عیادت از «رضا آشفته» در سیزدهمین گام سفیر مهربانی

به گزارش صبا به نقل از روابط عمومی خانه تاتر، مریم رحیمی در این باره چنین می نویسد:
بعد از جلسه ی مفصلی که با مدیرعامل و بازرس خانه تاتر داشتیم ، به سمت بیمارستان حرکت کردیم.
بیمارستان همیشه آدم رو مضطرب می کنه ، این بار هم هرسه نفرمون با نگرانی راهی شدیم.
بین راه گفتم یه جا باید گل بخریم.
خانم تیموریان گفتن نمیشه براش خوب نیست ، گل حساسیت زا هست و خودش ممکنه مشکل جدیدی روایجاد کنه
حیف شد
شاید میخواستم اضطرابم رو پشت گلها پنهان کنم
و یا شاید هم دلم میخواست رنگ و بوی گلها فضای بیمارستان رو تحت تاثیر قرار بده و فکر بیماری رو از ذهن هامون دور کنه که نشد.
وارد بیمارستان شدیم و بعد از گذشتن از راهروهای طولانی و با استفاده از آسانسوری بسیار کند به طبقه ی چهار رسیدیم
از خانم پرستار پرسیدم اتاق آقای رضا آشفته ؟
هنوز حرفم تمام نشده بود که راهنمایی کرد
در بدو ورود محسن حسن زاده ی گرامی رو دیدیم که به عیادت آمده بود.
اتاق سه تخته بود و تخت وسط از آن همکار عزیز ما و دور تخت مملو از دوستان و همکاران آشفته
آشفته نشسته بود و دیدن لبخند روی لبهاش آشفتگی رو از دلمون دور کرد
وقتی عزیزی ، دوستی ، همکاری ، آشنایی در بیمارستان داری دل توی دلت نیست
و وقتی احساس می کنی که روبه بهبود هست انگار دنیارو بهت میدن
لبخند آشفته هم قرار دل ما شد
خانم تیموریان بی معطلی گفت از خودت بگو ، شرایطت چطوره
الان در چه حالی هستی
ورضا آشفته توضیح داد که در حال حاضر تمرکز درمان روی زخم پا هست که ممکن بود به حادثه ی تلخی منجر بشه و یک درمان یک هفته ای جدید پیش رو هست که اگر پاسخ بده خطر گذشته و تا الان هم نسبتا خوب بوده ،
میگفت که از وقتی به بیمارستان فیروزگر منتقل شده همه چیز خیلی بهتر هست ، پزشکان متخصص ، پرستاران کاربلد و پرسنل مهربان
به هرحال بعد از رفع مشکل پا ، تازه درمان کلیه ها ، چشمها و  دیابت  شروع میشه
و ما هرسه خوشحال ازینکه درمان پا تا اینجا خوب پیش رفته و امیدوار به اینکه به زودی کاملا ترمیم پیدا کنه
همراه مهربان آقای آشفته، فرهاد فلاحی که از شاگردانش محسوب می شد هم با مهر تمام چنان دور او می گشت و به او می رسید که قطعا در ایجاد آرامش و  کمک به حال مناسب برای بهبودی هرچه زودترش موثر بوده و هست
و البته که می گفتن شاگردان دیگرش هم بسیار مهربانانه در کنارش هستند
و خودش هم می گفت که این روزها در بیمارستان بیشتر پادکست گوش می کنم و با شنیدن مشغولم.
همینطور که ما گپ می زدیم هم اتاقی شیرین آقای آشفته هم گاهی نطقی می کرد و همه رو به خنده وامیداشت
به ما معرفیش کردن با عنوان سرهنگ که نمیدونم واقعا سرهنگ بود یا لقبی از جانب اهالی هنر به این پیرمرد خوش سروزبون و خوش اخلاق
در حالی که می خندید و شوخی می کرد توضیح داد که بخشی از پاش روبریدن ولی هیچ ابراز ناراحتی و تلخی نداشت و مدام شیطنت می کرد
و وقتی داشتیم خداحافظی می کردیم روبه ما کرد و گفت نگرانش نباشینا ، اینقدر روزا می خندونمش که درد و بیماری از یادش میره
و ما شکرگزارانه و با آرزوی بهبودی سریع برای رضا آشفته ی بسیار گرامی بیمارستان رو ترک کردیم