حالمان بد بود، خوش نبودیم…خیام را آوردیم به یاد…تالار شعر صبای امروز را بردست گرفت و حالی خوش شدیم با این شاعر اهلِ دل…
*
بر خیر و مخور غم جهان گذران
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران خیام
**
ای جان بعدی را بخوان
*
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پر سودا را
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
*
یکی بلند شه کمانچه کیهان کلهر رو روشن کته، بریم بعدی خیام جان
*
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماه رخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
**
عود روشن کنید…
*
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد
**
خیام گفت: آخری هم به عشق آقاشجریان
می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و باده و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این است
There are no comments yet