نمایش «سیزدهبدر» به نویسندگی محمود احدینیا و کارگردانی حسین میرزامحمدی، اثری اجتماعی در فضای رئالیستی است که به روایت بخشی از سرنوشت خانوادهای پرتنش میپردازد. درباره این نمایش، ابتدا باید به عدم هماهنگی نور با صحنهها اشاره بکنم. در صحنههایی از نمایش، نور واقعاً خارج از استانداردهای معمول بود، یعنی نور با صحنه هماهنگی نداشت. در یک صحنه ناگهان نور میرفت و میآمد. شاید دلیلی تعمدی در آن وجود داشته اما من متوجه دلیلش نشدم. حتا اگر خالق اثر و طراح نور، قصد داشتهاند اتمسفری هم القا بکنند، موفق نشدهاند، چون تماشاگر را از فضای ناتورالیستی خارج کرده و این خارجشدن جاهای دیگری نیز به واسطه راوی داستان (محمد موحدنیا در نقش نادر) صورت میگیرد. ضرورت خارجشدن از چارچوب را در این گونه از نمایشها متوجه نمیشوم. همه بازیگران به نمایشنامه وفادارند و کلمههایی که توسط بازیگران به زبان میآید، تا حدودی اجرا میشود. این اجرا که به واسطه ناتورالیستیبودن نمایش صورت میگیرد، در واقع فقط حرفزدن نیست، بلکه شخصیتها کنشهایی دارند که به نمایش جذابیت میدهند، مثل اجرای صحنه شامخوردن. در مورد بازیگران، اگر بازی راوی نمایش را جداگانه نگاه بکنیم، چون از بافت نمایش خارج میشود و رو در رو به مخاطب چیزهایی میگوید و میرود، این گفتن و بازی بازیگر، شاید میتوانست با بازی سایر بازیگران منطبق باشد، ولی وقتی از قواعد خارج میشود، انگار به دلیل تنهایی و دوربودن بازیگر از جمع، بازی او در جمع حل نمیشود و او دچار نوعی خودآگاهی میشود، به این صورت که آن جنس از بازی که بازیگر تلاش میکند به صورت طبیعی یک چیزی را ارائه بکند، تبدیل میشود به گونه دیگری از بازی و آنقدر در اجرای آن ظرافت وجود دارد که به نظر نمیرسد تحمیلشدن خودآگاهی به بازیگر تعمدی باشد، یعنی بازیگر دچار وضعیتی میشود که به واسطه تنهایی و عدم محرکهای محیطی، این اتفاق برایش میافتد که مثلاً در بازیاش حسی را القا میکند که «نمیدانم با دستهایم یا بدنم چه کار بکنم!». البته این اتفاق طبیعی است و شاید برای همه بازیگران پیش میآید. این وضعیت در بازیگر باید از طرف کارگردان هدایت میشد اما انگار کارگردان متوجه قضیه نبوده که باید میبود، چون او در حال اجرای نمایش ناتورالیستی است. چطور در بقیه جاها توانسته بازیها را هدایت بکند یا بازیگران به واسطه زیباییشناسی کلی که همه کاراکترها طبیعی به نظر میرسند، چرا لحظههایی که نادر روایت میکند، از طبیعیبودن خارج میشود؟ بازیگر دیگر نمیداند با بدنش چه کار بکند!
نکته دیگر در مورد بازیها این است که بازیگر باور نمیکند هر لحظهاش توسط تماشاگر دیده میشود. به همین دلیل، مدام کنشهایی را تکرار میکند و این باعث میشود از حالت طبیعتگرایانه فاصله بگیرد. بازیگر دارد یک کار طبیعی میکند. مهم نیست کدام «ایسم» به آن میچسبد یا وارد چه مکتبی میشویم، چون مادامی که ما ایسمی را به یک پدیده میچسبانیم، انگار پنبه آن پدیده را میزنیم! مثلاً در صحنه دیگری، «مصطفی» (سعید زارعی) روی مبل خوابیده، چشمهایش بسته است و خوابی را تجربه میکند. در این صحنه، پنج بار خودش را با دست میخاراند. انگار میخواهد تمام مخاطبان این را ببینند! در صورتی که یکی از ویژگیهای اینگونه کارها آنست که یکسری چیزها را مخاطب از دست میدهد و بازیگر نباید روی آن تاکید بکند! ولی این اتفاق در نمایش «سیزدهبدر» دیده میشود. حالا شاید در آن پنج بار، بیست نفر هم آن حرکت را نبینند یا در یک بار، همه آن حرکت را ببینند.
در نهایت فکر میکنم باید این نکته را در نظر گرفت که ما در چه تاریخی داریم اجرایی روی صحنه میبینیم، یعنی تئاتر کشور در چه شرایطی است؟ با در نظرگرفتن همه این موارد و اتفاقات اخیر جامعه، ما تا حدودی تئاتر و مخاطبان تئاتر را از دست دادهایم. یکسری چیزها در هم پیچیده شده که شاید هنوز خیلیها قدرت تحلیل آن را نداشته باشند. با اینحال، اجرای نمایش «سیزدهبدر» موجب خورسندی است، چون توانست دوباره تصویری از تئاتری را که قبلاً با آن مواجه بودیم و با آن حالمان خوب بود، به ما نشان بدهد. اصلاً به محتوای نمایش کاری ندارم. صرفاً فرمی را میبینم که نسخه ضعیفشده فرمی است که قبلاً در نمایشهای دیگری میدیدیم.
There are no comments yet