به گزارش خبرنگار سینما صبا، چند سالیست سعی میکنم بهمن ماه حواسم را از جشنواره فجر پرت کنم، اما وقتی دل در گرو سینما داشته باشی و عزیزترین دوستانت هم از همین خانواده باشند، بیتوجهی به این رویداد سخت و سختتر میشود. «آغوش باز» از معدود فیلمهایی بود که برای تماشای آن دعوت شدم؛ دعوتی که البته با «آغوش باز» پذیرفتم. حالِ خوبِ تماشای «بدون قرار قبلی» هنوز با من بود و مطمئن بودم شعیبی، در هرچیزی اگر نقص داشته باشد، در ایجاد اتمسفرِدرست، درخشان است.
تماشای وجه دیده نشده حامد کمیلیِ خواننده، با صدا و اجرایی مسلط روی ترانههایی از «روزبه بمانی» (که پیش از دیدن اسمش در تیتراژ هم، امضای او را پای ترانهها میتوان دید)، صدابرداری فوقالعاده «عباس رستگارپور» (که تنها بخشی از فیلم بود که از نگاه داوران جشنواره دور نماند)، و بازی روان «شبنم گودرزی»، از جمله ارکان «آغوش باز» هستند که میتوان دربارهشان نوشت.
من اما از همان لحظه اولی که «احترام برومند» را در آن قاب سبز رنگ دیدم، از همان مواجهه نخست با «مهدی هاشمی» که خودش را خدمتکار معرفی کرد، متوقف شدم. از تماشای نگاهها و سکوتهای «مهدی هاشمی» کیف کردم و از ادای هرکدام از دیالوگها از زبان «احترام برومند» حظ بردم.
هر دقیقه منتظر بودم که داستان دوباره به آن خانه، به مواجهه این زوجِ کهنسال بازنشسته بازگردد. دست من اگر بود، شعیبی را مجبور میکردم که بعد از «آغوش باز» حتما اسپیناف همین زوج را بسازد، چون فارغ از هیاهوی موسیقی و باندبازیهایش، جدا از ماجرای پارتنرهایی که به دنبال کلاه گذاشتن سر همدیگر هستند، حتی بینیاز از آگاهسازی پدری که همیشه سرگرم کار است، چیزی که بوی زندگی به این فیلم داده بود، همین زوج برومند و هاشمی بودند.
راستش جای خالی «احترام» نه تنها در بین کاندیداهای نقش مکمل زن، که به طور کلی در سینمای ما بسیار به چشم میخورد. سینمایی که انگار فقط برای نسل جوان فیلم میسازد و هیچوقت چندان علاقهمند به نشان دادن دغدغهها و معضلات گروه سنی دیگری نیست. حتی اگر بازیگران ویژهای چون احترام برومند و مهدی هاشمی بارها و بارها ثابت کنند که هنوز میتوانند همه چشمها را به خودشان خیره کنند.
*محیا ساعدی
There are no comments yet