تو هم میمیری!
تالارِ شعرخوانی صبا
عطار برایمان میخواهد از غرور و تکبر بگوید اما نه با زبانی کلیشهای…فریدالدین کنایهای جاودانهای سروده برای این روزگاران…آهای مافیای فلا چیز، آهای آنکس که قدرت داری، آهای آنکس که پول زیادی داری…آهای هر آنکس که به ذهنتان میرسد و در جایگاه خودش بیرحم و ظالم و مغرور است…
این چنین است روزگار…موقع مرگ میفهمند بعضیهایشان…موقع جان دادن، در همان دم و لحظهای چنان زجری خواهند کشید که ابتدای آن است و حتی اگر به آن دنیا کسانی اعتقاد ندارند، همان دم به اندازه میلیونها سال است…
و این چنین فریدالدین سرود:
گرت ملک جهان زیر نگین است
به آخر جای تو زیر زمین است
نماند کس به دنیا جاودانی
به گورستان نگر گر میندانی
جهان را چون رباطی با دو در دان
کزین در چون درآیی بگذری زان
تو غافل خفته وز هیچت خبرنه
بخواهی مرد گر خواهی وگرنه
کسی کش مرگ نزدیکی رسیدست
چنین گویند کو رگ برکشیدست
تو هم ای سست رگ بگشای دیده
کز اول بودهٔ رگ برکشیده
ترا گر تو گدایی گر شهنشاه
سه گز کرباس و ده خشتست هم راه
اگر ملکت ز ماهی تا بهماهست
سرانجامت برین دروازه راهست
چو بر بندند ناگاهت زنخدان
همه ملک جهان آنجا، زنخ دان
ز هر چیزی که داری کام و ناکام
جدا میبایدت شد در سرانجام
بسی کردست گردون دست کاری
نخواهد بود کس را رستگاری
بدین عمری که چندین پیچ دارد
مشو غره که پی بر هیچ دارد
عکس: آرامگاه عطار