به گزارش خبرنگار سینما صبا، با همراهی کارلیتو و مسیر او بیدرنگ نگاه مخاطب با شاخصههای قهرمان در وسترن -یا گانگسترهای کلاسیک- پنجه در پنجه میشود و در پی انطباقی از این دو ژانر پر و بال میگشاید. ناخودآگاه وی به کهنالگوهای بارقهآمیز با ظرفیتهای معاصر سینما پیوند میزند. لذتی که شاید در روحیه بسیاری از سینهفیلها جاری است.
اما همانطور که از مفروضات ژانریک و ساختارگرایانه پیداست گانسترهای پساکلاسیک غالبا دیگر هویتی شهرآشوب ندارند! آنان فقط هستند تا دمی برآورند و پیوسته در ملازمت آرامش باشند.
از این رو دیپالما زیر متن روایت خویش ردپایی از آن هویت از دست رفته را ترسیم میکند و راه رستگاری را از دل همان ردپا برقرار میسازد.
در این حین زیر متن مذکور کارکردی دراماتیک به خود میگیرد. میراث جیمز کاگنی و ادوارد جی رابینسون بر پیرنگ اثر الصاق میشود و پس ذهن مخاطب را در مراوده با مافیای کنونی به بازی میگیرد، یا بهتر است بگوییم آزار میدهد. چرا که غولها مدتهاست خفتهاند و دیگر خبری از نزاعهای قدرتمدار زیر پوست شهر نیست! و آنچه با عنوان جغرافیا مورد پذیرش خواهد بود، خراباتی مضمحل به دور از هرگونه مدرنیته است.
حال جملگی این تعاملات زیست کارلیتو را در ماتریس پساکلاسیک تلخ و گزنده میکند. گزش این فرایند، پیوسته یکی از درستترین و صیقلخوردهترین آرایههای این ژانر تحتلوای درام است.
چرا که با توجه به مقتضیات ژانر گانگستری، فیلم در معاصریت تام قرار دارد و عصر حاضر -یا اخیر- قهرمانپرور نیست!
دیپالما از پایان یک عصر و قهرمانی که از قهرمان بودن خویش خسته شده است، بستری تراژیک میسازد و از قِبل آن نفسی تازه به کالبد سابژانر نامبرده میدمد تا ذهن کنجکاو هر سینهفیل نیز با احترام در مقابلش تعظیم کند!
There are no comments yet