به گزارش خبرنگار تئاتر صبا، نمایش«پشیز» به نویسندگی، کارگردانی و بازی علی ایزدی در سومین روز جشنواره هم آغاز در سالن سایه به روی صحنه رفت. این نمایش، یک اجرای تک نفره از بازیگری است که میخواهد از طریق واژهها و اشعار رپ، مخاطبانش را تحت تاثیر قرار دهد. از این رو، با روایت داستانی برای ایشان، تواناییهای اجرایی خودش را به رخ میکشد.
به گزارش خبرنگار تئاتر صبا، نمایش در یک صحنه خالی که تنها از طریق نور با طراحی نور سجاد افشاریان به صورت دایره درآمده است، اجرا میشود. علی ایزدی در ابتدای کار از درون یک پلاستیک سیاه کلاه، ساعت و دستبندی را بیرون آورده و میپوشد و با گفتگو مقابل تماشاگران کارش را آغاز میکند. او گاهی میایستد، گاهی روی صندلی به عنوان تنها ابزار مینشیند، گاهی دراز میکشد و در همه حال برای مخاطب روایت میکند. او به تماشاگران لبخند میزند، و با خونسردی برایشان داستان دختر همخانهاش را روایت میکند که چون قصد داشته او را ترک کند، او گلوی زن را میبرد و در وان حمام میاندازد. زن زیر آب زنده میشود و این فرد هم برای این که بتواند زن را زنده نگاه دارد، تمام خانه را به یک آکواریوم بدل میکند و خودش سیزده سال با ماسک اکسیژن به این ترتیب با زن زندگی میکند. تا اینکه زن دیگر خسته شده و با درآوردن درپوش راه آب، خودکشی میکند. پلیس به خانه میآید و مرد کشته یا دستگیر میشود.
پس از آن علی ایزدی خودش را به عنوان یک بازیگر معرفی میکند، کسی که قصد داشته تمرین اجرا روی صحنه و واکنش مخاطب را اتود بزند. این جملات روایت او را از معنای واقعگرایانه تهی میکند و به تماشاگران اجازه میدهد که به تدریج وارد دنیای دیگری شوند: دنیایی که نیازی به کشف نسبت منطق داستان و زندگی واقعی را ندارد چون تماما ساخته و پرداخته ذهن نویسنده/کارگردان/بازیگر است.
علی ایزدی در این روایت، با تمرکز بر بازیگریاش، صحنه را تهی از هر ابزار کرده و یک مونولوگ جذاب که بخشی از آن را اشعار رپ تشکیل داده روی صحنه میبرد. در اینجا او سعی میکند واژهها را با بیان و بدن خودش به نمایش بگذارد و به همین دلیل در صحنهای خالی، با ریتمی مناسب و روایتی که تماشاگر را درگیر خود مینماید، به اصطلاح او را میخکوب کرده و به عبارتی میخ خودش را میکوبد.
او برای این کار، در پایان اجرا وصیتنامه پدرش را از میان ابزاری نظیر چکش، آچار و… که در جلوی صحنه در یک جعبه ابزار گذاشته، در آورده و نامه را به یکی از تماشاگران میدهد تا بخواند. معلوم میشود که پدر همه اموالش را بخشیده و تنها یک میخ را برای پسرش به ارث گذاشته است. میخی که پسر بازیگر با کوبیدن آن به دیوار تئاتر شهر، جایگاه خودش را در آنجا محکم نماید. در پایان نمایش نوری روی صندلی خالی میان صحنه میافتد که بر این جایگاه صحه گذاشته و ثابت کند که این نویسنده/کارگردان/بازیگر جایی در صحنه تئاتر برای خود یافته است.
سحر ناسوتی
There are no comments yet