به گزارش خبرنگار کتاب صبا، احمدرضا حجارزاده نویسنده و روزنامهنگار در یادداشتی که در اختیار صبا قرار داده، نظری به کتاب «خاک آمریکا» اثر جنین کامینز انداخته است.
متن این یادداشت به شرح زیر است:
«ادبیات مهاجرت همیشه یکی از ژانرهای پرطرفدار میان انواع گونههای داستاننویسی بوده، بخصوص وقتی که با هیجان یک ماجرایی جنایی همراه باشد. رمان قطور «خاک آمریکا» نوشتهی جنین کامینز یکی از این نمونههای درخشان ادبیات مهاجرت است البته مهاجرت آدمهای این داستان، نه خودخواسته و آگاهانه،که ناخواسته و اجباریست. در کتاب «خاک آمریکا»، آدمها برای حفظ جان و زندهماندن از شرایط خطرناکی که در آن میزیستهاند، چارهای جز هجرت و فرار ندارند و شاید از روی خوششناسی شخصیتهاست که کشورشان مکزیک در همسایگی آمریکا واقع شده تا بتوانند خود را با هر مشقتی به جایی امن برای زندگی جدید برسانند.
کتاب «خاک آمریکا» با وجود حجم زیاد صفحاتش (۶۲۴ صفحه)، رمانیست به غایت جذاب، خواندنی، نفسگیر و هیجانانگیز که فقط شروعکردنش با خودتان است و بعد دیگر چنان درگیر آن و نگران شخصیتهای کتاب میشوید که نمیتوانید حتا برای یک لحظه کتاب را کنار بگذارید. استیون کینگ (نویسندهی مشهور رمانهای ترسناک)،که جایی در همین داستان هم از او یاد شده، دربارهی رمان خانم کامینز گفته:«یک نمایش کاملاً متعادل که در یکسو وحشت و در سوی دیگر عشق را نشان میدهد. امکان ندارد کسی هفت صفحهی اول این کتاب را بخواند و آن را تمام نکند».
و به راستی حق با جناب کینگ است. فقط هفت صفحهی اول کتاب با آن شروع مهیج و مرگبار کافیست که شما را از کار و زندگی بیندازد تا سرنوشت سخت و غمبار «لیدیا» و پسرش «لوکا» را برای رسیدن به خاک آمریکا دنبال بکنید.کتاب با این جملهها شروع میشود:«یکی از همان اولین گلولهها از پنجرهی باز توالتی که لوکا سرش ایستاده است، وارد میشود. لوکا اول اصلاً متوجهی گلوله نمیشود، و بخت با او یار است که گلوله وسط چشمانش را سوراخ نمیکند. صدای خفیف ردشدن گلوله از بیخ گوشش و فرو رفتنش در کاشی دیوار پشت سرش را اصلاً نمیشنود اما صدای رگبار گلولههایی که بعد از آن به گوش میرسد، پرطنین و گوشخراش است».
این کتاب از ریتمی تند و فضایی پرتعقیبوگریز برخوردار است. وقتی همسر لیدیا،که از خبرنگاران جسور مکزیک است، مقاله افشاگرانهیی دربارهی «خاویر» معروف به «جغد» و فرمانده یکی از خطرناکترین کارتلهای مواد مخدر منتشر میکند، خاویر تمام اعضای خانوادهی او را به رگبار میبندد اما لیدیا و پسر هشتسالهاش به شکل معجزهآسایی از مهلکه جان سالم به در میبرند، ولی خاویر دستبردار نیست و آدمهایش را در سرتاسر مکزیک برای یافتن و کشتن آنها به کار میگیرد. در چنین شرایطی تنها راه نجات لیدیا و لوکا، فرار به سوی آمریکاست.گرچه رسیدن به آمریکا اصلاً کار سادهیی نیست. لیدیا برای رسیدن به آمریکا، بارها با خطرات قریبالوقوعی روبهرو میشود، بارها شکست میخورد و تا مرز ناامیدی میرود، ولی عشق مادرانه به پسرش لوکا، انگیزهیی قوی برای ادامهدادن و پیشروی به سوی سرزمینی امن و آزاد است.
با وجودی که در تمام فصول کتاب، مخاطب با دو شخصیت اصلی همراه است اما نویسنده علاوه بر زندگی پرمخاطرهی آنها، به دیگر معضلات ساکنان کشورهای آمریکای لاتین (و به طور مشخص مکزیک) پرداخته و بیپروا از خطر زیستن در سایهی کارتلهای مواد مخدر، رواج آدمکُشی و فقر و فساد در هر گوشهی کشور میگوید. در واقع این کتاب نه تنها روایت گریختن آدمها برای نجات جانشان،که در حقیقت تصویری تلخ و تکاندهنده از انسان امروز است که برای دستیابی به رویای زندگی در یک خانهی امن، تن به هر شرایط دشواری میدهد.گرچه در نهایت آن مقصد رویایی را هم خانهی خودش نمیداند و احساس حقیرانهی غریبهبودن تا همیشه با اوست. علاوه بر این، جنین کامینز در رمان «خاک آمریکا» مثل یک لیدر تور گردشگری به معرفی و نمایش جاذبههای توریستی و فرهنگی و تاریخ و جغرافیای مکزیک میپردازد.
شاید خوانندهی کتاب، قبلاً نمونههای کوچکی از فضای زندگی مکزیکیها را در برخی فیلمهای سینمایی و سریالها دیده باشد. از جمله فیلم فوقالعادهی «گرینگو را بگیر» و سریال «فرار از زندان». با اینحال تصاویری که نویسندهی رمان «خاک آمریکا» در اثرش خلق کرده، بسیار دقیقتر،کاملتر و مستندترند، چون او مدت چهار سال را صرف پژوهش و نگارش کتاب خود کرده. از اینرو تمام لحظههای کتاب، چنان باورپذیر و ملموسند که مخاطب بارها دچار استرس و نگرانی میشود و حتا دست به دعا برمیدارد تا این مادر و فرزند و همچنین مهاجران دیگری که در طول داستان با آنها همدل و هممسیر میشوند، زنده بمانند و به سلامت از مرز بگذرند. به قول «پریا فردوسی» در فیلم «شب یلدا» (ساختهی زندهیاد کیومرث پوراحمد):«آدم گاهی نگران یک شخصیت سریال تلویزیونی هم میشه».
در «خاک آمریکا» نویسنده طیفی از شخصیتهای منفی و مثبت را با دو شخصیت اصلی همراه کرده تا تعلیق لازم را در داستان خود ایجاد و مخاطب را با با سرنوشت آدمها همراه بکند. لیدیا به قدری از نیروهای مخفی خاویر در نقاط مختلف مکزیک وحشت دارد که نمیتواند خیلی راحت به هیچکسی اعتماد بکند. بنابراین حتا وقتی به «سولداد» و «ربکا»، دو خواهر نوجوانی که از هندوراس به سوی آمریکا گریختهاند و زیبایی بیش از حدشان رسیدن به آمریکا را برای آنها پرمخاطرهتر کرده، برخورد میکند، ابتدا رفتاری محتاطانه مثل همهی غریبههای دیگر با آنها دارد، ولی خیلی زود میفهمد خواهرها هم مثل خودشان آدمهای مطمئن و بیآزاریاند، بخصوص که لوکا با وجود سن اندکش با یکی از خواهرها ارتباط بهتر و بیشتری میگیرد و به دوستانی مهربان و صمیمی تبدیل میشوند؛ آنقدر که تصمیم میگیرند در یک گروه چهارنفره با هم به سفرشان ادامه بدهند. حتا لوکا یک بار با تعصب دوستانهاش روی رفاقتشان، جان خواهرها را از مرگ نجات میدهد، یا وقتی همگی از چنگال آدمرباها خلاص میشوند و با پای پیاده به سوی شهر بعدی راه میافتند، لیدیا نمیداند باید به پزشک محترمی که در جاده قصد دارد به آنها آب بدهد و با اتومبیلش به مقصد برساند، اعتماد بکند یا نه. اینجا هم احساس اطمینان لوکاست که به دادشان میرسد تا خود را به دست مهربان پزشک برسانند و از او یاری بخواهند. لیدیا گرچه باید حواسش معطوف به خطرات مسیرشان باشد اما از رفتار پسر هشتسالهاش غافل نیست و با غرور و افتخار شاهد بلوغ فکری اوست. لوکا نیز مادرش را ناامید نمیکند و در سختترین مراحل سفر پابهپای مادرش میآید و خطرات را تحمل میکند، حتا اگر پریدن روی سقف قطار یا گمشدن در تاریکی بیابان باشد، ولی همهی آدمهایی که در مسیر این سفر طاقتفرسا با آنها برخورد میکنند، به خوبی خواهرها نیستند. از جمله «لورنزو» که لوکا با هوش و دقت کودکانهاش متوجه میشود یکی از افراد خاویر است. هرچند لورنزو اعتراف میکند از دار و دستهی خاویر جدا شده اما لیدیا نمیتواند باور بکند و بالاخره هم مچ این نیروی نفوذی جغد را میگیرد و از شرش خلاص میشود.کایوت یا شغال هم،که مسئولیت عبور مهاجران را از مرز بر عهده دارد، در آغاز رفتاری خشن و جدی از خود بروز میدهد، ولی از آنجا که زندگی او هم زخمخوردهی کارتلهای مواد مخدر است، شرایط همسفرانش را درک میکنند و با احساس مسئولیت و رفتاری انسانی، سعی دارد گروه را سلامت به مقصد برساند.
از دیگر امتیازهای خوب کتاب، معرفی کامل شخصیتهاست. جنین کامینز با حوصله برای همهی آدمهای اصلی داستان شناسنامه تهیه کرده و با فلاشبکهای متعدد به روزگار پیشین آنها، باعث میشود مخاطب درک دست و عمیقتری نسبت به رفتار آنها و موقعیت فعلیشان داشته باشد. از دل همین ارجاعات به گذشته است که درمییابیم چرا در شروع ماجرا، لیدیا نمیتواند باور بکند کشتارهای فجیعی که در شهر آکاپولکو رخ میدهد،کارِ خاویر عاشقپیشه و رمانتیکی باشد که اهل کتابخواندن و شعرگفتن است.
رمان «خاک آمریکا» از نثری بیتکلف و خوشخوان بهره میبرد و ترجمهی خوب رضا حسینی هم راحتخوانی کتاب را دوچندان کرده. توصیفهای دقیق و شفاف نویسنده، تصاویر هر لحظه را مثل یک فیلم سینمایی جذاب در ذهن خواننده روشن میکند و اگر کمپانیهای فیلمسازی آمریکا (مثل نتفلیکس) باهوش و زرنگ باشند، میتوانند یک مینیسریال فوقالعاده بر اساس این کتاب تولید و پخش بکنند. پیشنهاد میکنیم اگر دلتان برای یک رمان به شدت هیجانانگیز لک زده، وقت تلف نکنید و بروید سراغ «خاک آمریکا».»
There are no comments yet