این متن حاوی مطالب دل خوشیهای الکی و به خود دلداری دادن و توجیههایی برای مسائل اعصاب خرد کن هست و به کسانی که حوصله ندارند و زخم خورده هستند توصیه نمیشود…همچنین پایان این متن، خیلی بد شاید تمام شود!
*****
کیوان از من خواست که باهم برویم باملند.
دیر گفت، طرفای ساعت ۶ بود و در ترافیکی سنگین در همت غرب گیر افتاده بودیم.
کیوان پیشنهاد داد که جای دیگری برویم اما در آن ساعت، جایی جز توی ماشین و در میان ترافیک ماشینها نداشتیم.
ترافیک جوری بود که آن شب به هیچ جا نمیرسیدیم و اگر هم به جایی میرسیدم دیر میشد.
کیوان گفت: به نظرت این آدمهایی که تو ماشین نشستند و باعث ترافیک شدند، مانع ما هستند که نتوانیم جایی برویم و اگر برسیم دیر میشه؟
گفتم: خب ما هم مانع آنها هستیم برای جایی که میخواهند بروند!
کیوان گفت: آدمها چرا اینقدر مانع هم هستند؟
گفتم: برای اینکه همه تو یه ساعت راه افتادیم و ترافیک شده!
کیوان گفت: تو زندگی هم همین شده. آدمها مدام زیرآب میزنن…تو هرجایی که کار کردم همین بوده! همش حسادت میکنن. باور میکنی بعضیها میروند سراغ طلسم و جادو که کسی همش به مانع بخورد؟
گفتم: مانع آدمها تو زندگی، هم میتونه شبیه ترافیک باشه و هم میتونه نباشه.
کیوان گفت: اما الان ما گیر کردهایم. باید یه خروجی پیدا کنیم برگردیم خونه، یعنی همان جایی که بودیم. تازه به سمت خانه هم با مانع و این ترافیک و آدمها طرف هستیم.
گفتم: اگر مانع نبود، و ما میرسیدیم، چه فرقی داشت با الان؟
کیوان گفت: خب الان تو پاساژ بودیم، میرفتیم دم دریاچه و کلی حرف میزدیم…
اما الان وسط این جهنم هستیم!
گفتم: به هر حال شرایط الان اینه. و سه راه داریم. اولی، ترافیک رو تحمل کنیم و برسیم و بشینیم لب دریاچه و در طول مسیر هم کلی حرف بزنیم و مدت زمان باهم بودنمان بیشتر شود. دوم اینکه برگردیم خونه و تو ترافیک بمونیم و ناراحت باشیم که نرسیدیم و نتونستیم حرف بزنیم. سوم اینکه همینجا خودکشی کنیم!
کیوان گفت: آدمها همیشه مانع همه چی هم هستند!
گفتم: کیوان اگر مانع ها نباشند، رسیدنمون حال نمیده!
کیوان گفت: فلسفی نباف بابا. چرا حال نده؟!
گفتم: چون ما وقتی تو مانع ها بلد نیستیم خوب باشیم، مانع ها هم نباشه یه جور دیگه خوب نیستیم. چون کلا نه بلدیم چطوری ناراحت باشیم و نه بلدیم چطوری راحت باشیم. چه فرقی میکنه خب وقتی در هر صورت بلد نیستیم!
کیوان گفت: اصلا آدم هیچوقت خوب نیست.
تایید کردم…آره آدم هیچوقت حالش خوب نیست، یا شاید اینطوری بگیم بهتره که بیشتر موقعها رضایت از زندگی و شرایط ندارد. ما همش فکر میکنیم مانع هم هستیم. برای همین تو مانع ها که یکیش ترافیک باشه، درست رانندگی نمیکنیم. به کسی راه نمیدیم. اگر پا بده فحش میدیم و با یکی هم لفظی یه دعوایی میکنیم.
آدم نمیخواد بپذیره که شاید بیشتر عمرش میان مانعهاست.
به کیوان گفتم: بالاخره امشب نمیرسیم به باملند، فردا که میتونیم برسیم. پس فردا که میشه، هفته بعد که میشه. خدا کنه زنده باشیم و برسیم…
الان هم میتونیم آهنگ بذاریم، سیگار بکشیم (البته سیگار توصیه نمیشود) و توی همین ترافیک لعنتی حرف بزنیم و حال خودمون رو خوب کنیم. خب اگر میخوایم حرف بزنیم همینجا تو ماشین بزنیم. چی میشه مگه، تازه تو ماشین میتونیم برقصیم و داد هم بزنیم. همیشه همت غرب ترافیک نیست. بالاخره روزهایی هم هست که ترافیک نرمتره، ترافیک کمتره، و یه وقتایی هم کسی پر نمیزنه.
هرکس اینجا میبینی مانع هست تا ما به موقع به باملند نرسیم. ما هم مانع این هستیم که شاید کسی به مریضی که باید به دادش برسه نرسه…
زندگی هست و مانعهاش….
کیوان گفت: آخه ما امشب میخوایم برسیم….همین لحظه…بعدش دیگه مهم نیست.
گفتم: همیشه دنیا طبق خواستههای ما نیست، بهتره اگر امشب نمیرسیم، یه جوری برنامه بریزیم که یه شب دیگه برسیم…گزینهی خودکشی هم همچنان روی میز هست…
و بعد از کیوان پرسیدم: حالا اونی که باید فوری برسه و مریضی داره به نظرت چیکار کنه خوبه؟ اونم تو این ترافیک لعنتی!
کیوان گفت: آمبولانس بگیره. زنگ بزنه اورژانس
گفتم: آمبولانس که واسه مریضهاست نه کسی که میخواد بره پیش مریضی که داره، چقدر احمقی!
کیوان گفت: دل رو بزنه به دریا و ماشین رو یه جا پارک کنه و موتور بگیره و با سرعت برق بره.
گفتم: آره…چقدر حس خوبی به آدم میده وقتی از مانع ها میگذره و به جایی میرسه….
گفت: آره بیا همینجا حرف بزنیم.
گفتم: بگو…
کیوان گفت: چرا آدمها اینقدر زیرآب هم رو میزنن؟
گفتم: چون آدمها فکر میکنن اگر اینجوری مانع رو رد کنن، دیگه گیر مانع دیگهای نمیفتن. چون آدم نمیدونه اصلا کسی مانع نیست. اگر اینجوری باشه همه مانع هستیم.
به جاش اگر کمک کنیم و مثلا خوب رانندگی کنیم که هرکس درست به خروجی و مقصدی که میخواد بره و زرنگ بازی در نیاریم، به نظرت ترافیک نرمتر نمیشد؟
اگر همه به هم کمک کنند هرکس به مقصدی که میخواد برسه، ترافیک کمتر نمیشد؟
اگر همه اینقدر مسیر ماشین رو چپ و راست نمیکردن، اوضاع بهتر نمیشد؟
اگر آنهایی که، هممقصد هستند، هوای هم رو داشتند و به نوبت وارد خروجیها میشدند، ترافیک نرم تر نبود؟
هرکس جای خودش رو داره حتی اگر هممقصد و هممسیر باشن…
هر مقصدی کلی «در» داره …
ما فقط روی یکی حساب باز کردیم….فقط یک «در»…حتی هممسیرها هم میتونن همشون به هدفشون برسن. چون دنیا کوچیکه ولی خیلی جا دار و بزرگه!
کیوان گفت: عجب ترافیک قشنگیه…
گفتم: خفه شو کجاش قشنگه علاف شدیم…!
کیوان گفت: مدت زمان باهم بودنمان امشب بیشتر میشه، بالاخره میرسیم، دریاچه و باملند هم ببندند، روی یه پلهای چیزی میشینیم و بیشتر حرف میزنیم…
گفتم آره: چقدر ما خوش شانسیم که تو ترافیک تنها نیستیم و دوتایی داریم میریم.
کیوان گفت: اگر کسی تو ترافیک تنها باشه چیکار باید کنه؟
گفتم: برای این سوال فعلا جوابی ندارم. فعلا به ذهنم میرسه که میتونه آهنگ گوش کنه و با خودش حال کنه یا به یکی زنگ بزنه و در طول ترافیک با یه کسی که دوسش داره یا خیلی وقته سراغی ازش نگرفته، ساعتها حرف بزنه….
کیوان گفت: ترافیک مدت زمان باهم بودن رو همیشه زیاد میکنه…
گفتم: کیوان سرم رفت…خیلی حرف میزنی…ضبط رو روشن کن، هوس سیمین غانم کردم. باورن هم داره میباره ترافیک بیشتر میشه و خیلی امشب باهمیم و این دیگه خیلی بده.
کیوان باز گفت: ترافیک مدت زمان باهم بودن رو همیشه زیاد میکنه…
کیوان آن شب خیلی حرف زد، به دریاچه هم رسیدیم. بیچارهم کرد…
وقتی رسیدم خونه گفتم کاش ترافیک نبود که اینقدر باهم باشیم…و اون سرم رو بخوره…
فرداش خبر بهم رسید کیوان همون شب تو خواب ناگهانی سکته مغزی کرده و مرده…
شوک شدم و فقط یاد این جملهی کیوان افتادم که ترافیک خیلی بده اما شاید مدت زمان باهم بودن رو بیشتر میکنه…حتی اگر نرسیم هم میتونیم باز هم باهم باشیم…اما من دیگه تنها شدم و نمیتونم با کیوان تو ترافیک باشم….من برای کیوان و ترافیک همراه کیوان تنگ میشه…من گریهام بند نمیاد…
طراحی متن و نویسنده: فرید اخباری
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است