به گزارش خبرنگار فرهنگ و کتاب صبا، کتاب «ببریخان گوشتان با من است؟» نوشته امیرحسین بیات (با شهرت ادبی «سیاهخان») چندی پیش با کسب مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد، در ۹۰ صفحه توسط نشر البرز فرجاد به صورت رایگان در فضای مجازی منتشر و توزیع شد. این رمان،که به صورت نامهنگاریهای قاجاری منتشر شده، دومین کتاب بیات پس از رمان «دیجور» است که سال ۹۹ از سوی نشر نفیر به چاپ رسیده بود و ابتدای سال ۱۴۰۲ به چاپ دوم رسید. امیرحسین بیات متولد سال ۱۳۷۸، نویسندگی را از نوزدهسالگی شروع کرده و طی سالهای تحصیل در مقاطع راهنمایی و دبیرستان چندین مقام در عرصهی نویسندگی کسب کرده. او اکنون ساکن خرمآباد است و به عنوان معلم مقطع ابتدایی در مدارس فعالیت دارد. رمان مجازی «ببریخان گوشتان با من است؟» در سایت نویسنده به نشانی http://iamirbayat.ir قابل دانلود و مطالعه است. به بهانه چاپ این کتاب، امیرحسین بیات یادداشت کوتاهی در اختیار ما گذاشته که میخوانید.
***
شاید ادعای درستی نباشد اما هیچکس به اندازهی من گربهها را دوست ندارد. پس از انتشار اولین رمانم در سال ۹۹، دوست داشتم داستانی درباره گربهها بنویسم. چنین فرصتی برایم پیش نیامد.گذشت و گذشت تا اینکه با ببریخان،گربهی ناصرالدینشاه آشنا شدم. نامههایی از افراد عادی به ناصرالدینشاه خوانده بودم که هیچکدام به مراد دلشان نرسیده بودند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و از گربهاش استفاده کردم. شاهی که در فکر مردم نیست و مردم دست به دامن حیوان خانگیاش شدند. به قول یکی از عزیزان، شاید اگر همان حیوان خانگی شاه میشد، اوضاع مملکت بهتر بود. با همین ایده شروع کردم و یک هفته بعد، نوشتن این رمان کوتاه را به پایان رساندم. هیچزمانی فکر نکردم که بخواهم روزی این رمان را منتشر کنم و به خودم میگفتم که این یکی برای خودم است و شاید کسی از آن خوشش نیاید. البته هنوز هم هستند کارهایی که مایل به انتشارشان نیستم و صرفاً توی رایانهای شخصی یا کشو میزم نگهشان میدارم. این یکی اما با بقیه فرق داشت. بعد از مدتی که با یکی از دوستانم (آقایونس) کلیت داستان را مطرح کردم، از ایدهام استقبال کرد و اصرار کرد که صفحاتی از رمان را برایش بخوانم. خواندن همانا و تشویق بیاندازهی دوستم هم همان. مدتی بعد، دلسرد شدم و خواستم باز هم برای خودم نگهاش دارم اما آشناییام با شاهین سیاه (یکی دیگر از بهترین دوستانم) باعث شد انگیزه بیشتری بگیرم و به فکر انتشارش بیفتم. دم آقا یونس و شاهین سیاه گرم!
کار را برای چند ناشر فرستادم و بعضیها هم کار را پذیرفتند اما دوست نداشتم بابت این کار از کسی هزینه گرفته شود. دوست داشتم افراد بیشتری کارم را مطالعه کنند، پس تصمیم به انتشار رایگانش گرفتم. از این گذشته، متاسفانه فضای مجازی مردم را به سمت نوشتههای اینترنتی سوق داده و دوست داشتم در این فضا هم اثری منتشر بکنم تا بیشتر با خواننده در ارتباط باشم و بتوانیم با هم گپ بزنیم. بخش اول رمان، نامههای یکی از مردان عهد قاجار به نام قیصرمیرزا به ببریخان است؛ نامههایی که ببریخان برای هر کدامشان نامهای در پاسخ به آنها مینویسد. بخش دوم هم ماجراهای شخص نامهنگار در دربار قاجار است. در این بخش قیصرمیرزا یا همان مرد نامهنگار به دعوت ببریخان وارد قصر میشود و با حقیقت عجیبی مواجه میشود.
مسلماً نثر دوران قاجار با نثر امروز تفاوتهای چشمگیری دارد. این را به خوبی میدانم اما چون سعی کردم فهم کتاب برای خواننده آسان باشد، از به کاربردن کلمات سخت و مربوط به آن دوران، تا جایی که میتوانستم پرهیز کردم. بیشتر وقایعی که در این داستان از نظر میگذرانید، غیرواقعی است و هیچ سندیتی در تاریخ ندارد. پس اگر جایی مطلبی دیدید که چشمانتان را درشت کرد و مغزتان را کمی قلقلک داد، این را به یاد بیاورید که دارید مطالبی تخیلی را در یک بستر تاریخی واقعی میخوانید. خیلی دوست داشتم دستکم با تخیل هم که شده تاریخ بهتری برای ایران بسازم اما باید قبول کنیم که واقعیت تاریخ، تخیلمان را هم از کار انداخته و سیاهش کرده. به امید روزی که ایران به عظمت و شکوهی برسد که متعلق به خودش است.
بخش کوتاهی از کتاب «ببریخان گوشتان با من است؟» را مهمان بنده باشید:
«ببریخان سلامعلیکم. دردتان بخورد توی سرم، منم، قیصرمیرزا دولتی. ساکن خیابان دولت هستم. دیگران تصمیم گرفتهاند دولتیام بنامند. راحت باشید، همان قیصر یا میرزا صدایم کنید. اینگونه احساس بهتری دارم. هرچه نباشد شما گربهی قبلهی عالم، ناصرالدینشاه قاجار هستید. صدازدن بنده، آن هم با نام کوچک سعادتی است که به سر من و دنیایم زیادی است. قربانتان گردم، من در دارالمجانین خیابان دولت زندگی میکنم. بِهِمان میگویند مجنون و مثل مجانین ازمان مراقبت میکنند. هستند روزهایی هم که آزادیم و میتوانیم به خانواده سر بزنیم و کار و بار را بچرخانیم. بگویم برای چه مرا به دارالمجانین انداختند، پشمهایتان کِز میخورد. نمیدانم شاید هم در بندشان کنید. من زبان حیوانات را میفهمم. این دلیل دیوانگی من است».
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است