محمدرضا جعفریجلوه، معاون سینمایی وقت، از سوی اهالی رسانه متهم به این بود که چرا پیچیده حرف میزند. چرا تاریخ وفلسفه میداند؟ چرا اینقدر باسواد است؟ چرا ما نمیفهمیم چه میگوید. چرا سخت است. چرا نمیشود با او ارتباط گرفت. چرا نمیتواند مانع شود سنتوری را از پرده پایین نیاورند و چرا…
و آن روزها، محمدرضا شهیدیفرد مجری و برنامهساز پرطرفداری بود!
…جواد شمقدری میآید. از لهجه و شکم و قد و قیافه او خوششان نمیآید. به زعم آنها، هنر هم که ندارد. نه تاسیس سازمان سینمایی اهمیتی دارد و نه تشکیل شورای عالی سینما. میروند طرف [ارگانی] که رای به تحریم چندین فیلم در سینماها داده! علت روشن است. حافظه تاریخی خاموش است؟ آنقدر درگیری و لج و لجبازی پیش میرود که باعث میشود خانه سینما تعطیل شود و بشود وعده انتخاباتی رییس بعدی!
حجتالله ایوبی میآید. میگویند او از کجا آمده؟ چرا دائم شعر میخواند. چرا اینقدر باسواد است و از فرنگ آمده؟ انتهایش هم متهم میشود به این که چرا مدرسه ملی سینما راه انداخته و چرا باید گروه هنر و تجربه داشته باشیم اما فیلم پرفروش نداشته باشیم …
آنها آنچنان که باید به بازی گرفته نمیشوند. پس مدیران ناکارامد هستند.
محمدمهدی حیدریان بعد از ده، پانزده سال میآید و میرود و حسین انتظامی میآید.
میگویند او چه ربطی به سینما دارد. چرا اینقدر انتظاماتی برخورد میکند. چرا اینقدر ترسوست. چرا … و همین گروه حتی یک خط نمینویسند که جشنواره سی و هفتم و هشتم، از پربارترین ادوار تاریخ جشنواره فیلم فجر است. چون منفعتی ندارد که بنویسد.
آنها به کار گرفته نمیشوند، پس مدیران ناکارامد هستند.
ورق برمیگردد و روزگار عوض میشود. محمد خزاعی میآید. حمله میکنند که او چرا سوادش اینگونه است!؟ و این جریان عجیبیست که نه جعفریجلوه و حجتالله ایوبی و انتظامی را میخواهد و نه سینماییبودن شمقدری و خزاعی برایش جذاب است.
پای منفعت که باشد، همه جا هستند و نباشد، همه چیز بدبو و سم است. یک سال جشنواره را تحریم میکنند و سال بعد همه با هم پنهان و آشکار جز آن چند نفر که منفعتشان حالا در این بازیهاست، در جشنواره شرکت میکنند.
از نگاه آنها؛ شهیدیفر که محبوب قلوب بود و سالها خوب و مسلط اجرا میکرد، به ناگاه میشود مجری بد و ضعیف.
۳۳ فیلم میبییند و کترهای به فیلمها ستاره و دایره سیاه میدهند و از نظرشان هیچ فیلمی هم در فجر۴۲ خوب نیست! همانطور که در ادوار قبلی از نظرشان هیچ چیز خوب نبود!
طوری میگویند سینما و جشنواره ارگانی شده که انگار چهل سال علی عباسی و میثاقیه و ژورک و پارسفیلم، فیلم ساختهاند! نه باغ کیانوش،نه آپاراتچی، نه صبحانه با زرافهها، نه آغوش باز، نه آبی روشن، نه تابستان همان سال… حتی اینها را هم میل دارند دوست نداشته باشند. ندید بگیرند. و سر حرف خود باشند که چون نسل عوض شده و شرایط تغییر یافته و ارگانها ریختهاند و کمپانیهای خصوصی سینمای ایران را نابود و ورشکست کردهاند! پس نباید از هیچ چیز خوشمان بیاید چون سینمای ایران در سه سال اخیر فیلم خوب کم داشته! اصلا نداشته! ما کارهای پروپاگاندای فیلمها را انجام میدهیم اما به جایش همه چیز بد است و جشنواره، از همه چیز بدتر. چون همچنان ما هیچکارهایم!
حالا چه باید کرد که سالنهای سینما ماندهاند و طیفی از فیلمسازان که رفتهاند فیلم زیرزمینی میسازند یا فیلم نمیسازند چون با سیستم [سیستم سیاسی یا فرهنگی یا هر دو] مشکل دارند!؟
تازهنفسها میآیند و بیسروصدا پرویز خان و احمد و بیبدن میسازند. و آنها میمانند که از این معادله پیچیده چگونه سود خود را ببرند!…
سینمای ایران مُرده اما چهل سال رکورد جذب مخاطب در همین یکی دو سال زده شده.
سینمای ایران مُرده اما هر سال گروه تازهای از فیلمسازها، بازیگرها و عوامل پشت دوربین خود را به غسالخانه معرفی میکنند!
سینمای ایران و جشنواره فجر مُرده! اما آنها دوست دارند بر این جسد خیالی، روضه بخوانند و کاسبی کنند…
There are no comments yet