدم کارگردانی
چنین تمهیدی را به کار بسته بود که خودم بهعنوان مخاطب چندان با آن ارتباط برقرار
نکردم. از سویی دیگر نمایش من فضای بسیار متفاوتی دارد. بیشتر تمایل دارم خط
داستانی را بهصورت یک امکان در اختیار مخاطب قرار دهم که اگر تمایل داشت با
خواندن آنها به سالن بیاید و اگر دوست نداشت، بدون در نظر گرفتن آن متن، به
تماشای نمایش بنشیند.
در این نمایش شاهد فضایی خشن هستیم؛ این خشونت
پنهان در هر دو نمایشنامه شکسپیر وجود دارد. از عینیت دوباره بخشیدن به این خشونت
در نمایش «هنگامهای که…» بگویید.
برخی اوقات با خود فکر میکنم فضای خشونتآمیز نمایش بیشتر
از حد انتظارم شده است و حتی خودم را هم تحتتاثیر قرار میدهد اما این خشونت
اجتنابناپذیر بود چون اساس این نمایش براساس بیماری «روانتنی» است. در این
بیماری، مشکل بهجایی میرسد که فرد اندامهای بدن خود را میخورد. در کنار خشونتی
که گفتید، در این نمایش شاهد فضای بیمارگونه ذهن هملت هم هستیم. بهعنوانمثال در
طول نمایش میبینیم که مکبث به سگی تبدیل میشود که از سوی جادوگران بهشدت مورد
آزار قرار میگیرد. جادوگران در زمانیکه مکبث را آزار میدهند، هملت را هم از یک
انسان عادی، به فردی روانپریش تبدیل میکنند و درنهایت او را میکشند و کشته شدن
هملت را هم میبینیم.
پس از اینکه سال ۱۳۹۳ نمایش «پپرونی» را روی صحنه بردم،
پروسه تمرین نمایش «نبرد گالیله» آغاز شد. تمرینهای این نمایش بهمن سال ۱۳۹۳ آغاز
شد و مردادماه سال ۱۳۹۵ نمایش در تالاری روی صحنه رفت؛ یعنی آن نمایش را با گروهی
۴۰نفره ۱۶ ماه، روزی شش ساعت تمرین کردیم. معمولا کارگردانهایی مثل من که چندان
اسمورسمی نداریم، نمیتوانیم بهراحتی سالن اجرا بگیریم. درنتیجه روزی از پیام
لاریان پرسیدم که چگونه میتوانم در سالن استاد انتظامی نمایش اجرا کنم؟! از من
پرسید که اسم نمایش من چیست. برای اینکه موقعیت را از دست ندهم، بدون اینکه فکر
کنم؛ گفتم «هنگامهای که هملت به دست جادوگران مکبث کشته شد»! البته نمیتوان گفت
که این نام اصلا با ذهنیت من همخوانی نداشت چون اینکه باید جادوگران مکبث را به
«هملت» اضافه کنم، مدتها در ذهن من بود تنها در آن موقعیت، کلمات کنار هم قرار
گرفتند. در آن زمان هیچ متنی وجود نداشت و پیام لاریان به من گفت که باید متن را
به شورای انتخاب آثار سالن استاد انتظامی بدهم. درنتیجه مهرماه سال ۱۳۹۵ پروسه آمادهسازی
نمایش آغاز شد. تمرینها و نگارش متن بهصورت تنگاتنگی با هم پیش رفتند. نمایشنامه
را مینوشتم، سر تمرینها اتود میزدیم، تغییرات را اعمال میکردیم و… ششماه از
تمرینها گذشته بود که به این نتیجه رسیدم که کارم اشتباه است؛ از اول دوباره کار
را نوشتم و دوباره تمرینها را از اول شروع کردیم!
There are no comments yet