در سکانس شروع توفانی «مسافران» بهرام بیضایی، هما روستا با صورت سنگی و صدای مرگآسا رو به دوربین به ما خبر عجیبی داد: «ما میریم تهران؛ برای عروسی خواهر کوچکم. ما به تهران نمیرسیم. ما همگی میمیریم!»
در سکانس شروع توفانی «مسافران» بهرام بیضایی، هما روستا با صورت سنگی و صدای مرگآسا رو به دوربین به ما خبر عجیبی داد: «ما میریم تهران؛ برای عروسی خواهر کوچکم. ما به تهران نمیرسیم. ما همگی میمیریم!»
با مرگ هما روستا زمان کوتاهی پس از درگذشت همسرش حمید سمندریان، نام و خاطره این زوج به تاریخ هنر نمایش و بازیگری ایران پیوست؛ انگار برای ماندگاری و اثبات خاص بودن و متفاوت بودنشان نیاز به این توالی مرگ داشتند. شاید اگر هما روستا سالهای زیادی پس از همسر فقیدش زنده میماند، اگر در فیلمها و سریالهایی بازی میکرد و مدرسه استاد سمندریان هم با حضورش شبیه بقیه دکانهای چاپ اسکناس از اشتیاق جماعت عشقِ بازیگری میشد، گفتن و نوشتن از اینکه معدودی از آدمهای این دیار حتی در این روزگار بیهنری و ابتذال فراگیر هم اصالت را فدای مصلحت نکردند سخت میشد.
هما روستا را در روزهای اوجش بر صحنه تئاتر ندیدهام، ولی در سینما کارنامه چشمگیری ندارد. شاید معدود فرصت کرد در فیلمهای خوب سینمای ایران بازی کند و وقتی فرصتش شد الحق نشان داد که بازیگر است؛ از همان تک لحظه حضورش در «مسافران» تا بهترین و مفصلترین جلوه بازیاش در «از کرخه تا راین» خبر از جدیت و توانایی و احترام به هنر میداد. جز اینها، «گزارش یک قتل» و «پرنده کوچک خوشبختی» و «تمام وسوسههای زمین» تنها نشانههای کمرنگی از توان و علاقه و احترامش به هنر نمایش و بازیگریست و نمونههای دیگری مانند «لژیون» و «زن امروز» و «کودکانی از اب و گِل» هم نشانه قاطعی از بلایی که سینمای بیمایه ایران میتواند سرِ هر آدم پُرمایهای بیاورد. تازه کارنامه اندک بازیهای تلویزیونی او از این هم تلختر است.
با این همه، هما روستا و نام جدایینشدنی کنارش حمید سمندریان هنوز و همیشه از مصداقها و نمونههای انگشتشماری هستند که با هنر عمر سپری کردند و هنرمندانه زیستند اما هنر پیشهشان نشد. نام و اعتبارشان و ارج و احترام ما به این نامها نه به خاطر کارنامه و آثار محدود و معدودی که هنر فقیر ایران در اختیارشان گذاشت، که به خاطر ارزش والاییست که برای زیست هنرمندانه قائل بودند.
درکِ تلخ اما هوشیارانه آنها از اینکه در این بساط بیهنری جای چندانی برای آن همه منزلت و قُرب هنری وجود ندارد و حُرمت امازاده را باید خودِ متولی نگه دارد، وگرنه اینجا کسی حوصله ندارد که قدر بداند و بر صدر بنشاند. کمکاری خودخواسته هما روستا و حمید سمندریان هم حسرت کارهای نکرده را به دل میگذارد و هم ارزش و اعتبارشان را در دلمان صد چندان میکند. یقین داریم که آنها میتوانستند بسیار بیشتر و بهتر از این که ازشان باقی مانده باشند و آنچه از هنر و عشقشان به هنر به جا مانده، حاصل جدالِ میان کوشش و احترام آنها و جبر سیاه زمانه است.
این جدال نابرابر تقدیر همه اهل هنر بوده و هست، اما خوشبخت و ماندگار آنهایی هستند که خوب میدانند باید مراقب باشند، چون قرار نیست به جایی برسیم … چون «ما همگی میمیریم.»
انتهای مطلب/
There are no comments yet