اَنَا الحقُّ…
از یک یک اندام او آواز میآمد که اَنَا الحقُّ…
پس (حسین) در راه که میرفت میخرامید دست اندازان و عیّاروار میرفت با سیزده بندِ گران.
روی سوی آسمان کرد و گفت:
الهی! بر این رنج که از بهرِ تو میدارند محرومشان مگردان، و از این دولتشان بینصیب مکن. الحمد للّه که دست و پای من بُریدند در راه تو.
پس گوش و بینی بُبریدند و سنگ روانه کردند عجوزهبی پارهیی رُگو در دست، میآمد. چون حسین را دید گفت:
محکم زنید این حلّاجکِ رعنا را. تا او را با سخنِ اسرار چه کار؟
پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند. در میان سر بریدن تبسّمی کرد و جان بداد. مردمان خروش کردند و حسین، گویِ قضا به پایان میدانِ رضا برد و از یک یک اندام او آواز میآمد که
اَنَا الحقُّ…
ذکرِ حسین منصور حلّاج قدّس الله روحَهُ العزیز | از تذکرة الاولیاء شیخ فریدالدین عطار نیشابوری ( با تلخیص)
آرامگاه عطار
منبع: رسانه مجازی و رسمی شفیعیکدکنی
shafiei_kadkani@