به گزارش خبرنگار تئاتر صبا، «کابوسهای آن که نمیمیرد» با نمایشنامهای از امیرحسین طاهری و کارگردانی نادر فلاح، به تئاتر مهم سال بدل شده است. این اثر فاخر، پس از اینکه در اردیبهشت ماه در سالنِ مولوی به روی صحنه رفت، اجرایش بلافاصله در تماشاخانه شهرزاد ادامه یافت، روزهای تعطیل اجرا ویژه در دو نوبت داشت و با توجه به پر بودن سالن و امتیاز بالای آن از سوی مخاطبان، تمدید شد و به نظر میرسد سلسله اجراهای آن به زودی به اتمام نخواهد رسید.
«کابوسها…»، متنی تاریخی دارد و زندگی و احوال دهخدا را دستمایه کار خود قرار داده است. علی اکبر دهخدا، بنیانگذارِ لغت نامه، گردآوردنده امثال و حکم، نگارنده ستونِ چرند و پرند و دیگر مقالات در روزنامه صوراسرافیل، شاعر، مترجم و از فعالین جنبش مشروطه و حامیِ نهضتِ ملیشدن نفت، شخصیتی چند وجهی، اثرگذار و مهم در خاطره جمعی ماست.
«کابوسها…» کابوسهای دهخداست، کابوسهایی که در واپسین ماههای عمرش با آن درگیر است، آن زمان که در جریان وقایع پس از کودتای ۲۸ مرداد، در جستجوی دکتر فاطمی یا به بهانه آن به خانهاش ریختند و فیشهای لغتنامه-حاصل زحماتِ سی سالهاش- را پراکنده ساختند و پیرمرد هفتاد و پنج ساله را مضروب کرده و به بازجویی و حبس کشاندند. اما او فراتر از وقایعِ سال ۱۳۳۲، در کابوسهای زندگیاش، در کابوسهای تاریخ ایران غوطهور است.
نمایش با شعری که دهخدا در رسای میرزاجهانگیر صوراسرافیل سروده و توسط دختربچهای مشق میشود، آغاز میشود: «یاد آر ز شمعِ مرده، یاد آر.» دهخدا این شعر را در تبعید پس از به توپ بسته شدنِ مجلس توسطِ محمدعلی شاه به یاد کشته شدگانِ مشروطه، شهیدان راه آزادی چاپ کرد. سپس کشته شدنِ جهانگیر صوراسرافیل را در برابرمان میبینیم و او به عنوانِ نمادِ مبارزه سیاسی در راه آزادی تا پایان در کابوسهای دهخدا و بر صحنه حضور دارد و دهخدا را به چالش میکشد که چگونه است که او از کار سیاسی کناره گرفته و در کنجِ کتابخانه به لغتنامه و فیشبرداری مشغول است.
دهخدا در صحنه کتابخانهاش که در واقع صحنِ ذهن اوست، در خواب و بیداری کابوس میبیند، کابوس محمدعلی شاه، مردمانِ بیسواد و طماع اطرافش و فرمان تبعید و قتل و غارت. او در سال ۱۳۳۲، وقایع چهل سال پیش از آن را، فروریختنِ رویای مشروطه را کابوسوار، مکرر میبیند و حالا در سال ۱۴۰۲ دهخدا، آنکه نمیمیرد،هفتاد سال است که مرده است ولی کابوسهایش، کابوسهای میهنِ ما هنوز زنده در برابر ما سیاه و عبوس ایستادهاند و رویای آزادی، رویای سردمدارانی که چون شاه و چون ارباب رعیت را کور و کر نخواهند، در خوابمان هم رنگِ وجود نمیگیرد و ما از صوراسرافیل تا کنون سربدارانیم. محمدعلی شاه در جایی در میانه ذهنِ پریشانِ دخو، جان میگیرد و نطق میکند که رعیت غلط میکند اعتراض کند، ما رعیت بله قربانگو میخواهیم، هرکس نمیخواهد از این مملکت برود و هنوز هم میشنویم که چنین میگویند. در جای دیگر دهخدا نگران مدرسه دخترانهای است که جماعتی بر آن یورش بردهاند و هنوز هم ما دل نگرانِ گوشههای جگرمان هستیم که سالم از مدارس دخترانه به خانه برگردند. دردهایمان همان است و انگار که در پس این سالها که از یک قرن تجاوز کرده است، درمان، اکثیرِ ناپیداست. کابوسهای ما نمیمیرند.
اما در میان همه شلوغیهای ذهن دهخدا، در میانِ بگیر و ببندها، آمدنِ دکتر فاطمی وحضورِ شاه و سربازها، صوراسرافیل حضور دارد و مدام زمزمه میکند، داد میزند و فریاد میکند که تو، دهخدا ترسو و جانهراسی. چرا زندهای؟ چرا در راه آزادی نمردهای و نمیمیری؟ و دهخدا را دوباره و دوباره بر سر دو راهی آزادیخواهی در برابر فرهنگ یا کار سیاسی در برابر کار فرهنگی قرار میدهد. جایی در پایان نمایش دهخدا به صوراسرافیل که در کنج ذهنش، با او در ستیز است، میگوید که «اگر کار این مملکت با سیاست بازی درست میشد، همون زمان مشروطه درست شده بود.» میگوید «خانه از پای بست ویران است» و برای آبادی این ویرانی، باید به بنیادها پرداخت. باید آگاه کرد مردم را و برای آگاهی باید ترجمه کرد آثار فرهیختگان غرب و برای ترجمه باید لغات و واژگان خود را شناخت و از این روست که او از سیاست دست شسته است و به کار گردآوری لغتنامه کمر همت بسته است.
اما هیچ کس در فکر چاپ لغتنامه او نیست. شاه که درگیر اداره اغتشاشات و کنترل مملکت است. از مردم که انتظاری نیست از جمله سرباز اداره تأمینات تنها در فکر تأمین سیگارش است و در این بین حتی دکتر فاطمی هم اهمیتی به کار دهخدا نمیدهد. در این مملکت کار فرهنگی حتی در چشم نخبگانش هم در حکم کالای اضافی زینتی است.
دهخدا میگوید: حکومت دیکتاتور دو دسته مردم پدید میآورد یا مردم نادان و ترسو و یا مردم طماع و دروغگو و هر دو اینها حتی اگر با کار سیاسی آزاد شوند، نمیتوانند از آزادیشان استفاده کرده، شخص مناسبی را برای حکومت برگزینند. نمیتوانند. از این رو مردم باید ابتدا آگاه شوند و بعد آزاد. و البته به همین خاطر است که حکومتهای دیکتاتوری با آگاهی به صرف آگاهی نیز در تقابل و ستیزند.
در پایان در میانِ جوانانی که جوان مردهاند و به زمین افتادهاند، دختربچهای که نزد دهخدا درس میگیرد، مشق آزادی میکند.آ…زا…دی. و با این خواست و رویا «کابوسهای آنکه نمیمیرد» به پایان میرسد.
نمایش بر حوادث تاریخی مهمی اشاره میکند که با ریتم بالایی صحنه پدیدار میشوند و بعد جای خود را به دیگری میدهند اما اجرا مخاطب را هرچند آگاهی کاملی از تاریخ معاصر نداشته باشد، با خود همراه میکند.
در کنار مضمون عمیق و پرداخت دقیق، موسیقی زنده نواحی ایران بر تارهای دل چنگ میزند و ریتم و هارمونی حرگت گروه بازیگران چشم را مینوازد. همچنین استفاده خلاقانه از برگههای سفید-پرچمهای صلح- در حکم فیش لغتنامه، اتهاماتِ پرونده، پولی که بر سر دسته مخالفات مصدق ریخته میشود، جذاب است.
«کابوسهای آنکه نمیمیرد» جوانب گوناگونی از زندگی و شخصیت علی اکبر دهخدا را پوشش میدهند، تنها غیبتِ حاضرجوابی و طنازی دخوی چرند و پرند عجیب به نظر میرسد که گفتهاند و شنیدهایم که با آن از حکمِ ارتداد و کشته شدن جان سالم به در برده است که آن هم شاید با توجه به سن و پریشانی دهخدا در زمان نمایش قابل توجیه باشد.
پریسا آزمایش
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است