محراب توکلی_ تاکنون در برابر مستندهای تاریخی یا آثاری که از پایان آنها خبر دارید، دچار دلهره و تعلیق شدهاید؟ آیا تاکنون حضور زنده تاریخ را در یک اثر -چه مستند، چه داستانی- تجربه کردهاید؟ چگونه میشود در یک مدیوم تصویری فرصت و امکانی دو پهلو برای مخاطب ایجاد کرد و ذهنیت و احساسات او را هم در زمان حال و هم در گذشته به چالش کشید؟ اساساً چه رویکردی باید به کار گرفته شود تا یک برهمنمایی زمانی در یک فیلم یا مستند رخ دهد و مخاطب در عین حضور در زمان حال، گذشته را نیز به چشم ببیند؟ برای پاسخ به جملگی پرسشهای مذکور باید به مستند «کودتای ۵۳» و فرم سینمایی و روایی آن رجوع کنیم.
مستند، به نقش سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (MI6) و نورمن داربیشایر افسر این سازمان در جریان کودتای ۲۸ مرداد پرداخته است. این اثر در قالب یک مستند گزارشی-مشارکتی پیگیریهای تقی امیرانی (کارگردان اثر) را در میانۀ اسناد و مدارک سازمان مزبور نمایش میدهد. اما مسیر روایت صرفاً در این پیگیریها خلاصه نمیشود، در خلال این مسیر امیرانی دو ایده یا دو فرم روایی دیگر نیز اتخاذ کرده است. ایده نخست به ارائه اسنادی که از کودتای ۲۸ مرداد به جا مانده مربوط میشود. نمایش مستندات و فیلمهای آرشیوشده از تمهیدات قابل پیشبینی در سینمای مستند بوده و مخاطب در مواجهه با یک مستند تاریخی-گزارشی انتظار آن را دارد. بنابراین آشکار کردن مستندات به شکلی مرسوم در بسیاری از مستندهای دیگر به کار بسته شده است.
نوبت به ایدۀ دوم میرسد. موقیعتی که در آن تقی امیرانی به شکلی ناخودآگاه -شاید هم خودآگاه- صورتبندی زمان، مکان، سینمای مستند و منطق رئالیسم سینمایی را به چالش کشیده تا قصه نورمن داربیشایر را روایت کند. رالف فاینس همچون یک مهمان میکروفون خود را به کتش الصاق کرده و جلوی دوربین مینشیند. زیرنویسی در ذیل میزانسن درج میشود. زیرنویسی که نام داربیشایر (جاسوس سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا) را نشان میدهد. این بازیگر مطرح بریتانیایی در نقش او ظاهر شده و قرار است به جای او نقشه و عملیات بریتانیا را برای سرنگونی مصدق شرح دهد یا بهتر است بگوییم اجرا کند. در ابتدای حضور فاینس مخاطب جا خورده و کمی با اثر فاصله میگیرد. اما در ادامه، بازیِ بازیگر ولدرمورت در مجموعه هری پاتر مخاطب را به جهان اثر برمیگرداند. برهمنمایی زمانی در چنین مرحلهای رخ میدهد! اکنون بیننده با داربیشایر رو در روست. نسبت به او آنتیپاتی داشته و از نقشهای شوم او برای از بین بردن استقلال ایران بیزار است. فراموش نکنیم که «کودتای ۵۳» یک مستند است و مستند در نزدیکترین حالت با آنچه در زندگی واقعی میبینیم قرار دارد.
سینمای مستند به زعم کراکوئر میتواند جزئیات و هرج و مرج را که جهان واقعی جریان دارد را بدون هیچ دخالتی از سوی کارگردان به تصویر بکشد. بنابراین حضور رالف فاینس به عنوان داربیشایر -جاسوسی که دههها پیش زیست میکرده- و اکت وی به مثابه یک بازیگر مختصات و مقتضیات سینمای مستند را دگرگون کرده و از طرفی زمان گذشته و حال را به یکدیگر گره زده است.
برهمنمایی زمانی از تکنیکهایی است که به ندرت در تاریخ سینما مشاهده میشود. نمونه برجسته آن فیلم «مستأجر» ساخته رومن پولانسکی است. البته «زمانبندی بد» اثر نیکلاس روگ نیز در این بحث شایان ذکر است. این امر در «کودتای ۵۳» به مدد رالف فاینس میسر شده است. در اثنای گفتوگو با جاسوس اطلاعات مخفی بریتانیا، حضور امیرانی در بایگانی این سازمان و مواجهه با اسناد و رج زدن آنها نیز قابل توجه است. عکسهایی که از مصدق و همراه وفادار او (سرهنگ افشارطوس) کشف میشود بسیار مهلک بوده و در آشنازدایی مخاطب نقش تأثیرگذاری را ایفا میکنند.
در پایان باید گفت «کودتای ۵۳» یکی از آثار مهم در جشنواره سینما حقیقت و همچنین جشنواره فجر است. مستندی که از صرف افشای وقایع تاریخی و گزارش دادن عبور کرده و به ساحت درامهای داستانگو پا گذاشته است.
There are no comments yet