دنیا به شاعر‌ان بدهکار است | پایگاه خبری صبا
امروز ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۰۴:۵۱
علیرضا آذر درباره شعر اجتماعی و صداقت در شعر با صبا گفت:

دنیا به شاعر‌ان بدهکار است

"بی‌تو من با بدن لخت خیابان چه کنم/ با غم‌انگیز‌ترین حالت تهران چه کنم". اولین اشعار علیرضا آذر تحت عنوان "تومور یک" در اواخر دهه 80 در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد. او که تا امروز تنها موفق به انتشار دو کتاب خود شده‌، توانست در مدت زمان کوتاهی پس از انتشار نخستین دکلمه خود با قطعه‌هایی نظیر: تومور دو، مدار مربع و هم مرگ، خود را به عنوان شاعر نسل جدید اثبات کند. با علیرضا آذر درباره حال و هوای شعرش گفت‌وگو کردیم که را در ادامه می‌خوانید.

در جایی خواندم که گفتید عده‌ای شعر را به من یاد دادند. آیا واقعا شعر یاد
گرفتنی است؟

شک نکنید که شعر پدیده‌ای
معلق میان شعار و شعور است. یعنی اگر ما بگوییم که شعر شعور محض است، وارد بحث ریاضی
شده‌ایم، نه ادبیات. زیرا مقوله وزن و عروض و قافیه کاملا ریاضی است. یعنی باید هر
دو کفه شعر با هم یک اندازه باشد. اگر این مقوله فقط مد نظر باشد شعر کاملا سرد و نچسب
و درگیر فرم خواهد بود. اما شعار تا حدودی شعر را دل چسب‌تر می‌کند. مثلا این بیت که
من گفتم «بی‌تو من با بدن لخت خیابان چه کنم/ با غم‌انگیز‌ترین حالت تهران چه کنم»
یکی از پیش‌پا افتاده‌ترین و ضعیف‌ترین ابیاتی است که می‌توان شنید اما چرا مردم پسندیدند؟
چون همه ما حداقل یک‌بار با این وضعیت شعارگونه شهرمان روبه‌رو شده‌ایم. بنابراین باید
در جواب سوال شما بگویم که شعر علاوه بر اکتسابی، استعدادی هم هست. به هیچ عنوان نمی‌توانیم
شاعری را متصور شویم که استعدادی در سرودن ندارد و صرفا با یادگیری و پای منبر شعرای
دیگر نشستن، توانسته شعر خوب بگوید. چون در اشعار همچین فردی جنون وجود ندارد و این
باعث می‌شود که اشعارش به دل ننشیند. شعر باید جنون داشته باشد. شعر که جنون نداشته
باشد، شعر نیست. دیوان حافظ را ببینید؛ جنون در اشعارش موج می‌زند. اصلا هنر باید باید
جنون داشته باشد
.

– از حافظ و شعر کلاسیک گفتید. نکته‌ای که در اشعار آن دوران وجود دارد
این است که غالبا برای ستایش معشوق سروده می‌شدند. این نکته را به راحتی با یک نگاه
اجمالی بر اشعار حافظ، خیام، مولانا می‌توان فهمید. اما در شعر امروز عشق محور قرار
گرفته است. ضمن این‌که بعضا رویکرد شاعر نسبت به معشوق کاملا انتقادی و حتی تخریبی
است. چه اتفاقی در ادبیات در روند زمانی افتاده که کار به این‌جا رسیده است؟

به نظرم دلیلش حضور امروزی در یک وضعیت عام است که در آن دیوار حیا برداشته
شده است. می‌خواهم این را بگویم که من نوعی امروزه می‌توانم با یک نگاه در یک پاساژ
هم عاشق بشوم. این در حالی است که در دوران کلاسیک عشق در یک پروسه طولانی و سخت رخ
می‌داد و شیفتگی وجود داشت که قابل قیاس با هیچ حسی نبود. بنابر این وقتی امروزه عشق
دم دستی می‌شود، تنفر دم‌دستی هم به وجود می‌آید. اگر شما به سختی عاشق شوید و یک عشق
صرف باشد، تنفر به منزله کنار گذاشتن معشوق به معنای واقعی خواهد بود اما حالا که ما
۱۰ بار عاشق و فارغ می‌شویم به راحتی می‌توانیم از جدایی حرف بزنیم
.

-یکی از انتقاداتی که درخصوص شما و اشعارتان مطرح می‌شود این است که
شعر‌هایتان غالبا حول محور عشق می‌چرخند و خیلی رویکرد اجتماعی ندارید. دلیلش چیست؟

ببینید درباره این مساله من دلایل کاملا شخصی خود را دارم و چرایی این مساله
را نمی‌گویم اما چون این سوال را پرسیدی خیلی سربسته جواب می‌دهم که من دغدغه‌ام سه
مورد است؛ اول شعر، دوم عشق و سوم مرگ که سه مثنوی تومور
۱و۲و۳ هم محوریتشان همین‌ها هستند اما این‌که من زیاد
به بخش‌های دیگر ورود پیدا نمی‌کنم به این معنی نیست که نمی‌بینم یا من هم صدمه ندیده‌ام
یا برایم مهم نیست. من در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم و بزرگ شدم. پس به مقدار کافی
درد این طبقه را دیدم. اگر توجه کرده باشید، اگر مقوله‌ اجتماعی در اشعارم مدنظرم بوده،
کاملا جهانی نگاه کرده‌ام. یعنی به مسائلی مثل جنگ، فقر و… پرداختم که مختص یک محدوده
نیستند. من معتقدم که هنرمند باید به مباحث کلان بپردازد. به خاطر همین مسائل بود که
من شعر «سر نان» را نوشتم و در آن گفتم: «نان درد صعب العلاجی‌ست، هر لقمه از نان گلوله
است، راحت مخور لقمه‌ها را، نان زیر دندان، گلوله است». ضمن این‌که من در اشعارم به
جنگ هم پرداخته‌ام اما نه صرفا جنگ هشت ساله ایران و عراق بلکه پدیده‌ای به نام جنگ
را مطرح کرده بودم. یا مثلا در شعر «دو در یک» من در ابیاتی که نوشته بودم: «سارای
سال اولی، مرد است/ دستان زبر و تاولی مرد است/ این پا که سارا مالِ یک زن نیست/ سارا
که مالِ مرد بودن نیست» به مساله کودکان کار اشاره داشتم. من می‌خواهم این‌جا یک نکته
را خیلی محکم خدمتان عرض کنم و آن این است که دو مقوله وجود دارد که یکی انتظار انسان
از خودش است و دیگری انتظار دیگران از انسان. من اگر به مساله انتظار خودم از خودم
بپردازم، سعی می‌کنم با متنوع جلوه دادن چند درد به شعرم بپردازم. نکته این‌جاست که
من آن‌قدر از خودم انتظار دارم و دغدغه‌های مختلف ذهنم را مشغول کرده‌اند که نمی‌توانم
انتظار همه را برآورده کنم.

-در شعر «تومور یک» هم در بخشی که مخاطب شعر بود، نوشتید: «ملعبه قافیه
بازی شدی/ هرزه هر دست درازی شدی/ کنج همین معرکه دارت زدند/ دست به هر دار و ندارت
زدند» حالا با توجه به این‌که یکی از دغدغه‌هایتان و البته مهم‌ترین‌شان شعر است، این
نکته که طی سال‌های اخیر تعداد شاعران بسیار زیاد شده ولی خروجی این مساله از لحاظ
کیفی به میزان کافی نیست و مورد تشویق هم قرار می‌گیرند، چقدر آزارتان می‌دهد؟

اتفاقا خیلی جالب است که شما اگر یک نگاه کلی در شبکه‌های اجتماعی بیندازید،
می‌بینید اکثرا اگر مدل و عکاس و هنرپیشه نباشند قطعا در پروفایلشان نوشته‌اند شاعر.
بعد هم که به صفحه‌شان نگاهی می‌اندازید می‌بینید هیچ اتفاق ادبی رخ نداده‌ است. به
نظرم دلیش هم این است که شعر هیچ امکانات خاصی نمی‌خواهد، نهایتا با یک خودکار و کاغذ،
کارتان راه می‌افتد و با آشفته نویسی می‌توانید شعر بگویید. یعنی یک متن بی‌سر و ته
دارید و اسمش را شعر می‌گذارید. نمی‌خواهم اسم ببرم اما فردی را می‌شناسم که کلمات
بریده‌ روزنامه‌ها را کنار هم قرار می‌دهد و می‌خواند و تشویق هم می‌شود. جالب است
که الان به عنوان شاعر شعر سپید شناخته می‌شود. در صورتی که شعر سپید، پرچالش‌ترین
و سخت‌ترین نوع ادبیات است و کشفش بسیار دشوار‌تر از شعر کلاسیک است و چون وزن و قافیه
ندارد باید با متن درگیر شوید. بنابراین نوشتن شعر سپید با بی‌سروته نویسی تفاوت بسیاری
دارد. اگر مخاطب یک مقدار مطالعه داشته باشد قطعا می‌تواند تشخیص دهد. مثلا شما شعر
گروس عبدالملکیان را ببینید. گروس از بهترین شاعران شعر سپید حال حاضر کشور است. بنابراین
فکر می‌کنم اگر شعرا بیشتر یکدیگر را حمایت کنند و با هم هماهنگ باشند، می‌توانند سواد
و سلیقه عمومی را افزایش دهند تا دیگر شعرهای ضعیف مورد استقبال قرار نگیرند. واقعیت
این است که هرکه قلم داشت، هنرمند نیست. احتمالا برایتان جالب است که بگویم الان دغدغه
من این است که چرا شاعر شدم و اگر روزی پسرم از من بپرسد که مثلا سراغ نقاشی بروم یا
شعر؟ ترجیح می‌دهم نقاشی کار کند.

-در ارتباط با مخاطب چه مسائلی را مد نظر قرار می‌دهید تا بتوانید یک
کار ناب ارائه کنید؟

قطعا صداقت. من با مخاطبانم صادق هستم. حتی موزیکی که در دکلمه‌ تومور‌ها
بود‌‌ همان موزیکی بود که من موقع سرودن شعر گوش می‌کردم. زیرا می‌خواستم همان حس زمان
سرودن را با مخاطبم درمیان بگذارم. می‌خواهم بدانند که من با آن‌ها روراست هستم. اگر
در جایی از دکلمه داد زدم، در تنهایی خودم هم موقع خواندن آن بخش داد زدم. اگر نصرت
رحمانی در شعرش می‌گوید: «دیده‌ام که تو تریاک می‌کشی» به دنبال این بود که با مخاطبش
روراست باشد. هرچند چوب این روراستی را خورد اما من هم می‌خواهم روراست باشم. اگر نوشتم:
«من خرابم بنشین، زحمت آوار نکش/ نفست باز گرفت، این همه سیگار نکش» به خاطر این بود
که عینا این را به من گفته بودند. ضمن این‌که بسته شنیداری هم یک پل ارتباطی مناسب
میان من و مخاطبانم بود. این نکته را هم بگویم که دلیل دیگر من برای تهیه و ارائه دکلمه‌ها
این است که گاهی مخاطب متن را که می‌خواند لحن شاعر را متوجه نمی‌شود و من قصد داشتم
از هرگونه سوءتفاهم در متن جلوگیری کنم. ضمن این‌که بار زیادی از مفهوم را لحن به دوش
می‌کشد
.

-در بخش‌های مختلف کتاب‌هایتان، اشعارتان مورد ممیزی قرار گرفت و حذف
شدند. آیا مشکل خاصی در دریافت مجوز داشتید؟

واقعیت این است که من هیچ وقت اعتراضی نکردم. چون من اگر موافق با ممیزی بیت‌ها
نبوده باشم اما موافق با اتفاق هستم. ضمن این‌که یک‌سری از بیت‌ها را خودم ندادم. چون
معتقدم دو نوع شعر وجود دارد؛ یکی محفلی که در جمع خودمانی خوانده می‌شود و محدودیتی
ندارد و یک شعر عمومی داریم که در میان مخاطبان کسانی حضور دارند که باید برخی مسائل
رعایت شود. البته واقعا فکر نمی‌کردم سانسور بشوند. چون به مقدار کافی شعر‌ها را چلانده
بودم، نه به این معنی که خود سانسوری کرده باشم، منظورم عمومی کردن اشعار است. با این
حال نتیجه خود را داشت و به چاپ و هفتم و هشتم رسیدند. یک نکته دیگر هم بگویم که حتی
به دزدی ادبی هم اعتراض نمی‌کنم. مثلا چندوقت پیش در جایی دیدم که بیت: «بی‌تو من با
بدن لخت خیابان چه کنم/ با غم‌انگیز‌ترین حالت تهران چه کنم» توسط دوست عزیزی تغییر
داده شده بود و به جای تهران از زنجان استفاده کرده و به نام خود در نشریه‌ای منتشر
کرده بود. من اعتراضی نکردم چون به نظرم این نشان دهنده موفق بودن اثر است که فردی
دوست دارد اسم خودش پای آن ثبت شود. یک خاطره جالب از استاد منزوی بگویم. یک بار با
ایشان در یک قهوه‌خانه‌ای نشسته بودیم، به من گفتند شعرت را بنویس و در آن از واژه
لبو استفاده کن و بده به لبو فروش محله‌تان تا داخلش لبو بپیچد به مردم بدهد. اگر شعرت
خوب باشد مطمئن باش، کسی که در حال خوردن لبو است شعر را می‌خواند قاب می‌کند در اتاقش
نصب می‌کند
.

-در یکی از شعرهای اخیرتان نوشته بودید که دنیا به شاعر‌ها بدهکار است.
آیا واقعا به این مساله اعتقاد دارید
.

بله. واقعا دنیا به شاعر‌ان بدهکار است. خیلی هم بدهکار است. لااقل دنیایی
که من درونش بزرگ شدم خیلی بدهکار است. دنیایی که نخورد، ندید، نپوشید و نگشت و تمام
این‌ها شد کلمه. دنیا به اندازه تمام کلماتی که نوشتیم بدهکار است
.

فرهاد کیان‌فرید

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است