به گزارش خبرنگار فرهنگ و کتاب صبا، در میان قشر کتابخوان، زندگینامه مشاهیر یا افراد محبوب هر جامعه، یکی از پرطرفدارترین نمونههای موجود برای مطالعه است. اول به این دلیل که اغلب مردم دوست دارند بدانند افراد مشهور در چه خانوادهای متولد شدهاند و چه مسیری را طی کردهاند که به چنین مقام و اعتباری رسیدهاند، دوم اینکه غالباً تجربههای ارزشمندی در زندگی هر کدام از این اشخاص یافت میشود که مانند چراغ پرفروغی، روشناییبخش راه زندگی خوانندگان است، و سوم اینکه علاقهمندانِ به نویسندگی، با خواندن سرگذشتهای دیگران، میآموزند چگونه میتوان زندگینامهای خوشخوان و تاثیرگذار نوشت. با اینحال برخی زندگینامهها، برخلاف شخصیت جذاب راوی، بسیار ناامیدکنندهاند؛ نه از منظر محتوا و سبک زندگی، بلکه به لحاظ شیوهی نگارش نویسنده.
کتاب «دوِ امدادی تکنفره» به قلم محمد شمس لنگرودی، متاسفانه یکی از نمونههای نهچندان خواندنی در گونه زندگینامه است.گرچه نمیتوان به آن برچسب زندگینامه کامل زد و طبق اشاره تاکیدی روی جلد، این کتاب حاوی خاطرات نویسنده از سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۵۷ است.
گرچه عموم کتابخوانان و دوستداران جریانهای ادبی، شمس لنگرودی را به واسطه اشعار زیبای او میشناسند اما بازی این هنرمند در فیلم خوب «احتمال باران اسیدی» (بهتاش صناعیها ـ۱۳۹۳) و پس از آن فیلمهای دیگر و گاهی تئاتر، موجب آشنایی هرچه بیشتر سایر مردم با او شد، ولی کتاب «دوِ امدادی تکنفره» آنچه را از قلم یک شاعر خوشذوق انتظار میرود، به خواننده عرضه نمیکند.
این کتاب با مقدمه پنجصفحهای لنگرودی در بازتعریف «خاطره» ـ از دیدگاه خودش ـ و تفاوتهایش با زندگینامه و تاریخنگاری آغاز میشود که هرچند تا حدودی قابل توجه است، ولی وجودش ضروری نیست و اگر از کتاب حذف میشد، لطمهای به اثر نمیخورد. در ادامه، لنگرودی بیاتلاف وقت، میرود سر اصل مطلب و با روایت زندگی خود از بدو تولد شروع میکند: «روز جمعه، ساعت دوازدهوبیستوپنج دقیقه ظهر روز بیستوششم آبان، سال هزار و سیصدوبیستونه، در محله آسیدعبدالله لنگرود به دنیا آمدم» و بعد با جزییات دقیق، پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگ خود را معرفی میکند و از زندگی سختی میگوید که خانوادهاش در دوران کودکی او داشتهاند اما این نظم و ترتیب در روایت زندگی، چندان دوام نمیآورد و خیلی زود، جایش را به خاطرات پراکندهای میدهد که لنگرودی با فشار بر ذهن سالخوردهاش، جستهگریخته به یاد میآورد و میان همین خاطرهگوییها نیز گاهی به شنیدههایش از دیگران متوسل میشود، نه به حافظهی تاریخی خود، و بارها در نقل ماجرایی اشاره میکند هیچ خاطرهای از آن روز ندارد. برای نمونه نگاه کنید به فصل دوم کتاب (دامن بلقیس) که حادثه سقوطش از پنجره خانه و نجاتیافتن توسط یکی از زنان همسایه را بر مبنای شنیدهها چنین تمام میکند: «من هیچ خاطرهای از آن روز ندارم و اینکه همهچیز اینطور مثل روز برابر چشمم روشن است نتیجه داستانهایی است که به تکرار از اینسو و آنسو شنیدهام» (ص۲۴) و در پایان هر فصل، برداشت و تحلیل خود را از آن ماجرا با بیانی پندآموز اضافه کرده است.
مشکل اصلی از آنجا ناشی میشود که نویسنده، برخی خاطرههای مهیج کودکی و نوجوانی زندگی در زادگاهش را نیمهکاره رها و فقط در حد اشارهای کلی به آن اکتفا میکند. بیشتر قصههایی که لنگرودی از زندگی خود و اطرافیانش میگوید، تَه ندارند و بیفرجام رها شدهاند. مثل قضیه خانوممعلم محبوبی که معلوم نیست چرا ناگهان دیوانه میشود و کسی هم به دادش نمیرسد! یا سایر دیوانگان شهر نظیر رمضان و محمود، یا ماجرای فیضی نینواز که گویا نوازنده چیرهدست و تنهایی بوده و به خاطر مرگ یکی از گاوهایش، کلاسهای آموزش نی به بچهها را تعطیل میکند!
خاطرات لنگرودی پرشهای زمانی فراوانی دارد که روایت منسجم و خطی کتاب را بر هم میزند و چون او برحسب یادآمدهها، خاطرههای زندگیاش را نوشته، سرشار از فلاشبکها و فلاشفورواردهایی است که مرور خاطراتش را از ریتم معمول و مناسب خارج میکند. با وجودی که نویسنده در بررسی خاطرات خود،کموبیش از علاقهمندیاش به شعر و شاعری میگوید، تمرکز اصلیاش بر رویدادهای ساده و کماهمیت زندگی است که نقش و تاثیر چندانی در شاعرشدن لنگرودی ندارند. بازگویی اتفاقهایی که برای او افتاده، بیشتر به مرور تاریخ اجتماعی ایران در روزگارِ پیش از سال ۵۷ شباهت دارد، ولی مهمترین ضعف کتاب این است که شمس لنگرودی در تمام فصلها و خاطرهگوییهای کتاب، بیوقفه و با هر بهانهای به شکلی اغراقآمیز، از آبوهوای شهر خود و سایر جاهایی که زندگی کرده، حرف زده است.
کتاب آکنده از گزارش و توصیف وضعیت هوای شمال کشور است. او حتی وقتی از حضورش در تهران میگوید، دست از گزارش هواشناسی نمیکِشد و اصرار دارد وضع هوای تهران را به اطلاع ما برساند! جالب اینکه لنگرودی معمولاً خاطرات شخصی زندگیاش را به یاد نیاورده اما وضعیت آبوهوای شهرهای مختلف را در بازههای زمانی متفاوت خوب به خاطر سپرده.کلیگویی او در بیان خاطرات و تکرار و تاکید بیش از حد بر طبیعت و جغرافیا،کتاب «دوِ امدادیِ تکنفره» را به خاطرهنگاری خستهکننده و کمارزشی تبدیل کرده است. خوشبختانه حجم کتاب و صفحههای هر فصل زیاد نیست و اگر به هر دلیلی علاقه و اصراری بر خواندن آن دارید، میتوانید این کتاب را در زمانی کوتاه و به شکل پراکنده، همزمان با مطالعه آثار دیگر بخوانید.
در نهایت برای پیبردن به کیفیت مطلوب در خاطرهنویسی یا نگارش زندگینامه، پیشنهاد میکنم کتاب فوقالعاده جذاب و شیرین «کودکی نیمهتمام» به قلم زندهیاد کیومرث پوراحمد را بخوانید تا با شکل دلپذیر و ایدهآل زندگینامهنویسی آشنا بشوید.
*احمدرضا حجارزاده
One comment