برای خداحافظی با بانوی غزل راهی خانهاش میشوم هرچند نمیتوانم صندلی خالیاش
را تصور کنم، او که با مهربانی بیدریغش هربار با روی گشاده مهمانانش را
میپذیرفت. هرچه مسیر کوتاهتر میشود و ونکپارک نزدیکتر، اندوهم عمیقتر
میشود؛ اندوهی که آنقدر بزرگ است که به من حتی توان گریستن را نمیدهد.
«بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم/ باشد که نباشیم و بدارند که بودیم».
آخرین دیدار و گفتوگویی را که با او در تیرماه سال گذشته اندکی پیش از
وداع همیشگیاش داشتم، در ذهن مرور میکنم. بهیاد میآورم که نسبت به
وقایع فلسطین نگران بود و از شاعران و هنرمندان میخواست که فریاد
اعتراضشان را به گوش جهانیان برسانند و سکوت نکنند و اجازه ندهند که
مرگخواهی یک دولت موجب نابودی یک ملت شود.
او میگفت: «ما هنرمندان باید این بیعدالتی را فریاد بکشیم تا تمام
گوشهای کر جهان شنوا شوند و با فریادمان اعتراضمان را نسبت به این
بیعدالتیها بیان کنیم. من وقتی اخباری مبنیبر بیعدالتی نسبت به انسان
در هرگوشه جهان میشنوم، دلم به درد میآید. جنگ و جنگآوری اصلا خوب نیست
و ننگ بر دولت و ملتی که جنگطلب هستند و جنگآوری را در جهان تبلیغ
میکنند. بسیاری از دولتها نیز با اینکه گوشهای نشستهاند و در ظاهر
شعلههای آتش جنگ، دامن آنها را نمیگیرد، درصدد توجیه این جنگها و حتی
درصدد اشاعه آن هستند و با تبلیغاتی که میکنند آتش جنگ را شعلهورتر
میکنند.»
او برخلاف بسیاری از شاعران که تنها در مقطعی خاص میمانند و پس از آن شعر
نمیگویند، در ۸۷ سالگی همچنان شعر میسرود و به گفته خودش در پنج ماه آخر
هم چهار شعر سروده بود. وقتی از او درباره معدود بودن تعداد اشعارش در آن
چند ماه آخر پرسیدم، گفت: یکی از مهمترین چیزهایی که یک شاعر برای شعر
گفتن نیاز دارد دیدن است و من سالهاست که از این نعمت محروم هستم و در این
حالت من چگونه میتوانم شعر بگویم و تنها باید به تصاویری که در ذهنم نقش
بسته اکتفا کنم. نمیخواهم شعری بسرایم که تصاویر و لحظات شعرهای پیشینم در
آن تکرار شده باشد.»
سیمین بهبهانی حتی در عاشقانهترین غزلهایش هم رویکردی اجتماعی داشت و
هرگز دچار دشوارنویسی نمیشد، او این موضوع را ناشی از عشق به وطن و مردم
وطنش میدانست: «من برای مردم مینویسم و نمیخواهم مخاطب شعرم را تنها یک
گروه خاص تشکیل بدهند از این رو بهترین شیوه بیانی را در سادهنویسی یافتم و
در شعر و نثر همواره سعی کردم که از زبان پاکیزهای استفاده کنم و سخنم را
پیچیده نکنم. من جزئی از همین مردمم و اگر شعرم اینقدر وجه اجتماعی به
خود نمیگرفت، گویی مردم و تاریخی را که بر سرزمین رفته است، نادیده
گرفتهام. مردم کشورم همواره راهگشای شعرم بودهاند و به من یاد دادهاند.
شاید یکی از رازهای موفقیت من در شاعری این بود که هیچوقت تنها خودم و
دغدغههای خودم را در شعرم انعکاس ندادهام.»
سالها کتابهای او بهخاطر ممیزی امکان انتشار نیافتند، اما بهبهانی معتقد
بود ممیزی شرایطی را فراهم میکند که نتواند کتابش را منتشر کند، اما او
خود را آدم جستوجوگری میدانست که اگر نتواند کتاب منتشر کند، راه دیگری
مییابد که حرفش را بزند: «مثلا جایی سخنرانی میکنم و حرفم را در قالب یک
مصاحبه بیان میکنم. یک شاعر وقتی حرف داشته باشد باید بتواند راه خودش را
پیدا کند.»
با وجود اینکه در بسیاری از کشورها بنیادهای ادبی متعددی به نام
شاعرانشان ثبت شده، اما در ایران با وجود پیشینه غنی شعر فارسی، هنوز هیچ
بنیادی بهنام یک شاعر ثبت نشده است و شعر و محبوبیت شاعران میتواند
زمینهای را برای تاسیس بنیادی بهنام آنها، اما برای شعر ایجاد کند. او
درباره ضرورت راهاندازی چنین بنیادی میگفت: «من از هر حرکتی برای شعر
استقبال میکنم، اما دوست دارم اگر روزی بنیادی راهاندازی شد بهنام شعر
باشد و صرفا بهنام من نباشد و جایزهای برای شاعران جوان اختصاص داده شود
تا کتابهای شعرشان را بهتر بتوانند منتشر کنند. امیدوارم روزی در کشور ما
بنیادهای شعر متعددی باشد که این بنیادها برای برداشتن ممیزی فعالیت کنند و
شاعران و نویسندگان بدون دغدغه کتابهایشان را به دست نشر بسپارند.»
از او درباره راز ماندگاری شعرش در میان مردم پرسیدم، گفت: «من خودم همواره
از زمانی که قلم روی کاغذ گذاشتم مضمون محوری شعرهایم مسائل اجتماعی و عشق
بوده است. یا شاملو چه پیش و چه پس از انقلاب همواره در شعرش دغدغه مردم
را داشته و برای همین است که شعرش از سوی مردم پذیرفته میشود، اما در
دهههای اخیر فضا و شرایطی به وجود آمد که جریان خاصی از شعر را رقم زد.
البته این فضاها همواره در تاریخ ادبیات ما به شکلهای مختلفی وجود
داشتهاند. بخش عمده این شاعران چون در شعرشان با مردم صادق نیستند، هرگز
از سوی مردم پذیرفته نمیشوند. این شاعران هیچگاه راه درستی را پیش
نگرفتهاند و در نگاه کلی نیز هیچگاه شعرشان مطابق میل جامعه نبوده است.
اگر امروز هم به شعر این شاعران توجه میشود، این موضوع ناشی از توجه به
جنبههای ادبی این آثار است وگرنه من آن شأنی را که برای حافظ، سعدی و
خاقانی قائل هستم، هرگز برای این شاعران قائل نیستم. اگر با دید انتقادی به
شعرهای این شاعران نگاه کنیم و غرضورزی را هم کنار بگذاریم و محاسن و
معایب این شعرها را در کنار هم ببینیم، بیشک اگر شعرهای این گروه
بازتابدهنده ایده و عقیده خودشان باشد و به ذهن آنها تزریق نشده باشد
قابلتامل خواهند بود، اما اگر شعرشان جنبه تصنعی داشته باشد محلی از اعراب
نخواهد داشت.»
بهبهانی که هم شعر نو و هم غزل میسرود معتقد بود که شعر نیمایی و شعر سپید
دو ضرورت تاریخی بودند که باید در ادبیات ما شکل میگرفت: «خوشحالم که این
دو جریان شعری بهخوبی توانستهاند راه خود را به ادبیات ما باز کنند و
جامعه هم بهخوبی توانسته است به این دو جریان ادبی پاسخ مثبت بدهد و
زیبایی ادبیات در این است که فرمهای مختلفی برای بیان داشته باشد و با
وجود شاعران جوان و صاحبسبکی که این روزها به زبان پارسی شعر میسرایند،
من آینده شعر فارسی را بسیار خوب میبینم. شعری که همه صداها را میتوان در
آن شنید و تنها مختص به یک جریان شعری خاص نیست.»
دیگر به خانهاش رسیدهام؛ به یاد آخرین آرزویش میافتم، اینکه در آرامش به دیگرسو سفر کند.
There are no comments yet