حمید امجد در جامعه هنرمندان بیشتر به عنوان نمایشنامهنویس و کارگردان شناخته میشود تا نویسنده ادبیات. با اینحال او تاکنون پنج اثر داستانی، شامل سه رمان و دو مجموعهداستان نوشته و به چاپ رسانده است.
«خیانتشدهها» نخستین مجموعهداستان او و شامل ۱۴ داستان کوتاه است که همگی در دهه شصت، بین سالهای ۶۵ تا ۶۹ نوشته و سال ۷۰ منتشر شدهاند. متاسفم که تاکنون اثری از امجد نخوانده بودم و اعتراف میکنم در مواجهه با طرح جلد این مجموعه، گمان میکردم با قصههایی بیکیفیت طرفم. به خصوص که نخستین داستان کتاب (بهار) از فضایی روستایی برخوردار بود و به خواندن جذبم نمیکرد. با اینوجود پیشداوریها را کنار گذاشتم و عهد کردم تمام قصهها را بخوانم و بعد نظر بدهم.
قصه اول نه محتوای جذابی برایم داشت و نه نثر متفاوتی. یک موضوع نخنماشده و تکراری بود؛ رقابت مردان جوان دو قبیله دشمن برای تصاحب زیباترین دختر قلعه! مادر دختر هنگام زایمان از دنیا رفته و زیبایی افسانه ای خود را برای فرزندش به ارث گذاشته. پدر پس از مرگ همسر افسرده شده و دیگر دست به نواختن ساز نمیبرد. بهار به تلاش و چاپلوسیهای جوانان در سودای وصال او بیاعتناست اما از دچارشدن به عاقبت پیردختر شوم قلعه وحشت دارد، ولی وقتی میان جوانهای قبیله جنگ درمیگیرد، سرنوشت محتوم او جز این نیست.
کتاب «خیانتشدهها» از داستان دوم (غربت) است که جان میگیرد و برام جذابیت و اهمیت پیدا میکند؛ داستانی در بافت شهری و اجتماعی دهه شصت درباره کارمند جوانی که نمیتواند زندگی با خانواده را تاب بیاورد و اتاق کوچکی در خانه یک بیوهزن جوان را اجاره میکند تا مستقل باشد اما کمکم حرف اهالی محله و دلبستگی جوان به دختر کمسنوسال صاحبخانه (شبنم) برای او دردساز میشود. این داستان، روایتی نو و معاصر از داستان «داشآکل» صادق هدایت است، بهویژه که مرد جوان (مثل داشآکل) یک طوطی دارد و در فرجام قصه، آن را به شبنم میبخشد تا شاید روزی راز عشق مرد را فاش بکند.
داستان سوم (بچه)، ایده و پرداخت فوقالعادهای دارد؛ زن و شوهر جوانی،که زندگی خوب و مرتبی دارند، قصد بچهدارشدن میکنند. زن (شهلا) فوبیای گربه دارد و در هر بار تلاش برای بچهدارشدن، ترس از گربه موجب سقط جنین او میشود. گرچه بالاخره با مراقبتهای ویژه مرد، شهلای باردار به بیمارستان میرسد و زایمان میکند اما پایانبندی داستان بسیار شگفتانگیز و غافلگیرکننده است. قصه بچه با داستان/ فیلم «بچهی رُزمری» نوشته آیرا لوین و ساختهی رومن پولانسکی بیشباهت نیست.
از میان آثار موجود در کتاب، سه داستان «بهار»،«میراث» و «خروجی» در فضای فولکلور و روستایی روایت میشوند که هر کدام نیز به نحوی آمیخته به افسانهها، خرافهها و وَهم و خیالاند، ولی اتفاقاً امجد در نگارش داستانهای مدرن و شهری موفقتر بوده است. داستانهای فولکلور و روستایی او حرف تازهای برای گفتن ندارند و تنها از فضاسازیهای بینقص و قابلقبولی بهره میبرند که خواننده را درگیر روایت میکند. مثل داستان میراث که به طمع یک مرد روستایی برای یافتن گنج میپردازد اما مثل همیشه، چنین داستانهایی نتیجهی ناخوشایندی دارند.
اغلب داستانهای حمید امجد در «خیانتشدهها»، بیش از آنکه قصههایی استاندارد با قواعد مشخص و کلاسیک داستاننویسی باشند، به روایت یک تجربه یا موقعیت خاص و ملتهب نزدیک هستند. مثل داستان «اُتللوی من» که انگار توصیف یکی از تجربههای کارگردانی خود امجد است تا یک داستان خیالی، یا «تعزیه امسال» و «تنازع بقا» که به خاطرهگویی بیشتر شبیهاند تا داستان ادبی و البته شاید چنین موقعیتهایی برای هر کدام از خوانندگان پیش آمده باشد که مثلاً شاهد درگیری بین دو هیات عزاداری در مراسم عاشورا باشند، یا تصادفهای ساختگی افراد با اتومبیل برای تیغزدن راننده بختبرگشته! همچنین بیشتر داستانهای کتاب از پایان باز برخوردارند و نویسنده، نتیجهگیری ماجرا را بر عهده خواننده گذاشته، ولی نقطه قوت قصههای امجد، نثر روان و خواندنی اوست.
تصویرسازیهای نویسنده از روزگار دهه شصت ایران با قلم گیرا و دلنشینش، به آشناپنداری فضاها، آدمها، رفتارها و گفتارها کمک فراوان کرده تا خوانندگانی که خودشان از نسل آن روزهای رفتهاند، حس خوب زندگی خاطرهانگیزشان را لابهلای سطور داستانهای امجد باز یابند؛ روزگاری که سرمای زمستانها طاقتفرسا و استخوانسوز بود مثل داستان «سفر»، یا کارمندبودن رواج داشت و مایه افتخار بود مثل دو داستان «بچه» و «لکّه»، یا عشق بین زوجها واقعی و ماندگار بود مثل داستانهای «زمستان در پیش است» و «میعاد»،که در اولی تحملناپذیری مردی را در جدایی از همسرش میخوانیم و در دومی دیدار دو دلداده قدیمی را پس از بیست سال دوری و بیخبری، یا خیانت بین زوجها خیلی کم بود و اگر بود عذاب وجدان به همراه داشت، تا جایی که برای پاککردن خیانت، حتا ممکن بود دست به جنایت بزنند، مثل اتفاقی که در واپسین داستان کتاب با نام «خیانتشدهها» میافتد.
داستان «یک زندگی» نیز شرح دقیقی است از وضعیت نویسندهای که سالها عمرش را صرف نوشتن داستانهای خیالی کرده اما ناشران از چاپ کتابهایش سر باز زدهاند و حالا که زندگینامه واقعی خود را نوشته، همان ناشرانی که یک وقتی به او میگفتند «واقعیت رو به قشنگی خیال بساز»، امروز که جناب نویسنده «خیال رو به تلخی واقعیت ساخته» تا «قهرمان یک غمنامه» باشد، برای چاپ رمانش سر و دست میشکنند، ولی دیگر خیلی دیر شده و نویسنده پیر نه تمایلی به چاپ کتابش دارد، نه نیازی به شهرت و درآمد حاصل از فروش کتابش. شاید او زمانی معتقد بود هر انسان یک زندگی است که میخواهد روایت بشود، ولی امروز حتی دیگر علاقهای به روایت سرنوشت خود ندارد.
در نهایت باید گفت مجموعهداستان «خیانتشدهها» اثری شریف و بیادعاست که با جملههایی ساده، خیلی خوب و دلنشین نوشته شده است، چنانکه میتوان دستکم یک بار آن را خواند و از قصههایش لذت برد.
*احمدرضا حجارزاده
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است