به گزارش صبا، رمان «جنگ» نوشته لویی فردینان سلین بهتازگی با ترجمه زهرا خانلو توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است.
نسخه اصلی اینکتاب سال ۲۰۲۲ توسط انتشارات گالیمار در فرانسه منتشر شده است. ۶۰ سال پیش از درگذشت فردینان سلین بود که اینکتاب منتشر شد و مخاطبان ایننویسنده با رمانی از او مواجه شدند که ماجرایش مربوط به جنگ جهانی اول و درباره جراحت نویسنده در جنگ و عوارض آن است. اینکتاب، ۲۵۰ صفحه دستنوشته بوده که سلین در سال ۱۹۳۴ با ناشر خود درباره آن مکاتبه داشته و گفته به اینتصمیم رسیده که ابتدا مرگ قسطی را منتشر کند و سال بعد کودکی را. سپس جنگ و پس از آن، لندن را.
ابتدای کتاب مربوط به جراحت سلین در ۲۷ اکتبر ۱۹۱۴ در بلژیک است. او از ناحیه بازو و سر مجروح شد و ناهشیار و غرق خون روی زمین افتاده بود.
توضیح بیشتر درباره کشف اینکتاب، آنکه در تابستان سال ۲۰۲۱ خبری منتشر شد که برای مخاطبان ادبیات جهان اهمیت داشت؛ اینکه سه اثر لویی فردینان سلین که در روزگار حیاتش مفقود شده بود، سرانجام پیدا شد؛ دستنویسهایی که شاید خوانندگان ادبیات بیش از نویسنده مشتاق بودند پیدا شوند. انتشارات گالیمار در بهار سال بعد از میان این نسخههای دستنوشته اولین رمان را چاپ کرد که همینکتاب «جنگ» بود. برخی منتقدان ادبی معتقدند این رمان از دیگر شاهکار سلین یعنی «سفر به انتهای شب» نیز بزرگتر است.
پیداشدن اینمتن و سایر دستنوشتههای منتشرنشده سلین، که همه در هنگام آزادی پاریس از آپارتمان او دزدیده شده بودند، بحث و جدل زیادی برانگیخت. همه کاغذها به وراثِ لوست المنصور، بیوه سلین که تنها وارث و مالک آنها بود، بازگردانده شد.
کتاب پیشرو بهجز متن سلین که از صفحه ۲۳ شروع شده و تا صفحه ۱۴۴ ادامه دارد، «مقدمه»، «یادداشت ویراستار»، «صفحه اول دستنویس» و یکبخش «ضمیمه» را شامل میشود. در قسمت «ضمیمه» هم «برگههایی از نسخه دستنویس»، «جنگ در زندگی و آثار لویی فردینان سلین» و «فهرست نامهای تکرارشونده» درج شدهاند.
در قسمتی از اینرمان میخوانیم:
شبها را بهاجبار وسط هیاهوی گوشم میگذراندم و تب و عاقبتِ پیش رو. کاش با این دختره لسپیناس کمی جلوتر رفته بودم… و بعد، گندش بزنند، گفته بودم که نفله نخواهم شد، نمیخواستم نفله شوم. باز دو روز دیگر، سهشب دیگر هم. هنوز خبری از شورا نیست. بهنظرم هنوز حرف صندوق لشکر را وسط نیاوردهاند، همان صندوقی که کلکش کنده شد و تو همان حوادث ذوب شد، و روی هم رفته جدیترین چیزی بود که ممکن بود گیرم بیندازد؛ آن هم به خاطر یک مشت بیشرف فلانفلانشده که تا لحظه آخر هم فکرشان را نکرده بودم. حتی در تب شبانه داشتم با خودم کلنجار میرفتم تا جوابهایی مشنگوار برایشان آماده کنم. باز هم هیچی، تا دم سحر گوشبهزنگ آمدنش بودم، تا طلوع روز ابریِ شمال در پنجرههای بسیار تمیز بر سقفهای فلاندری، براق، درخشان از باران. همه اینها را دیدم، زندگی را دیدم که داشت برمیگشت.
این زندگی همراه با نحسیِ ایام و مِکونی که به این فکر بود که آیا قبل از یافتن گلوله توی سرم به فنا میدهد یا نه، و کشیش که روزی دو بار میآمد تا جاودانگی به من عطا کند، و این هیاهوی خوفآوری که کل سرم را میلرزانْد، معرکه بود، زندگی با شکنجه، با زجری که خوب را کمابیش از کفم ربوده بود. برایم مسجل شده بود که دیگر هرگز مثل دیگران زندگی نمیکنم، زندگیِ تمام این ابلههایی که فکر میکنند خواب و سکوت همین است و یکبار تا همیشه معنا شده است. ساعت شش دیدم که خانمپرستار کشیک دوباره در را باز کرد، سهچهار بار، و بعد بیاینکه خبرش را بدهند، سر صبح، مردی مراکشی که یک هویتزر پایش را درست بالای زانو له و لورده کرده بود با قطار از گرد راه رسید.
اینکتاب با ۱۵۸ صفحه، شمارگان ۲ هزار و ۲۰۰ نسخه و قیمت ۸۰ هزار تومان منتشر شده است.
There are no comments yet