تجربههای زندگی، روبهرو شدن با افراد مختلف و زخم خوردنها و محبت دیدنها…
سهراب این چنین سرود:
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
دیدهام گاهی در تب، ماه میآید پایین
می رسد دست به سقف ملکوت
دیدهام ، سهره بهتر میخواند
گاه زخمی که به پا داشتهام
زیر و بمهای زمین را به من آموخته است
گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابرشده است
و فزون تر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس
و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه ی انگور میآید به دهان
مرگ در حنجره ی سرخ ـ گلو میخواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
ریه های لذت ، پراکسیژن مرگ است
سهراب سپهری
There are no comments yet