اشکان خطیبی با همه خستگی و شلوغی باردیگر از اول خودش را
برایمان توضیح داد. از ابتدا و با معرفی خودش! او که به حضور در چند عرصه هنری به
صورت همزمان مشهور است درخصوص تمام فعالیتهایش، دغدغههایش، اهدافش در تئاتر،
موسیقی و سینما صحبت کرد. از روزی گفت که گولش زدند و بازیگر شد و بازیگری را برای
سایر فعالیتهایی که دوست داشت بتواند انجام دهد ادامه داد، تا امروزی که مدیریت
پردیس چارسو را برعهده دارد با نگاههایی از جنس یک مدیر فرهنگی به اطرافش نگاه میکند.
–
اشکان خطیبی را معرفی کنید؟
اشکان
خطیبی هستم، ۳۶ ساله از تهران.
–
اشکان خطیبی بیشتر چهکاره محسوب میشود؟
همهکاره
و هیچکاره. کارهایی میکنم.
–
درحال حاضر چه کارهایی میکنید؟
کار
خاصی نمیکنم. یکسری فیلمنامه میخوانم مثل هر بازیگر دیگری. یکسری کار تولید میکنم
که بیشتر تئاتر و موسیقی است. آخرین آلبومی که تهیه کردم، آلبوم امیر عظیمی بود به
اسم «در سوگ خاطرات از دست رفته»، چند قطعه انفرادی کار میکنم. یک کار جدید برای ترجمه
شروع کردم. سعی میکنم پردیس چارسو را اداره کنم. فکر کنم چیزی را از قلم ننداختم.
–
همین چندشاخه بودن فعالیتتون شاید همیشه سوال اول بوده؛ چرا اشکان خطیبی
در همه حوزهها هست و همه کار میکند؟
توی
هیچکدوم از این شاخهها تا به حال حضور منفی، بد یا ضعیف داشتم؟
–
ولی به نظر میرسد تمرکز روی هیچ شاخهای نبوده؟
شاید
شما از بیرون اینطور فکر میکنید.
–
تمرکز خودتان روی کدام بیشتر است؟ جایی گفته بودید موسیقی از همه رشتهها
برایتان مهمتر است.
موسیقی
برای هر آدمی باید مهمتر از هرچیز دیگری باشد. موسیقی صدای خداست و به نظرم بینقصترین
تقلید از طبیعت است؛ چون بیواسطه روی مغز و قلب آدم تاثیر میگذارد. نقاشی، سینما
و نمایش همه در ردههای بعدی هستند. اما اینکه میگویید تمرکز روی کاری ندارید، نه
اینطور نیست. همه میدانند وقتی مشغول کاری
هستم فقط همان کار را انجام میدهم.
–
مقصود همزمانی حضور و فعالیت در عرصههای مختلف هنری است.
بله،
ولی هیچکدام عرصههای تمام وقتی نیستند. بازیگری را هیچوقت به شکل یک بازیگر حرفهای
انجام نمیدهم.
–
چرا؟
دوست
ندارم. هیچوقت بازیگری برایم علاقه اول نبوده و همیشه احساس میکنم انگار تکهای
از وجودم را میکنم و با خست این کار را کردهام. هروقت قرارداد میبندم حس میکنم
دستم را قطع کردهاند. به همین خاطر هروقت که قرارداد میبندم به دنبال راهی هستم
تا آن را کنسل کنم. این را همه میدانند.
– چطور رفتید سراغ
بازیگری؟
راستش
را بگویم؟
– حتما.
گولم
زدند. باور کنید. اساتیدم به من میگفتند براى بازیگرى مناسب هستم. درحالی که من اصلا به دنبال بازیگری نبودم. من هم
رشته تحصیلیام کارگردانی بود و هم پایاننامهام؛ اما آن موقعها پول درآوردن فقط
از راه بازیگری امکانپذیر بود. موسیقی که تعطیل بود. وقتی سراغ بازیگری حرفهای
رفتم که دیدم کارهای تئاترم خرج دارند. برای ساخت دکور تئاتر، سال ۷۸ باید یک
میلیون خرج میکردم، و خب این برای یک دانشجو پول خیلی زیادی بود. مجبور بودم یک
کار مزخرف بازی کنم تا پولش را برای تئاتر خرج کنم. طبیعتا وقتی به اسم بازیگر میشناسنت
مدام به تو پیشنهاد میدهند. بعضی جذابتر بودند و مرا کشیدند و بعضی دیگر نه،
صرفا برای پول انتخابشان کردم. ولی الان حتی اگر گشنگی هم بکشم چیزی را برای پول
انتخاب نمیکنم.
– بعضی میگفتند شما
پولدارید که وارد هنر شدید…
خیلی
راحت میشود در این مملکت گذشته و آینده هرکسی را کتمان کرد. فلانی کلى اختلاس
کرده، بعد از او دعوت میکنند فیلم تهیهکنندگی کند.
فیلمها هم که اکران میشود همه برایش دست میزنیم. اینجا کشوری است که راحت میشود
گذشته آدمها فراموش شود. من با ۱۷ سال خاک صحنه خوردن، تن به هزار کار ندادم تا
بتوانم سرم را بالا بگیرم؛ اما خیلی راحت گروهی میتوانند بگویند این بچه پولدار
بوده است و اینطور تمام آن ۱۷ سال پاک میشود. به همین دلیل خیلی کار ندارم که
دیگران چه میگویند، بگذارید بگویند.
– تن به بازی دادید
که برای کارهایتان پول درآورید.
آن
موقعها، نه الان. و اینکه من آنوقتها فقط تئاتر کار نمیکردم. موسیقی هم کار
میکردم اما خرجی نداشت. تهیهکنندهای بود که برایمان بلیط میگرفت، میرفتیم
کنسرت میدادیم و تازه پولی هم بهمان میرسید. ولی تئاتر خرج داشت. بلیت تئاتر در
سالنهای تئاترشهر آن زمان پنج هزار تومان بود و این یعنی عملا هیچ درآمدزایی وجود
نداشت و فقط باید خرج میکردید. آن هم برای من که وسواس زیادی داشتم و یک کارم را
یک سال و چندماه تمرین کردم. آن موقع نگار جواهریان خیلی جوان بود، اولین یا دومین
کارش بود.
– با همه اینها که
یکی علاقه بود، یکی رشته و دیگری اجبار؛ به نظرتان در کدام بیشتر موفق بودید؟
همهچیز
نسبی است. موفقیت حداکثری در جایی که سقفش خیلی بلند نیست چه فرقی دارد. چه فرقی
دارد تو یک متر بالا رفته باشی یا دو متر، انتهای سقف دو متر و ۲۰ سانت تمام میشود.
– همه آدمها برای
خودشان یک معیار موفقیت دارند؟
اینجا
نمیشود. سن من، سنی نیست که با ایدهآلیسم ادامه دهم، به واقعیت که برمى گردم واقعیت هی به صورتم میخورد.
طبیعتا من هم سعی کردم در این سالها طوری پیش بروم که موفق باشم اما واقعیت این
است که نمیشود. تو میتوانی به خودت سخت بگیری و خودت این تکاملگرایی را داشته
باشی. این که کارت را به بهترین شکل انجام دهی. همان چیزی که معضل ماست. اگر هرکسی
حواسش فقط به کار خودش باشد تا آن را به بهترین نحو انجام دهد موفقیت دارد؛ اما ما
بیشتر از اینکه حواسمان به کار خودمان باشد به دیگران است تا از آنها ایراد
بگیریم.
– براساس نگاه بیرونی
که افراد مرتبط با شما دارند چطور؟
براساس
تصوراتشان است وگرنه که مرا نمیشناسند. خود شما که الان با من حرف میزنید که مرا
نمیشناسید یا به من اعتماد میکنید یا اعتماد نمیکنید. اگر اعتماد داشته باشید
میگویید چه آدم خوبی و اگر اعتماد نداشته باشید میگویید عجب آدم متفرعنی. همهچیز
براساس برداشتهای شخصی آدمهاست.
– یعنی به معیارهای
کلی برای تشخیص موفقیت یک نفر اعتقادی ندارید؟
اصلا
همچین چیزی را باور ندارم. به نظرتان موفقترین آدم سینمای ما براساس نگاه اکثریت
مردم کیست؟ هرکسی را که نام ببرید، در سینمای جهان هم جایی دارد؟ پس ما در نبرد
نابرابری هستیم. اگر همین چند فیلم جشنوارهای نباشد که سفیر اتفاقات سینمای ایران
باشند، ما میتوانیم جزو فراموش شدهترین کشورهایی باشیم که هنر در آن جاری است.
هنر در این کشور جاری است. در هر خانوادهای بگردی یک نفر آواز میخواند، یک نفر
ساز میزند، یکی علاقه به نقاشی دارد این هنر جاری است و نمیشود کتمانش کرد. بهرغم
این میزان گرایش ما همچنان به شدت بومی هستیم. به طورمثال همین جشنواره فیلم کوتاه
که در چارسو برگزار شد و به گفته تمام منتقدینی که جلسات نقد و بررسی بعد از فیلمها
را برگزار میکردند، این جشنواره یک اتفاق بیسابقه بود. در هیچ کجای دنیا سابقه
نداشته یک جشنواره فیلم کوتاه باچنین استقبالی برگزارشود.
– جور دیگر سوال را
میپرسم. دغدغه اشکان خطیبی چیست؟
دغدغهام
این است که به میزان غری که میزنم یک قدم هم بردارم. چون من به همه ایراد میگیرم
پس حالا خودم در ازای این حرفها چه کار کردم. سعی میکنم این مساله را در تمام
رفتارهای حرفهایم، حرفهای به معنای کار، لحاظ کنم. چه وقتی به عنوان مجری طرح و
تهیهکننده وارد کاری میشوم و چه وقتی موسیقی تولید میکنم؛ سعی میکنم کاری
انجام دهم که پیش از آن یا وجود نداشته باشد یا حداقل کمتر وجود داشته باشد.
درواقع سعی میکنم بعد از حضورم در یک پروژه یا مجموعه و حتی در این مصاحبه با قبل
از حضورم یک فرقی احساس شود.
– برویم سراغ چارسو.
چطور شد که مدیریت آن را قبول کردید؟
از
طرف مدیران مجموعه چارسو دعوت به کار شدم. از اینجا شروع شد که به من پیشنهاد
دادند که کار تئاتری برای افتتاحیه اینجا انجام دهیم. با پیشنهاد آقای رحمانیان به
تلفیقی از موسیقی، نمایش و سینما به اسم «سینماهای من» رسیدیم تا چرایی و چیستی
اتفاق افتادنش را در یک سینما تفهیم کنیم. وقتی وارد مجموعه شدم ساخت و سازهایی
برای این نمایش لازم بود. مجبور بودیم سالن را کمی تغییر دهیم. ورودی به سالن وجود
نداشت، تجهیزات نوری و صوتی مطلقا وجود نداشت؛ و من عملا شروع کردم کارهای اجرایی
انجام دادم. البته چند ماه قبلتر هم دعوت به کار شده بودم اما نپذیرفتم، چون خودم
را میشناختم که یا باید تمام قد پای کاری بایستم یا آن را قبول نکنم، مطمئن بودم
که این کار وقت زیادی از من خواهد گرفت. اما وقتی درگیر کارهای اجرایی برای آن نمایش
شدم، مجموعه مرا مجاب کرد اداره اینجا را بهعهده بگیرم. با توجه به پتانسیلی که
مجموعه داشت و از طرفی حیفم میآمد دست آدمی بیفتد که برایش اهمیت نداشته باشد و
به آن فقط به چشم کار نگاه کند، سرانجام خودم را راضی کردم که کار را قبول کنم. در
ادامه هر آدمی هم به مجموعه ما اضافه شد، بهخاطرعلاقه قلبی آمدهاند وگرنه هم
برای خیلی از آنها این کار کم است و هم دستمزدهای بالاتری میتوانستند در شغلهای
دیگر دریافت کنند. اما ما با علاقه قلبی دور هم جمع شدیم تا کاری کنیم که یک
مجموعه متفاوت داشته باشیم.
– حالا شما یک مدیر
فرهنگی هستید با یکسری دغدغههای فرهنگی؟
اگر
من به خودم لیبل بزنم که نمیشود، شما بگویید من چه هستم بعد من جواب دهم.
– من به شما میگویم
یک مدیر هنری.
دغدغهها
که خیلی زیاد است. اهالی سینما که ماییم تا زمانی که درگیر کار نشوند شرایط و
وخامت اوضاع را درک نمیکنند. فاجعهای در سینمای ایران اتفاق افتاده؛ یعنی این
میزان بیعلاقگی تماشاگر ایرانی را در هیچجای جهان نمیتوانید پیدا کنید. مطمئنم
سریلانکا اگر سینما داشت موفقتر از ما عمل میکرد، و اینکه هیچکس هیچ کاری نمیکند
دردآور است. این اولین چیزی است که وقتی وارد این کار میشوی توی صورتت میخورد. بعد
کمکم عملکرد برخی سالنها برایت توجیه میشود، مثلا اینکه چرا پردیس سینمایی
قلهک از مجموعه سازمان سینمایی بیرون میآید تا فقط فیلم خارجی اکران کند آنوقت
است که توجیههای اقتصادی را متوجه میشوی. بزرگترین معضل ما این است که ما هنوز
نتوانستیم مجوز سینماتک بگیریم، مجوزی که اجازه اکران فیلم خارجی به ما میداد.
درخواست در این منطقه زیاد است درحالی که سالن بزرگ ما را هیچ فیلمی تا به حال
نتوانسته پر کند، حتی فیلمهاى سفارش شده. فارغ از اینکه دغدغه فرهنگی برای این مجموعه دارم، مثل اینکه
فروشگاه عرضه محصولات فرهنگی اینجا به چه شکلی باید باشد، نحوه برخورد پرسنل چطور
باید باشد یا هرچیزی از این دست؛ حالا دیگر وقت این است که ما نگرانی اقتصادی هم
داشته باشیم. هزینههای نگهداری چنین مجموعه به تنهایی سرسامآور است. دغدغههای
فرهنگی داریم و به همان میزان باید دغدغه درآمدزایی داشته باشیم. به همین خاطر یکی
از سالنها را تغییر کاربری دادیم تا اجرای موسیقی و تئاتر داشته باشیم. در این
مدت چند اجرای موسیقی داشتیم.نمایشنامهخوانی که تبدیل به برنامهای ثابت شده، یا
مرور بر سینمای دهه ۶۰ شمسی که پیش از این تا به حال انجام نشده بود، اینجا اتفاق
افتاد. از این دست دغدغهها زیاد داریم ولی باید همراستا با آن به دغدغههای
اقتصادی هم فکر کنیم؛ وگرنه دچار تفکری مثل این خواهیم بود که سینما فقط نباید از
طریق بلیتفروشی اداره شود و دولت هم باید کمک کند. این به نظرم درست نیست.
– در این مدت کوتاه
چارسو به جایی رسیده که جای خودش را بهراحتی در میان سایر پردیسها باز کرده و شاید
آخرین نمونه آن برگزاری جشنواره فیلم کوتاه باشد. شاید این سوال یک مقدار کلیشهای
به نظر بیاید اما برای شمایی که حالا در قالب یک مدیر هنری یا فرهنگی هستید، چه اتفاق
یا کاری مشخصا انجام دادید و چقدر حمایت شدید تا به این موفقیت زودبازده رسیدید؟
ما
یک مجموعه دولتى نیستیم و یکی از خاصیتهایی که چنین مجموعههایی دارند این است که
کسی نگرانشان نیست. همه فکر میکنند حتما پول داشتند که چنین مجموعهای را راه
انداخته اند پس پول دارند که ادامه بدهند. پس چیزی که به عنوان حمایت مطرح میشود
وجود نداشته. اما همیشه آقای فرجی بیشتر از هر مدیر دیگری، و هم آقای ایوبی و سایر
دوستان در سازمان سینمایی سعی کردند همیشه به داد دل ما برسند؛ اما لزوما به این
معنی نیست که این اتفاق افتاده است. آنها دلشان میخواهد چنین کاری کنند اما
قوانین دست و پاگیری وجود دارد که این امکان را نمیدهد. یا چهار ماه طول کشید تا
به گروه هنر و تجربه پیوندیم درحالی که این همه سالن اینجا داشتیم و میتوانستیم
از ابتدا یک سالن را در اختیارشان بگذاریم، و بعد خیلی طول کشید که به ما اعتماد
کنند چون فکر میکردند ما هنوز تماشاچی نداریم. درحالی که تا به حال بیشترین
استقبال در گروه سینمایی، از فیلمهای هنر و تجربه داشتیم. علاوه بر این ما یک
پردیس هستیم با چند سالن که در آنها فیلم اکران میشود، موسیقی و تئاتر اجرا میشود
یا مراسم بزرگداشت و… برگزار میشود. فارغ از اینها یک فضای بزرگ در این
مجموعه وجود دارد که به اسم لابی شناخته میشود اما محلی برای برگزاری پرفورمنسهای
اینتراکتیور، یعنی اجراهایی که با تماشاگر در تداخلاند، هست.همین حالا سه پروژه
در حال انجام است. در کنار همه اینها سعی کردم کمی ادبیات را در کارهایمان دخیل
کنم. و برای آنهم پس از ماه صفر یکسری کارگاههای داستانخوانی به زبانهای دیگر
خواهیم داشت. درواقع سعی میکنیم کمی نگاه فرهنگی بیشتری به مجموعه وارد کنیم، آنهم
برای کسانی که همیشه به دنبال فضایی برای انجام چنین فعالیتهایی بودند و هیچگاه
جایی برایشان وجود نداشته است. اما اینکه چقدر موفق خواهیم بود یا نه، شش ماه
دیگر زمان نیاز دارم که جوابش را بدهم. اما از نگاه سازمان سینمایی باید نسبت به
اتفاقاتی که در نیمه اول سال برای پردیس چارسو رخ داده راضی بود، چراکه از تصورات
آنها فراتر است. گویا کسی تصور نمیکرد یک مرکز فرهنگی در مرکزشهر بتواند روی پای
خودش بایستد. اما نتیجه تاکنون از دورنمایی که خودم داشتم دور است، چون خیلی از
اتفاقات در زمان خودش رخ نداده و خیلی از آنها هنوز مشخص نیست که رخ بدهد. طبیعتا
بسیاری از ایدههایی که دارم با مجوز سازمان سینمایی، و چون ما زیرمجموعه این
سازمان هستیم پیش میآیند و بهرغم تلاشهایی که آقای فرجی انجام دادهاند یکی
دوتا مساله هنوز هست که اتفاق نیفتادند. البته این را هم بگویم که آنها خیلی با
ما راه آمدند. به هرحال ما یک مجموعه نوپا و جوان هستیم و حتما کارهایمان به لحاظ
سیستم اداری ارشاد خطاهایی داشته که سعی کردند تحملمان کنند یا توجیه و راهنمایی
کنند. من خودم آدم پرشتابی هستم و وقتی تصمیم به کاری میگیرم ۲۴ساعت بعد آن اتفاق
افتد با اینهمه تحملمان کردند. ولی برای بعضی چیزها لازم است که کمی دید بازتری
در سازمان وجود داشته باشد که هنوز وجود ندارد. یکی از کارهایی که به آن افتخار میکنم
که سخت بود اما برای اولینبار اینجا اتفاق افتاد و بعدتر سایرین هم انجام دادند
این بود که ما فضایی برای حضور موسیقی محیطی یا خیابانی درست کردیم. نوازندهها و
خوانندههایی که در خیابان میایستادند و شاید امنیتی احساس نمیکردند، مجوز اماکن
گرفتیم تا در یک فضای امن با سیستم صدابرداری و استیج فعالیت کنند. این یکی از
کارهایی بود که خودم از اتفاق افتادنش راضی بودم و بعد از ماه صفر خیلی پررنگتر
ادامهاش میدهیم.
– همه اینها بالاخره
با حمایت اتفاق افتاده، حداقل برای کاری که تا پیش از این هیچجا تجربه نشده یا
امکان انجامش نبوده.
نه،
ما برای مجوز اماکن پوستمان کنده شد.
– ولی اتفاق افتاد.
بله،
چون همه ما مثل کنه میمانیم، آنقدر میچسبیم تا جوابمان را بگیریم.
– برگردیم به اشکان
خطیبی هنرمند خارج از چارسو، الان شما در بازیگری کمرنگید؟
پررنگ
کیست؟
– آخرین باری که برای
تلویزیون و سینما کار کردید کی بود؟
تلویزیون
کی کار میکنه.
– اما شما خیلی کار
کردید.
اگر
برنامه رامبد را تلویزیون به حساب نیاوریم، حضور آخرین بار در تلویزیون به سه سال
پیش برمیگردد.
– تلویزیون هم جزو
اجبارها بود یا انتخابتان برای بازی؟
بله،
اصلا تلویزیون من را در دام بازیگری انداخت وگرنه فیلم خیلی کم کار میکردم. مثلا
سال ۷۸ یک فیلم کار کردم و بعدی را سال ۸۲ بازی کردم، اما این وسط کلی سریال بود.
– شما در قالب یک
بازیگر پیدا میشوید و مخاطب هم از ذهنیت پشت این انتخاب خبر ندارد، نگران انتخابها
نبودید؟
آنقدرها
هم پرکار نبودم. مثلا سالی یک سریال کار میکردم، بعد معروف میشدم هی پیشنهادها
میآمد اما من میرفتم یک مدت ناپدید میشدم. مثلا بعد از سریال «از نفس افتاده»
قاسم جعفری که وقت برگزاری جشنواره فجر پخش میشد، خیابانها موقع پخش سریال خالی
میشدند و من فکر میکردم مردم مشغول جشنواره هستند؛ خیلی مورد استقبال قرار گرفت و
پیشنهادها برای من زیاد شد اما تلفنم را خاموش کردم. رفتم پیش بهرام دهقانی و گفتم
میخواهم تدوین یاد بگیرم. دو سال پیش او رفتم تا تدوین یاد بگیرم.
– چرا؟
انگار
میخواستم فرار کنم تا بیشتر از این گند قضیه درنیاید.
– بازیگری چون دام
بود هیچوقت نخواستید برایتان جدی شود؟
نه،
یک سیستم احمقانه در کار ما وجود دارد که وقتی زیاد کار میکنی ناخودآگاه تبدیل به
ستاره میشوی حتی اگر تبلیغ دمپایی کنی. اون آقای پاک یادت نره را یادتان هست. او
یک زمانی از مهران مدیری و رضا عطاران معروفتر بود. دیده بودم که در خیابان یقهاش
را میچسبیدند که امضا بگیرند. من همیشه از این فرار میکردم. وقتی میدیدم مرا در
خیابان میشناسند و سلام و احوالپرسی میکنند میفهمیدم وضع خراب است، به خودم میگفتم
برو دو سال بیرون نیا تا همهچیز عادی شود.
– پس این معروفیت
الانتان برای چیست؟
نمیدانم.
خیلی بیربط.
– به خاطر این بازیها
یا چیزهای دیگر؟
قطعا
بخش زیادی برای بازی است و بخش دیگری هم به خودم برمیگردد. من هربار که خودم را
در معرض دید مخاطب قرار دادم نه اینکه کاراکتری را بازی کنم، بیشتر شناخته شدم.
مثلا برنامه «خانه با طرح نو» که با رامبد سالهای دور داشتم، بعد «گپ» و «شام
ایرانی» و چیزهایی از این دست.
– معروفیت که اتفاق
افتاد، چرا بازیگری را ادامه نمیدهید؟
ادامه
میدهم اما با گروه خودم و محدود ادامه میدهم. بیشتر روی صحنهام.
– اگر تئاتر را جدا
کنیم و درمورد تلویزیون و سینما صحبت کنیم این ادامه وجود ندارد.
تلویزیون
که فعلا مطلقا کار نخواهم کرد.
– چرا؟
چندوقت
پیش منصور ضابطیان را دیدم و بهخاطر برنامه جدیدش تبریک گفتم، اما گفت خیلی سخت
میگذرد. ضمن اینکه از برنامههایی که تلویزیون نشان میدهد و استقبالی که از آن
نمیشود مشخص است، چه اتفاقی در جریان است.
– و سینما؟
امسال پیشنهادات خوبى داشتم که نتوانستم بروم.
به این خاطر که خودم را متعهد به گروهم میدانم و اگر قرار باشد یک نمایشنامهخوانی
انجام دهم و آن با یک کار سینمایی تداخل داشته باشد، نمایشنامهخوانی برایم اولویت
دارد. چون این گروه را با چنگ و دندان نگه داشتیم، از تبعید و ممنوعالکاری تا جمع
کردن افراد از کشورهای مختلف و با هزار دردسر سالن بگیر به همین خاطر تداوم حیاتش
برایم خیلی مهم است. مشخصا دو فیلم خیلی خوب را امسال از دست دادم. فیلم بهنام
بهزادی با اجرای «هامونبازها» تداخل داشت و من مجبور بودم برای این اجرا موهایم
را بزنم و به همین خاطر آن فیلم را از دست دادم. خیلی هم دوست داشتم این کار را
انجام دهم. اسم او را میآورم چون دوستم است و میدانم ناراحت نمیشود. البته سال
گذشته یک فیلم کار کردم و بیصبرانه منتظرم اکران شود تا اگر مردم قرار است مرا
ببینند با آن ببینند. برای آن فیلم بیست کیلو وزن کم کردم و چهار ماه تمرین ویلون،
اینها اتفاقاتی نیست که هر روز برای آدم پیش بیاید. به همین خاطر دوست دارم فعلا
با آن دیده شوم و فعلا آن تصویر را مخدوش نکنم.
– انتخاب شما هم فقط فیلمنامه
است، یا وقتی از لفظ دوست برای بهنام بهزادی استفاده میکنید صرف پیشنهاد او دلیلی
برای قبولتان میشود؟
مسلم
است که خیلی از آدمها فاکتورهای مشخص خودشان را دارند. وقتی میگویند محمد
رحمانیان تو نمیتوانی تصور کنی که متن حتی متوسط باشد. درباره بهنام بهزادی هم به
نسبت کارهایی که انجام داده و استقبالهایی که در جهان از کارهایش شده مشخص است که
چه چیزی در مغزش میگذرد. با اینهمه طبیعتا فارغ از اینکه آن آدم را چقدر
بشناسم، فیلمنامه نقطه شروع من برای پذیرش پیشنهاد است.
– حالا که تمرکزتان و
اولویتان حداقل در بازی تئاتر است، به نظرتان تئاتر ما الان در چه جایگاهی
ایستاده؟
به
نظرم ما حتی داریم تماشاچی تئاتریمان را هم فراری میدهیم. تا سال گذشته تماشاچی
تئاتر یک رشد صعودی عجیبی داشت و هیچچیز هم نمیتوانست جلویش را بگیرد. سالنهای
سینمایی خالی و سالنهای تئاتر پر بودند، اما شش ماهی میشود که باز دوباره دچار
مشکل شده است. این تقصیر خودمان است، نمیگذاریم مخاطب به ما اطمینان طولانی داشته
باشد. یعنی اجازه نمیدهیم این ارتباط و اطمینان متقابل باشد و به رشد و بالندگی
برسد.
– مشکل را از خود
تئاتریها میدانید؟
هر
اتفاقی که در هنر میافتد تقصیر خود ماست. سینمازدگیای که در بین مردم ما وجود
دارد، نه به قیمت بلیت میدانم نه چیزهایی شبیه این. به نظرم ۸۰ درصد از دلیل گریز
مخاطب از سالن سینما، تئاتر و موسیقی به آدمهایی برمیگردد که درحال تولید در این
هنرها هستند.
– به محدودیت و
مشکلات موجود و تاثیرگذاریشان در این مساله اعتقادی ندارید؟
همهچیز
با هم است. این یک مجموعه است، اما آدمهایی هستند که در تمام این سی سال با وجود
تمام مشکلات و محدودیتها فیلم ساختند، علاوه بر اینکه در دنیا مورد توجه قرار
گرفتند مورد استقبال مردم در ایران هم بودهاند. اصلا ما چرا باید سالی ۱۰۰ خردهای
فیلم بسازیم!؟
– در رشد صعودی
تماشاگر تئاتر ما شاهد حضور افرادی هستیم که برای اولینبار سراغ یک سالن تئاتر
آمدهاند. بعضی معتقد بودند این افراد تماشاگر تئاتری نیستند، همین آدمها در یک
مواجهه باعث این رشد میشوند و حالا دیگر نیستند پس همهچیز به صورت قبل درآمده.
این نشان متضرر شدن تئاتر به نظر نمیآید.
خاطره
شخصی تعریف میکنم تا اینطور استنباط نشود که فقط حرف میزنم یا تئوری صادر میکنم
و از چیزی سردرنمیارم. ما یک اپرا داریم و یک نیواپرا. در یک سالن اپرا که ممکن
است کمترین جذابیت را حتی برای قشر فرهیخته داشته باشد، در اروپا مادر خانوداه را
میبینی که با بچههای سه و هفت سالهاش آمده تا نیواپرا ببیند. این تماشاگر در
حال تربیت شدن است تا وقتی بزرگ شد هم اپرا ببیند، هم تئات؛ و همین نوع تربیت را
به نسل بعدی خودش منتقل کند. آیا ما چنین تربیتی در خانوادههایمان برای تئاتر یا
موسیقی داریم، که حتی گاهی برای سینما هم وجود ندارد. این تربیت تماشاچی بجز
خانواده به عهده دستاندکاران است. چرا برایمان اهمیت ندارد که ما مشغول تربیت
تماشاچی هستیم؛ یا چرا همیشه از حضور یک قشر در تئاتر گریزانیم؟ ما کاری به اسم
«در روزهای آخر اسفند» در تالار وحدت انجام دادیم، که به گفته مدیر تالار وحدت
برای این کار، پای قشری به این تالار باز شد که در طول این سی سال هیچوقت هیچکس
ندیده بودشان. «خدای کشتار» جزو اولین نمایشهایی بود که پس از مدتها مشکل
فرهنگسرای نیاوران، آنجا روی صحنه رفت و بسیار هم مورد استقبال قرار گرفت.
تماشاچیهایی که برای دیدن اجرا میآمدند با ۴۰ دقیقه تاخیر هم میرسیدند یا پفک
به دست داشتند اما همه توانستند نمایش را ببینند. اگر ما این فرصت یکبار خطا را
به آنها ندهیم، تماشاگر تئاتر کی متوجه شود که در سالن تئاتر حتی نور گوشی
موبایلت باعث از بین بردن تمرکز بازیگر میشود چه برسد به خوردن پفک. باید فرصت
این تجربیات را به تماشاگر بدهیم. از طرفی نمیدانم ما چرا خیال میکنیم تئاتر ارث
پدریمان است. بهخاطر همین تفکر است که یک شکاف عمیق بین قشری که فکر میکنیم
خیلی میفهمیم با قشر عامی جامعه وجود دارد.
– ایجاد فضا برای
حضور طیف گسترده و متنوعی از مخاطب مسلما کیفیت را تحت تاثیر قرار میدهد. نمونه
بارز آن هم تولیداتی که در صداوسیما اتفاق میافتد و با توجیه گستره تماشاگر از
کیفیت حداقلی برخوردارند.
تلویزیون
را در این بحث قاطی نمیکنم. تلویزیون در همهجای دنیا رسانه مبتذلی است، به همین
دلیلی که گفتید.
– قبول دارید توجه به مخاطب عام در هرکدام
از مدیومها روی کیفیت آثار تاثیرگذار خواهد بود؟
به
هیچ وجه، انضباط یک گروه و گروه اجرایی در پشتصحنه یک تئاتر است که مشخص میکند
چه اتفاقی باید بیفتد. ما کارگردانی داریم که کارش را در تالار وحدت اجرا میکند و
وقتی تماشاچی فقط به ۱۵ دقیقه پایانی نمایش میرسد به او اجازه ورود به سالن را میدهد؛
اما کارگردانی داریم که با یک دقیقه تاخیر دیگر هیچکس را راه نمیدهد پس باید
بروید و از بالکن نمایش را تماشا کنید. از چنین اتفاقی شروع میشود و به همهچیز
ادامه داده میشود.
– پس شما با چنین
دیدگاهی در تمام کارهای تئاترتان همه طیفهای مختلف سنی و اجتماعی را در نظر میگیرید؟
توی
گروه ما حداقل هیچوقت چنین اتفاقی نمیافتد. ما تصمیم میگیریم یک کار را انجام
دهیم چون باید آن کار را انجام دهیم. وقتی راجع به تئاتر حرف میزنیم حتی با همان
طیفی که منظور نظرتان هستند ۱۲ تا ۱۵ هزار نفر مخاطب ثابت تئاتری داریم که به مرور
متوجه میشوند کدام کار را باید ببینند چون میدانند هرکاری چه چیزی برایشان دارد.
– پس شما هیچچیزی را
به خاطر نوع نگاه مخاطب تغییر نمیدهید؟
امکان
ندارد. ممکن است در طول تولید به این قضیه فکر بکنیم اما نه در زمان خلق اثر.
حداقل در گروه من هیچکسی در این پروسه نمیتواند دخل و تصرفی انجام دهد. اما در
زمان اجرایی کردن کار ممکن است به این نتیجه برسیم که چه کاری انجام دهیم که ریتم
یا سر و شکل بهتری داشته باشیم. باز هم نه به این خاطر که تماشاگر بیشتری داشته
باشیم، بلکه به این خاطر که یکسری تماشاگر ثابت که هم این نمایش را میبینند و هم
نمایش بعدی را، ناراضی یا دست خالی از سالن بیرون نفرستیم. برای اینکه همچنان
اعتماد مخاطب را به خودت داشته باشی.
– استاندارد و معیار
خوب یا بد بودن برای یک نمایش حتی از نگاه مخاطب برایتان وجود دارد؟
به
صورت خیلی سلیقهای بله. البته سلیقه هم به میزان دانش و شعور بازمیگردد که بازهم
چیز قابل اطمینانی نیست.
– مهر تایید برای
کارهایتان را از چه کسانی میگیرید؟
دو
سه نفر.
– میخواهید معرفیشان
کنید؟
در
موسیقی علی بیرنگ و امیر عظیمی، در ادبیات، نمایش، شعر و تاریخ سینما محمد
رحمانیان، اما در بازیگری خیلی مرجع برایم وجود ندارد. یعنی خیلی برایم مهم نیست
که بروم و در مورد آن از کسی سوال بپرسم. اگر بعد از این همه سال هنوز نفهمیدم
باید چه کار کنم پس حتما جای من اینجا نیست. در مورد تدوین یا مسائل تخصصی
ساختارشناسانه سینما بهرام دهقانی نظرش برام مهم بوده است.
– بعد از این همه سال
فعالیت و سابقهای که پشت سر دارید، همچنان نظر آدمها را میپرسید و بنا به
نقدهایشان تغییر ایجاد میکنید؟
من
حتی نظر آدمهای عادی را میپرسم و نظراتشان برایم خیلی خیلی مهم است؛ چون بدون
عقده حرف میزنند. ضمن اینکه تو مشغول تولید هنری هستی که درنهایت به این آدمها عرضه
میشود. به همین خاطر خیلی اوقات برایم مهم بوده که بدانم مردم چه فکری در مورد من
میکنند. یکی از دلایل کمکاریم در سینما هم همین است چون وقتی تو در تلویزیون
بازی میکنی و کسی برای تماشای تو پول پرداخت نمیکند. اما سینما یعنی بلیت تو
خریداری شده و به همین خاطر همیشه برایم مهم بوده که مخاطب ما، که بهعنوان مخاطب
عام شناخته میشود و در خیلی از اوقات شعورش بالاتر از حدانتظار و تصور ما است؛ چه
چیزی به خوردش داده میشود و آیا از اساس این کار را قبول خواهد داشت یا نه.
– برویم سراغ اجرا.
البته برای شما عجیب نیست اما چطور رفتید سراغ اجرا؟
پیشنهاد
رامبد؛ دلیل خاصی برایش نداشتم. چالش سخت وعجیبی بود. دو ماه و خردهای به دنبال کسی بودند تا کنار رامبد
حضور داشته باشد. رامبد جسور است و چنین برنامههایی را دوست دارد، من هم برنامهسازی
را دوست دارم و هرچه ساختم برنامههای بدی نبودهاند. فکر کنم بهخاطر پشتوانه
تئاتریام مهدی مظلومی و رامبد به گزینه من رسیدند علاوه بر اینکه آن میزان
اطلاعات سینمایی که آنها در برنامه نیاز داشتند کار هرکسی نبود. برنامه چالشبرانگیزی
بود؛ ما باید هر شب یک نمایش زنده تلویزیونی اجرا میکردیم. من خودم مدام چالشهای
بیشتری ایجاد کردم تا جایی که شب آخر ۲۳ دقیقه نمایش روی آنتن رفتیم. بازخوردی که
از مخاطب گرفتیم خیلی خوب بود. خب، آن موقع هنوز برنامههایی به این شکل نداشتیم،
اینکه دو نفر آنقدر راحت کنار هم باشند و گپ بزنند. بعد از آن کار زیادی قبول
نکردم. یک «گپ» بود که جلویش را گرفتند. باقی هر پیشنهادی بوده انجام ندادم یا رقمهایی
گفتم که قبول نشود.
– چرا به خاطر همان
عدم علاقه به کار کردن برای تلویزیون؟
نه،
چون برای من اجرا جذابیتی ندارد، برای من آن جنس کارهایی که انجام دادم جذابیت
داشت. اما طبیعی است وقتی میبینند یک برنامه را اجرا کردهای انواع و اقسام
برنامهها را به تو پیشنهاد میدهند. بعد از اجرایم سابقه رالی تا اجرای مسابقه در
مورد کنکوریها به من پیشنهاد شده است. یک طیف وسیع و بیربط که خدا را شکر تا به
حال هیچکدامش اتفاق نیفتاده است.
– در این دو همکاری
مشترکتان با رامبد، شما هم به تنهایی دیده شدید یا همیشه زیر سایه رامبد ماندید؟
فکر
نمیکنم. دو کاراکتر مستقل داشتیم، هرکدام جنس کار متفاوتی داشتیم و حتی طنزهایمان
متفاوت بود. مخصوصا برنامه اول، قطعا زیر سایه رامبد نبودم، اما در «گپ» را نمیدانم
چون اجازه ندادند به قسمتهایی برسد تا نتیجه را ببینیم.
– مشکلی مثل ممنوعالکاری
که برایتان پیش نیامد؟
در
این سالها نه.
– مطبوعاتی هم بودید؟
بله،
من زمانی خرج زندگیام را از کار مطبوعاتی تامین میکردم. سالهای دور در «همشهری»
مینوشتم، بعد برای مجله «فیلم و هنر» و بعدتر «اعتماد» نوشتم؛ آخرین جا هم «شرق»
بود که بعد از آن کلا تعطیل شد. «شرق» یک ستون ثابث داشتم. البته الان هم دوباره
پیشنهاد نوشتن دارم، از طرف «سینما» و «اعتماد»؛ اما نوشتن یک انضباط نگارشی میخواهد
که من هیچوقت نداشتم. آخرین ستونم قرار بود پنجشنبهها چاپ شود و من باید
چهارشنبه صبح آن را تحویل میدادم اما همیشه دیر میرساندم و هیچوقت وقت روتوش
مجدد نداشتم. البته این استراتژیام بود که زمانی یادداشت را بفرستم که نتوانند
کاریش بکنند! (میخندد)
– کار مطبوعات را
دوست دارید؟
خیلی
زیاد. من از ستون «یادداشتهای یک دیوانه» بازخوردهای عجیب و غریب زیادی میگرفتم؛
جنس طنزم با سایر کسانی که برای صفحه آخر مینوشتند فرق داشت، خودم هم دوستش
داشتم. هنوزم این کار را دوست دارم اما چون انضباطش را ندارم ترجیح میدهم خرد خرد
بنویسم و به یک مجموعه تبدیلش کنم.
– ارتباطتان با بچههای
رسانه چطور است؟
ارتباط
بچههای رسانه با من چطور است؟ خودم فکر میکنم خوب است چون مدت زمان زیادی با آنها
همکار بودهام. ولی همانقدر که زمینههای کاری دیگر پر شده از افراد غیرمتخصص و
غیرعلاقهمند که وارد کاری شدهاند چون کسی برایش پیدا کرده یا شناخت و علاقهای
ندارند و فقط بهعنوان شغل به آن نگاه میکنند، مطبوعات هم درگیر چنین فضایی شده
است. این روزها عجیب برخورد میکنم با آدمهای اینطوری؛ مخصوصا کسانی که در این
سایتها استخدام میشوند. واقعا سوال میکنم هیچ گزینشی وجود ندارد؟! یک مکالمه
برایتان نقل میکنم خودتان متوجه میشوید چه اتفاقی افتاده است. خبرنگاری زنگ مى زند
:سلام. سلام. خوبین؟ ممنونم. آقای خطیبی کار میکنید؟بله. چه کار میکنید؟ کدامش
را بگویم!؟ این نمایشنامهخوانی که دارید چه تاثیری دارد؟ تاثیر روی چه چیزی؟ راجع
به چه چیزی حرف میزنیم؟ میخواهم بدانم نمایشنامهخوانیای که انجام میدهید
تاثیری دارد؟ گفتم یک سوال از تو میپرسم، این سوال را گفتند که از من بپرسی. گفت
بله. گفتم تو نپرسیدی منظورشان چیست؟ گفت نه. گفتم تو منظور کسی که این سوال را به تو داده بپرس بعد
دوباره به من زنگ بزن. رفت و کمی بعد دوباره زنگ زد. گفت آقای خطیبی این نمایشنامهخوانی
که شما کار میکنید چه تاثیری بر مخاطب دارد؟ گفتم بله. اما بسته به این است که
دنبال چه جور تاثیری باشیم. گفت میخواهم بدانم خوب است؟ گفتم میتوانم یک سوال
از شما بپرسم. گفت بله گفتم شما تا به حال نمایشنامهخوانی دیدهاید؟ گفت نه. گفتم
میتوانم از شما خواهش کنم اول بیایید و یک نمایشنامهخوانی ببینید و بعد با هم در
موردش صحبت کنیم؟… آنقدر همهچیز غیرتخصصی و فرمایشی است که گاهی نمیدانم باید
چه برخوردی داشته باشم. هر حرفهای یک اخلاقی دارد. روزهایی که من به این حرفه
وارد شده بودم به من میگفتند خیلی لازم است که شأن افرادی را که قرار است با آنها
گفتوگو بگیرید حفظ کنید. باید حواست باشد که به طرف مقابلت برنخورد، احساس امنیت
کند تا آنچه را که میخواهید در گفتوگو به آن برسید اتفاق بیفتد. اما این روزها
تماس میگیرند و قبل از هر چیزی سوالش را میپرسد. حتی حق اولیه مرا برای شناختن
او و اینکه نماینده چه رسانهای است رعایت نمیکند، چه برسد به اینکه از من
بپرسد وقت دارم، یا حتی دلم میخواهد با او صحبت کنم یا نه. البته نکته اینجاست
که هر معضلی که در حرفههای مختلف ما وجود دارد عینا در روابط اجتماعی ما هم هست.
– این مساله شما را
به رسانههای خاصی محدود کرده؟
نه،
جالب است که من همیشه فرار میکنم از اینکه گفتوگو کنم و همیشه هم طولانیترین
مصاحبهها برای من است.
– چه کاری هست که تا
به حال انجام نداده باشید؟
دوست
داشتم کنسرت سولو برگزار کنم، بهرغم اینکه از سال ۷۹ کنسرت برگزار کردم اما هیچوقت
اجرای تکنفره نداشتم. یک آلبوم انگلیسی هست که سالهاست دوست دارم ضبطش کنم اما
وقت نمیشود. سه یا چهارتا تئاتر هست که دوست دارم به زودی کارگردانی کنم. کار
نکرده که خیلی زیاد دارم بهتر است جزئی واردش نشویم.
– بیشتر مقصودم عرصه
تازه بود؟
دوست
دارم سالن تئاتر داشته باشم، یعنی خودم بسازم.
– قرار است اشکان
خطیبی روزی بازنشسته شود؟
فکر
کنم خیلی زود.
– چطور؟
احساس
میکنم در دو سال اخیر همهچیز خیلی فرسایشی شده است. برای کوچکترین کارهایی که
میخواهم روی صحنه ببریم باید دست به دعا شوم یا منتظر معجزه باشم. تا یک جایی میتوانی
خودت را بکشانی. احساس میکنم کم زندگی کردهام به همین خاطر باعث شده که احساس
فشار ده برابر بیشتر از آن چیزی باشد که هست. به همین خاطر است که فکر کنم خیلی
زود خودم را نه اینکه بازنشسته کنم، اما محدود میکنم. به هرحال کار کردن در چنین
شرایطی باعث میشود کمکم انگیزههای واقعیات را هم از دست بدهی و اگر کاری را
انجام میدهی یا به این خاطر است که کاری را قبول کردهای و یا میخواهی از عملکرد
و کارنامهات دفاع کنی؛ پس دیگر آن انگیزه و هدف اصلیای که تو را به این راه
کشانده کمرنگ میشود. من دلم نمیخواهد به جایی برسم که ببینم از سر اجبار کاری را
انجام میدهم. تا به حال این اتفاق نیفتاده و امیدوارم که نیفتد، اما به همین دلایل
فکر میکنم خیلی زود خسته شوم.
– تا کمکاری زودرس،
قرار است همچنان تئاتر و موسیقی پررنگ باشد یا سینما هم به لیست بازمیگردد؟
سینما
را خیلی دوست دارم اما به آن احترام هم میگذارم. در سینما معادلهای وجود دارد،
تو یک گروه تئاتری نیستی تا خودت تولید کنی و شانس بیاوری که نویسنده خلاق یا خوشفکری
داشته باشی یا نهایتا خودت مترجم باشی و آثار موردپسند را ترجمه کنی. در سینما یک
طرف سفارشدهنده است و طرف مقابل تویی که سفارشگیرندهای. بعد از آن فیلمنامه را
میخوانی که اگر خوشت بیاید تازه بحث تفاهم بر سر مسائل اقتصادی، فکر و سلیقهای
به وجود میآید. شاید به جایی رسیدم که بهترین فیلمنامهها به من پیشنهاد شوند،
اما تا آن روز ترجیح میدهم که خودم را درگیر هرکاری نکنم. حقیقتش این است که تا
به حال هم خیلی پشیمانم از کاراکترهایی که جاهایی خرجشان کردم که نباید.
– آنقدر صبر کنید تا
فیلمنامه خوب بیاید، ضمن اینکه شما تئاتر و گروهتان را به هر کار ى ترجیح میدهید،
فکر نمیکنید باعث شود که فراموش شوید؟
این
اتفاق افتاد اما به عوض آن «هامونبازها» را بعد از شش سال روی صحنه بردم. فکر نمیکنم
این کار فراموشی داشته باشد. اگر خانم پوری بنایی فراموش شد، اگر فردین و بهروز
وثوقی فراموش شدند؛ آن وقت است که میتوانیم ادعا کنیم کسانی که حضور موثری در
فیلمها داشتهاند هم فراموش میشوند. ضمن اینکه معتقدم کمی مراقبت در سینما به
خاطر همان اعتمادی که گفتم لازم است. مخاطب سینما، به نسبت سایر مدیومها عامتر
است. این مخاطب همانطور که سریع اعتماد میکند و به تماشای فیلمت مینشیند، ممکن
است به همان سرعت از دستت ناراحت شود و نیاید. به همین خاطر ترجیح میدهم اگر حضور
دارم بتوانم از آن دفاع کنم. تا به حال هم فکر کنم این اتفاق افتاده و در همان
چهارتا فیلمی که بازی کردم حضور درستی داشتم. به غیر از این باقی بازمیگردد به
اینکه چه چیزی به تو پیشنهاد شود. شاید سال دیگر من پرکارترین بازیگر سینما شوم.
مهم این است که پس از خواندن فیلمنامه سر ذوق بیایم، این روزها خیلی کم این اتفاق
برایم افتاده است.
– سراغ فیلمسازی هم
میروید؟
دو
ایده در ذهنم هست اما آنقدر کار نکرده پیش از آن وجود دارد که فعلا سراغ آن نمیروم.
ضمن اینکه فارغ از رشته تحصیلی، روحیات و خلقیاتم به کارگردانی نزدیکتر است.
اما مسلما همانقدر که برای حضور در سینما سختگیری میکنم برای این مساله نیز
سختگیری خواهم کرد. در موسیقی؛ اولین سوالی که از خودم میپرسم این است که آیا این
کار وجود دارد، کسی در حال انجامش هست و اگر جواب مثبت است من چرا دوباره همان کار
را تکرار کنم.
.
عسل آذرپور
There are no comments yet