به گزارش خبرنگار رادیو و تلویزیون صبا، پر رنگ شدن رابطه حامد و فرشته، سریال «گناه فرشته» را وارد فاز پیچیدهتری از قصهگویی و شخصیتپردازی کرده که درک جهان آن نیازمند حوصله بیشتری است. حالا روند داستان به جایی رسیده که آمیخته به یک نوع واقعگرایی گزنده است. اگر ما جای این آدمها بودیم چه میکردیم؟ کیفیت ما تا چه اندازه متاثر از موقعیتیست که تقدیر سر راه ما قرار میدهد؟ «گناه فرشته» حالا راوی نهایتِ واقعیت است، بدون تعارف و البته کاملا گزنده.
هوای حوصله ابریست
برای درک بهتر آن چه که در مقدمه آمد، ذکر یک مثال شاید کمک کند: در قسمت نهم جایی که فرشته و حامد روبروی هم در اتاق ملاقات نشستهاند، در حالی که حامد با هیجان از فعل و انفعالات پرونده میگوید، ناخواسته فرشته را با لفظ «عزیزم» خطاب قرار میدهد. فرشته کمی مکث میکند، خطاب به حامد میگوید: «تا حالا هیچکس غیر بابام بهم نگفته بود عزیزم». فرشته در موقعیت خطیری قرار دارد، آدمی که نمیداند چند روز دیگر زنده است! او در شکنندهترین وضعیت ممکن دل به حامد بسته، به تنها روزنه و تکیهگاه موجود، آیا چنین حسی را میشود با عشقها یا به عبارت دیگر هوسهای سرخوشانه برخی سناریوهای سطحی مقایسه کرد؟ قطعا نه! اینجا موقعیت به معنای واقعی کلمه خطیر است، اصلا حامد به نوعی و بنا به آن نقل معروف “قند روزهای تلخ” فرشته است و بس!
گفته بودم ظریف و پیچیده و گزنده، این همان مرز باریکیست که گناه فرشته موفق شده به خوبی ترسیم کند، جذاب باشد اما سطحی نباشد.
لذتی که در انتقام است
برای حامد اما ماجرا رنگ دیگری دارد، او عشیری را قاتل مادرش میداند و حالا فرشته قاتل مادر حامد را به قتل رسانده (اگر فرض کنیم که فرشته قاتل است)، حامد واضحا با این پرونده به طور شخصی درگیر است، این یک فرصت بینظیر است که او از عقدههای ۱۵ سالهاش سر باز کند. فرشته برای حامد فرصت تنفس است، این چیزیست که حتی مهتاب هم آن را درک نکرده، در جایی از قسمت دهم او در سکانس گفتگوی دونفره در خانه خطاب به حامد که از خستگی گلهمند است، میگوید: «اتاق ملاقات زندان جای خوبیه واسه خستگی در کردن». او اشاره میکند به ملاقات حامد با فرشته، اما احساسات حامد اگر درگیر فرشته شده، شاید ریشه در سالها عقده دارد، میان چنین وضعیتی و وضعیت سبکسرانه داستانهای عشقی عامه پسند آیا تفاوتی نیست؟ قطعا هست، اما تفاوت کجاست؟ آن مرزی که میانِ جذابیتِ چندلایهی گناه فرشته با جذابیت مبتذل برخی آثار کشیده میشود، کجاست؟
حامد با تینا به کافه میرود، از بلوغ و قدرت تمیز تینا میگوید، میخواهد او را همراه خودش کند، دست حامد رو است و مگر غیر این است که اساس آن مثلثهای آبکی بر روی پنهانکاری و نیرنگ بنا شده؟ کجای حامد به شر میآید؟ در ضمن تکلیف لحن اثر، زاویه دید فیلمساز و مهمتر از هر چیز تاثیر اثر بر مخاطب چه میشود؟ آیا گناه فرشته ترغیب به چیزی نامتعارف میکند؟ نه. نگاه کنید به فریادهای مشفق و کلنجار حامد با مهتاب. اینها فقط دو نمونه از نگاهیست که موشکافانه تک تک رفتارهای حامد را بررسی میکنند، این حال و هوا ظریف و پیچیده و در عین کمیاب نیست؟
یکی اون بیرون به فکرته
برای فرشته غرور حامد، اولویت بیشتری از جان خودش دارد. برای بار مسئولیتی که بر دوش گرفته، او جایی خطاب به فرشته میگوید: «برو به اون آدمهایی که اون تو هستن بگو، وکیلم هیچ کاری نتونست واسم بکنه»، نحوه ادای این جمله، التهابی که حامد دارد، همه و همه نشان از این دارد که برای حامد چیزی مهمتر از به سرانجام رساندن تین پرونده نیست. او اساسا از لحاظ اجتماعی در نهایت تمکن است، به چیزی احتیاج ندارد، اصلا اگر جای فرشته هر کس دیگری هم که بود، احتمالا حامد با همین حساسیت و التهاب رفتار میکرد. حامد و فرشته به طور واضح در شرایطی هستند که ناچارند، در چنین شرایطی آیا چنین حسی را اصلا میشود قضاوت کرد؟ زندگی واقعی چیزی غیر از این است که گاهی احساسات، آدمها را دفن میکند، بیآن که متوجه شده باشی! تمام احکام قاطعانهای که درباره چنین حسی صادر میشود، بدون درک شرایط ناگزیر فرشته و حامد است، دختری که میخواهد در احتمالا واپسین روزهایش برای یک بار هم که شده عشق را با تمام وجودش لمس کند، مردی که زندگی زناشوییاش تخت شده و بار یک کینه چند ساله را به دوش میکشد، چنین انسانهایی و چنین وضعیتی را میشود با الگوهای همیشگی قضاوت کرد؟ برای درک چنین وضعیتی شاید باید تامل کرد و ذهن را الگوهای تکراری پاک کرد، اینجا موقعیت دشوار ناچاران است. یکی حامد و یکی فرشته!
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است