به گزارش صبا به نقل از روابط عمومی موزه سینما، منوچهر شاهسواری با بیان اینکه در سال ۱۳۳۶ در بندر ماهشهر متولد شده و اصالتش مربوط به لرهای بختیاری است، گفت: یادم میآید در چابهار با پدیدهای به نام «عکس» مواجه شدم و زمینه مطالعاتی نظیر مجله و کتاب به اندازهای که در آن زمان مرسوم بود، در خانواده من هم وجود داشت.
وی با بیان اینکه علاقه زیادی به مطالعه داشته است، افزود: علاقهام به اندازهای بود که وقتی مادرم سبزی میخرید حتی روزنامههای که دور آن پیچیده شده بود را میخواندم البته این موضوع در بسیاری از افراد همنسل من رایج بود.
شاهسواری خاطرنشان کرد: پدرم یک دوربین عکاسی بسیار ابتدایی به من جایزه داد و همان دوربین دریچه تازهای را به روی من گشود. با آن دوربین عکسهایی میگرفتم و برای ظهور آنها را به زاهدان ارسال میکردم البته بعدها خودم چاپ عکس را یاد گرفتم. مدتی گذشت و این روند ادامه داشت تا اینکه به سراغ دوربینهای حرفهای رفتم.
وی با اشاره به فعالیتهای تئاتری خود نیز بیان داشت: در نوجوانی در این مدیوم فعالیت داشتم. یادم میآید در یک نمایش نقش سربازی که در دفاع از وطن شهید میشد را بازی میکردم.
شاهسواری درباره شیوه زندگی خود بیان داشت: در نوجوانی پدرم هفتهای یک بار ما را سینما میبرد. ما مرتب و حداقل هر ماه یک بار از بندر ماهشهر به آبادان سر میزدیم. در آن سالها در سینما تاج آبادان فضای خاصی از نظر فرهنگی وجود داشت. من از دوران کودکی تصاویر جذابی از پالایشگاه و انعکاس چراغهای آن به روی اروند در خاطرم دارم.
شاهسواری با بیان اینکه در تبریز به دبیرستان فردوسی رفت، ادامه داد: در آن دوران در واحد فوق برنامه، نشریهای را تولید میکردیم و مربی داشتیم که فارغالتحصیل تئاتر بود که با ما تمرینهای بدن و بیان انجام میداد. او ما را به دانشجویی معرفی کرد که در دانشگاه تبریز درس میخواند و کلاس آموزش سینمای هشت میلیمتری را راه انداخته بود. در آنجا فیلمبرداری و مونتاژ را آموختیم و تعداد زیادی فیلم برای سینمای آزاد تبریز ساختیم.
شهسواری با بیان اینکه در یک مدرسهای عکاسی و فیلمبرداری یاد گرفته و یاد هم می داده، گفت: در همان دوره نوجوانی حتی فیلمبرداری درس میدادیم، دوربین را در اختیار بچهها قرار میدادم و در پارک فیلمبرداری میکردیم. در همان دوره باید عکس میگرفتیم و خودمان عکسها را به ظهور میرساندیم. عزیز ساعتی و محمود ریگی از اساتید آنجا و از بچههای همان مدرسه بودند که هم میآموختند و هم به ما درس می دادند. محمود سماک باشی، جهانگیر میرشکاری و بهروز معاونیان نیز از هم دورههای من بودند؛ افرادی که امروز در این حرفه سرآمد هستند.
وی خاطرنشان کرد: آن زمان در تلویزیون محیطی آموزشی حاکم بود. بدین معنی که در استودیو برنامه ضبط میکردیم و افراد به نوبت مسئولیتهای مختلفی را بر عهده میگرفتند.
شاهسواری با بیان اینکه قرار بود برای ادامه تحصیل به دانشگاه یو سی ال ای برود، ادامه داد: من پذیرش و ویزا را دریافت کرده بودم و برای ۲۲ شهریور سال ۱۳۵۷ بلیط داشتم. ۱۶ شهریور در روز پنجشنبه نمازعید فطر برگزار شد؛ همان نماز معروفی که آقایان مطهری و مفتح در تپه قیطریه اقامه کردند و پس از آن، راهپیمایی عظیمی تا پیچ شمیران به راه افتاد و من با افراد زیادی به راهپیمایی پیوستیم و در آنجا به دعوت آقای نوری از علمای خیابان پیروزی، برای روز بعد قرار راهپیمایی گذاشتیم.
شاهسواری درباره حوادث آن روز مهم خاطرنشان کرد: آن روز شیفت کشیک من در تلویزیون بود. در واحد نور نشسته بودیم و جسته و گریخته اخباری از بیرون به ما میرسید. دوستی به نام جواد عظیمینژاد، فیلمبردار واحد خبر به من زنگ زد و گفت به عنوان دستیار همراه او باشم تا به میدان ژاله ( میدان شهدا فعلی) که درآنجا تظاهرات شده است، برویم. در شلوغی این مسیر نمیشد به حرکت ادامه داد، اما جواد رفت و از تظاهرات فیلمبرداری کرد. وضعیت حیرتآوری بود و صدای هلیکوپتر و تیراندازی شدیدی به گوش میرسید و من برای اولین بار بود که چنین اتفاقی را تجربه میکردم. شب که به خانه آمدم حال خوشی نداشتم. حالا دیگر شهر از همه چیز مطلع شده بود. اولین بار بود که پدرم به من چیزی گفت و من گوش نکردم. او به من گفت تو چهار روز دیگر مسافری اما من هیچ وقت به آن سفر نرفتم…
شاهسواری درباره دلیل اینکه چرا ترجیح داد در ایران بماند، بیان کرد: ما نسلی بودیم که فکر میکردیم نیازمند تغییر مهم هستیم، نسلی که ریشهای قوی داشت و در دوره دانشجویی، اعلامیه پخش کرده و اعتصاب میکردیم.
There are no comments yet