پریسا اسماعیلینیا_ بابک کاظمی سیام فروردین ۱۳۶۵ در تهران متولد شد و موسیقی کلاسیک را در هجدهسالگی با ساز پیانو آغاز کرد. با آنکه برخی از استادان، این سن را برای یادگیری موسیقی دیر میدانستند و او را ناامید میکردند، موسیقی را خیلی جدی پی گرفت و در این راه از راهنمایی و یاری استادان مختلفی بهره برد؛ کسانی چون «ربکا آشوقیان» که بیشترین کمک را از لحاظ تکنیکی به او کرد و همچنین «تامارا دولیدزه» که مدت محدودتری را نزد ایشان درس آموخت.
کاظمی پس از آنکه پیانو، مقدمات موسیقی، تئوری، هارمونی و… را در ایران گذراند، به این نتیجه رسید که علمش به سطحی رسیده تا بتواند برای هنرآموزی در دانشگاه موسیقی اقدام کند؛ بنابراین انگلیس را بهعنوان مقصد خود برگزید و برای ادامۀ تحصیلات راهی آن کشور شد. او در «Royal colleg of music» و نزد «Niel Immelman» فراگیری پیانو را ادامه داد. کاظمی، آهنگسازی را با «جو کاتلر» و چند تن از استادان بنام انگلستان پی گرفت. به گفتۀ خودش، «آنجا بود که فهمیدم آهنگهایی که میسازم، رگههایی از موسیقی ایرانی را در خود دارد و جالب آنکه موسیقیام، چیزی بود که مخاطب ایرانی آن را ایرانی نمیدانست و مخاطب غیرایرانی آن را ایرانی میپنداشت! برای همین من بارها گفتهام که هنوز عمق موسیقی ایرانی را خوب نکاویدهایم و به چشم بزم به آن مینگریم؛ البته در این مورد خود ما موزیسینها مقصریم و خصوصاً افرادی که شهرتی بههم زدهاند و جذب مخاطب به هر شکلی برایشان اهمیت زیادی دارد؛ درحالیکه پیشرفت و تعالی موسیقی را که هدف اصلی هنر است، نادیده گرفتهاند و تنها به فکر سود خویشاند».
بابک کاظمی پس از حدوداً یک سال که در نزد چند تن از استادان «Royal colleg of music» دروس آهنگسازی را فراگرفت و توانست نظر استادان بنام یکی از بهترین دانشگاههای انگلیس و شاید بتوان گفت دنیا را به خود جلب کند، به «کنسرواتوار بیرمنگام» وارد شد. این کنسرواتوار در همان شروع کار و پس از مصاحبه با کاظمی، این هنرمند را بورسیه کرد. چنین رویدادی در زندگی هنری او بسیار تأثیرگذار بود. بخش آهنگسازی کنسرواتوار بیرمنگام بسیار معروف و پیشرو است؛ چه از لحاظ قطعات آکوستیکی که ساخته میشود و چه از لحاظ قطعات الکترونیک. او در عین حال که در این کنسرواتوار کار آهنگسازی را پی میگرفت، رهبری ارکستر را نیز با همان شدت و حدت دنبال میکرد.
در ادامه، گفتوگوی صبا را با این هنرمند میخوانید:
***برای مخاطبان ما از فعالیتهای هنریتان در انگلستان بگویید.
من با چند ارکستر در انگلیس کار میکنم. فعالیتهای جانبی و بینالمللی را نیز با ارکسترهای خارجی در برنامههایم گنجاندهام و به آن مشغولم. چندین و چند سال هم بهعنوان مدیر هنری با ارکستر «light of music» کار کردهام و تعدادی از قطعات خودم را با ارکستر سمفونیک آنان به اجرا رساندهام؛ ازجمله سمفونی کُرال خودم که بهنظرم در آن سن دستاورد بزرگی بود که بتوانم کاری به آن حجم را انجام بدهم.
پس از آن کارهای سمفونیک، هماکنون تمرکزم را برروی آهنگسازی برای پیانو گذاشتهام؛ خصوصاً برای پیانوی سولو که دارم کاتالوگ قطعات پیانویم را بالاتر میبرم، چون بهنظرم واقعاً برای آهنگساز مهم است که در ژانرهای گوناگون فعالیت کند. برای نمونه شما وقتی به شخصی همچون «بتهوون» مینگرید، میبینید که در آثارش ۳۲ سونات، ۹ سمفونی و کارهای فراوانی برای ارکستر مجلسی وجود دارد. من نیز میخواهم که برای خودم چنین کاتالوگی داشته باشم. این است که بر روی آهنگسازی پیانو و ارکسترهای مجلسی خیلی تمرکز کردهام.
*** در هنر دو دیدگاه وجود دارد: عدهای بر این باورند که باید اصول را رعایت کرد و به آن دست نزد. برخی نیز بهتدریج تغییراتی را اِعمال میکنند. شما با کدامیک همنظرید؟
ببینید من در کارهای هنری و رهبری ارکستر و به طور خاص آهنگسازی، مکتب «وایمار» را دنبال میکنم که مکتب «فرانتس لیست» و «ریچارد واگنر» است. این مکتب بر شکستن اصول تأکید میکند؛ البته منظور من از شکستن، «اشتوکهاوزن» یا «جان کیج» نیست. این افراد اصول را نشکستهاند، کلاً موسیقی را شکستهاند و به نویز تبدیل کردهاند. ببینید مشکلی با کار آنان وجود ندارد. شکستن اصول به نظر من شکستن فانکشنالیتۀ موسیقی است؛ البته شاید «شکستن» واژۀ درستی برای آن نباشد و بهتر است بگویم «تغییر فانکشنالیتی» یا «بهروزکردن آن».
بیشتر انسانها الان در تلگرام، واتساپ، اسپاتیفای، اپلمیوزیک و… به موسیقی گوش میدهند تا کنسرت. ما آهنگسازان و رهبران ارکستر اگر میخواهیم کارمان مطرح شود، باید این تغییرات را در کارمان اِعمال کنیم؛ وگرنه همانطور که «آدورنو» در یکی از مقالههایش دربارۀ «New Music» گفته است، «کاری است که بهزودی به سکوت منجر میشود». یعنی وحشتناکترین چیز برای یک موزیسین این است که کارش رفتهرفته به سکوت بینجامد و مخاطبش را از دست بدهد. این حالتی است که برای موسیقی کلاسیک و مدرن به وجود آمده؛ به این دلیل که بهنظرم ما اصول کاربردی شنیدن موسیقی را رعایت نمیکنیم. من طرفدار مکتبی هستم که من را به مخاطب و اجتماع و کسی که موسیقیام را گوش میدهد، نزدیک کند؛ زیرا این ارتباط است که همهچیز را برای موزیسین شکل میدهد.
من اگر در خلأ کار کنم و کار اَبسترکتی بسازم که دیگر کسی به آن گوش نمیدهد، مرا اقناع نمیکند. بیشتر دوست دارم بتوانم چیزی را که مردم از من میخواهند، به چیزی که خودم میخواهم نزدیک کنم و این ارتباط را قویتر و محکمتر شکل بدهم.
*** آیا یک نوازنده برای کار خود نیازمند الگوی خاصی است یا میتواند با سبک شخصی خودش بنوازد؟
مسلماً نوازنده در یادگیری به اصول و الگوی خاصی نیاز دارد و بهترین اصول و الگویش نیز موسیقی کلاسیک است. موسیقی کلاسیک میتواند شما را در هر سازی کارآمد کند و بعد به شما یاری برساند تا هر سبک و استایلی را دنبال کنید؛ البته وقتی شما آن اصول را یاد گرفتید مسلماً باید هر کسی سبک شخصی خودش را داشته باشد.
یکی از موارد اصلیای که بین مخاطب موسیقی کلاسیک در ایران سرکوب میشود، سبک شخصی است؛ یعنی اگر شما موسیقی «شوپن» را با سبک شخصی خودتان بنوازید باید توقع بدترین توهینها را داشته باشید؛ زیرا ذهن ما غربگراست و وقتی که به موسیقی کلاسیک میرسد، بهمراتب غربگراتر میشود و سعی میکند به چیزی که خودش درک و فهم درستی از آن ندارد، انتقاد کند.
ببینید اصول موسیقی کلاسیک براساس آزادی است. درست است که الگوهای مشخص یادگیری، الگوهای هارمونی، الگوهای فرم و… در آن اهمیت دارد، ولی شما اگر پس از یادگیری آن الگوها نتوانید استایل خودتان را نشان بدهید، کار شما چه ارزشی دارد؟ متأسفانه یکی از چیزهایی که ما ایرانیها در هنر آن را دستکم میگیریم، پرسونالیتی هر انسان و آن کاراکتری است که هر فردی میتواند به هنر اضافه کند.
*** موسیقی ایرانی هماکنون در سطح جهان چه جایگاهی دارد؟
اگر بخواهم به موسیقی کلاسیک ایران اشاره کنم، همانطور که پیشتر خدمتتان گفتم دچار انتقادهای خیلی تند و وحشتناک و بهنوعی دشمنی اهالی موسیقی با یکدیگر است که به همۀ ما آسیب میزند. ببینید فرهنگ شنیداری باید در میان همه و بهخصوص موزیسینها تقویت شود، تحمل یکدیگر باید بالاتر برود و تحمل عقاید و تفسیر ما از یک قطعه بهتر شود. من بر این باورم که هنر ایرانی و احساسات ایرانی خیلی عمیق است؛ ولی نظر شخصیام این است که بیشتر به سطحِ این موضوع پرداخته شده و به چشم بزم به آن نگریستهاند. بیشتر چهرهای ماسکزده به آن داده شدهاست. ما بهجای آنکه بیاییم چیزی را که واقعاً هست نشان بدهیم، گویی حس کردهایم که نیاز داریم هنر ایرانی را بزک کنیم؛ خصوصاً در موسیقی و این ما را از اصل خودمان دور کردهاست.
این درحالی است که به نظر من موزیسینهای ایرانی میتوانند جایگاه برتری در دنیا داشته باشند و دلیلش نیز بهخاطر پُرباری فرهنگی ماست؛ یعنی ما اگر خود این فرهنگ را بکاویم درمییابیم که همهچیز در آن هست، ولی متأسفانه اعتمادبهنفس نداریم تا خودمان را آنگونه که هستیم، بپذیریم. هنوز درک نکردهایم این موجی که میآید همۀ قایقها را بالا میبرد، و نهتنها قایق من که قایق همسایه و فردی را که در ارکستر پهلوی من نشستهاست بالا میبرد. ولی متأسفانه چیزی که شاهدش هستیم حرفزدن پشت همدیگر و خرابکردن یکدیگر است تا همدلی و حُسننیت. اگر ما بتوانیم بر این مسئله غلبه کنیم پیشرفتمان حتمی خواهد بود.
*** آیا کسانی که خود را «استاد» معرفی میکنند، دِین خود را ادا کردهاند؟
ببینید من کلاً با واژۀ «استاد» مشکل دارم و نمیتوان هرکسی را شایستۀ این نام دانست؛ ولی در سطح جهان افرادی همچون «بارِنبویم» یا «کارایان» که چهرههایی شناختهشده هستند، حقیقتاً شایستۀ این ناماند؛ اما در ایران و در حیطۀ تخصصی خودم که آهنگسازی و رهبری ارکستر است، به نظرم هنوز کسی دِین خودش را ادا نکرده و مخصوصاً در رهبری ارکستر، برای اینکه به سطح بینالمللی برسیم، هنوز راه زیادی در پیش داریم؛ البته ممکن است خیلیها از حرف من ناراحت شوند؛ اما معتقدم که از لحاظ اصول عملی کار خیلی جای کار داریم.
مهمترین چیزی که باید در ایران اتفاق بیفتد این است که چند ارکستر استیبل در تهران و ایران داشته باشیم؛ چند ارکستر با رهبر ثابت که کار موسیقی انجام دهند و مهمتر آنکه مدیر موسیقی مدام عوض نشود. مثلاً برای ارکستر سمفونیک تهران یک شخص را همچون آقای «صهبایی» انتخاب کنند تا این شخص بتواند دانشش را به ارکستر انتقال بدهد. لازم است که به او اعتماد کنند و اجازه دهند کار کند تا واقعاً این ارکستر را بسازد.
من امیدوارم این شرایط به وجود بیاید تا بتوانیم به هنر موسیقی کلاسیک و موسیقی ارکسترال ایرانی که اینقدر جای کار دارد، بهای لازم را بدهیم و جان تازهای به آن بدمیم. در این شرایط اشخاصی مثل من میتوانند دِین خود را ادا کنند. این بستر باید مهیا شود. من مطمئنم که مخاطب واقعاً چنین چیزی را پذیراست.
ازطرفی، ما مخاطب جوان و نوجوان را داریم که واقعاً تأثیرپذیرند. برخی از موسیقیهای پاپ و رَپ ذهن آنها را به بیراهه میکشاند و فساد عظیمی را وارد زندگی آنها میکند تا بهجای آنکه جهت مناسب خود را بیابند، به بیراهه بروند. ما باید آنان را هدایت کنیم به اینکه موسیقیِ درخور شنیدن چیست، زیرا خود من در جوانی این مشکل را داشتم. من میخواستم اُپرای «تریستان و ایزولده» از «واگنر» یا سمفونی شماره پنج یا ششم «بتهوون» را گوش کنم، ولی در اختیارم نبود. شاید بهزحمت میشد از میدان «انقلاب» یک کاست پیدا کرد که این آثار در آن وجود داشته باشد. چیزی که میخواهم بگویم این است که بههرحال هر فرهنگ یا هنری و هر جنبهای از زندگی یکسری مزایا و خصوصیت مثبت دارد که انسان میتواند از آنها بهره ببرد.
ما باید خصوصیات مثبت موسیقی کلاسیک غربی را بگیریم تا بتوانیم موسیقی خودمان را ارتقاء بدهیم و آن جنبههای منفیاش را که به صرف انتقاد باشد و اینکه بگوییم «فقط من میفهمم» از خودمان دور کنیم. واجب است که نسل بعدی را بهتر و روی اصول تربیت کنیم. ضروری است همانطور که فرهنگ خود ما میخواهد و با جذب نکات مثبت فرهنگهای دیگر، فرزندانمان را ادب بیاموزیم تا دِین خود را ادا کرده باشیم. من این را بهعنوان «ادای دِین» تعریف میکنم و حتی کسی که اسم «استاد» را بر آن میگذارند. بسترش باید باشد و البته خواست و ارادهاش.
There are no comments yet