اگر این فیلمها را پیدا کنید، دریک نگاه کلی پی خواهید برد که چهطور این ابرقهرمانان به هیچ عنوان «اَبَر» (Super)
به نظر نمیرسند. با این حال در آن دوران چنین فیلمهایی مفری برای
میلیونها کودک درگیر جنگ جهانی دوم بود. فیلمهای ابرقهرمانانه اهدافشان
را به خوبی دنبال میکردند. سیاستها در قالب مرجع کد کتابهای مصور (CCA)،
این صنعت کتاب مصور را لحظه به لحظه به نابودی میکشاند و همسو با آن
سریالهایی ساخته شد که برگرفته از کتابهای مصور بود. در سالهای دهه ۱۹۷۰
کودکان مخاطب این فیلمها و برنامههای تلویزیونی همگی بزرگ شدند و
جلوههای ویژه سینما هم پیشرفت عجیبی کرد.
قطعا ریچارد دانر دستاورد استیون اسپیلبرگ و جورج لوکاس را در فیلمهای پول
پاروکن فصل تابستان مثل «آروارهها» (۱۹۷۵) و «جنگ ستارگان ای» (۱۹۷۷)
دیده بود و اینچنین سروکله پدرخوانده تمام فیلمهای ابرقهرمانان یعنی
«سوپرمن» (۱۹۷۸) پیداشد.
آن چه سوپرمن را صرفنظر از انتخاب کریستفر ریوز و استفاده از موسیقی متن
ماندگار جان ویلیامز بینظیر میکند، برانگیختن رویای شیرین اسطوره شناختی
طرفداران جوانی است که بار دیگر قهرمانان خود را میدیدند. نخستین نما از
دست جوانی که صفحه کتاب مصوری را ورق میزند، درحالیکه صدای کودکی
ماجراهای دیلی پلنت را روایت میکند، دستاوردی بینقص است. جاهطلبیهای
سوپرمن چنان برجسته است که در یک فیلم جای نمیگیرد و بهتدریج در
دنبالهای باشکوه سرریز میشود.
همچنین این فیلم دستاوردی از نماهای خلاقانه بینظیر و تکنیکهایی است که
قابلیتهای جلوههای ویژه را با وجود محدودیتها آن دوران به نهایت
میرساند. آنقدر که هیچکدام از همعصران این ژانر در دهه آتی به گردپای
«سوپرمن» هم نرسیدند. این وضعیت برقرار بود تا زمانی که تیم برتون تلقی
فیلمهای ابرقهرمانی را با نگرش گوتیکِ خود از شوالیه تاریکی در فیلم بتمن
(۱۹۸۹) متحول کرد. تا آن زمان ابرقهرمانان باید زیرسایه افتخار سوپرمن
زندگی میکردند، اما برتون این تصور را با تعلق خاطرش به تاریکی و سایه و
نمایش لذتبخشی از تهدید هراسناک مبارزِ شنلپوش زیر و رو کرد.
هردوی این قهرمانان به خوبی استانداردهای بالایی را برای سالهای ۱۹۸۰ و
۱۹۹۰ تعیین کردند و به الگوهای اصلی ژانر تبدیل شدند و شکلدهنده مسیرهایی
شدند که بعدیها طی کردند. فرزندان سوپرمن میتوانست کُندرمن (چارلز جروت،
۱۹۸۱)، سوپرگرل (ژانو زوارک، ۱۹۸۴)، کاپیتان امریکا و فانتوم باشد و
فرزندان بتمن، «کیفردهنده»، «دارکمن/مردتاریکی»، «کلاغ» (آلکس پرویاس،
۱۹۹۴)، «سایه»، «اسپان» و «بلید/ تیغ».
اتهای مطلب/
There are no comments yet