محراب توکلی_ هیچ قاعده یا قانون مشخصی در کار نیست. یک مستند همیشه شبیه به آنچه در «راز بقا» یا هر مستند حیات وحش دیگری که میبینیم نیست. یک مستند میتواند شیوه روایتگوییِ بدیعی داشته و در هیچ کدام از کتگوریهای مرسوم تعریف نشود. برخی این گونه مستندها را مستند تجربی مینامند. هر اسمی میتوانند داشته باشته باشند. آنچه در این یادداشت اهمیت دارد، نحوه به تصویرکشیدن دغدغۀ فیلمساز و عناصر سینماییِ مهم آن اثر (میر و مار) است.
«میر و مار» در ابتدا با بهرهگیری از کهنالگوها قصه اژدهایی را نمایش میدهد که در کوهی زندگی میکند. این اژدها به شکلی اساطیری نقش استعاره را بازی میکند. استعارهای که خشکسالی و بیآبی به بار آورده است. پس از نمایش این اسطوره، فیلم در فاز دیگری پیش میرود. تصاویر و عکسها یکی پس از دیگری معضل کمبود آب را به رخ میکشند. هیچ حرکتی در کار نیست. عکسها همراه با صدای راوی اوضاع را شرح میدهند. مخاطب میتواند با برهمنمایی این دو عنصر _عکسها و صدای راوی_حرکت را پیدا کند. در واقع حرکت به جای آنکه در میزانسن دیده شود، در ذهن مخاطب شکل میگیرد. شبیه به این فرمول در بحث نشانهشناسی کریستین متز نیز قابل رؤیت است. متز بخشی از شکلگیری معنا و نشانه را به عهده مخاطب گذاشته و او را رأس مثلث نشانهشناسی خطاب میکند.
با گذار از این بحث به فیلمساز برجستهای به نام کریس مارکر میرسیم. کارگردانی که خیلی از اهالی سینما و مستند او را با مستند «بیآفتاب» میشناسند. در این یادداشت یکی از آثار کوتاه مارکر به نام «اسکله» مورد توجه است. اثری که در ساحت روایت متراکم و حجیم بوده و از پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به یک فیلم بلند داستانی برخوردار است. مارکر با ردیف کردن تصاویر و عکسهای بیتحرک قصه را در ذهن بیننده شکل میدهد. صدای راوی نیز در این مسیر نقش تعیینکنندهای را بازی میکند.
امین پاکپرور (کارگردان مستند میر و مار) استفادۀ آشکاری از جهانبینی مارکر کرده و به مدد آن تفکر و تأمل را بر دوش مخاطب انداخته است. جایگاه مخاطب همانطور که گفته شد به مثابه رأس یک مثلث است. مثلثی که معنا در آن جریان دارد. البته در این میزانسن بهتر است بگوییم: معنا در آن حرکت میکند.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است