به گزارش صبا، فیلم سینمایی «مست عشق» به کارگردانی حسن فتحی این روزها در سینماهای کشور اکران است و تا امروز نیز فروش قابل توجهی داشته است. به بهانه اکران این فیلم سینمایی محمدرضا فهمیزی منتقد سینما در یادداشتی درباره ویژگی های «مست عشق» نوشته است.
در این یادداشت آمده است:
«حتی برترین شاهکارهای تاریخ سینما هم بی عیب و نقص نیستند پس آنچه که در نقد فیلم مهم به نظر میرسد و اولویت است، نه لزوما توجه به میزان نقصها و ایرادات احتمالی، بلکه دیدگاه سازنده و حرفی است که میخواهد بزند. از این منظر فیلم فتحی هم حتما ایراداتی دارد که البته عمدتا به قصه و بحث سندیت تاریخی برمیگردد تا جنبههای سینمایی.
اما در این زمینه، واقعیت این است که ابهامات بسیار زیادی وجود دارد هم درباره کیمیاخاتون و ازدواجش با شمس و هم اصلا نوع و شکل و خیلی از مسایل رابطه شمس و مولانا. اگرچه که حتی در صورت شفافیت و مستند بودن کامل تمام این جزییات هم هرگز الزامی مبنی بر رعایت آنها از سوی فیلمساز وجود ندارد کما اینکه مثلا علی حاتمی هیچ وقت در فیلمهایش خود را کاملا متعهد به رعایت واقعیتهای تاریخی نمیدانست و قصهاش را بر مبنای روایت شخصی خود از تاریخ بیان میکرد بنابراین صرف ابهام یا ایراد تاریخی یک داستانی نمیتواند دلیلی بر بد بودن فیلمی باشد چون مهمتر از قصه (که البته مهم است و در ارکان ساخت فیلم چه بسا از همه هم مهمتر) محتوای آن است. قصه ابزاری است برای شکل گیری این محتوا.
از این منظر، «مست عشق» داستان اسارتهاست، اسارت آدمها در سیاهچال تکرار و عادت که منجر به زندگیای عاری از روح و معنا، همچون حیوانات میشود. اینجاست که شمس میگوید: «تکرار، پوسیدن در زندان عادتهای خرد و کلانی است که به توارث و تقلید و تکلیف در بندشان هستیم». نتیجه چنین زیستی میشود روزگذرانهایی حقیرانه و بردهوار که حتی اگر غرق در شهرت و اعتبار و مکنت (همچون مولانا) هم باشد، سیزیفوار است. از این روست که شمس به مولانا میگوید: «عادت، جهان تو را کوچک کرده، از این دانش عادت زده و اجتماع عادت زده چه حاصل، جز غفلت و حجاب ستمی که بر انسان میرود».
عادتها و تکرار آنها در طولانی مدت، چنان بنای مسحکم و بی خلل و فرجی از روح انسان میسازد که فقط با «تردید» است که میتواند فرو بریزد پس «مست عشق» داستان تردیدها میشود. انسان اشرف مخلوقاتی که ملائک بر او سجده میزدند و حال به طوطی سخنگوی شیرین زبانی تبدیل شده بود، بر اثر جملات آتشین شمس همچون: «میان دین تکلیف و دین عشق توفیر بسیار است» چهارچوب وجودیاش به لرزه میافتد و جان و روحش آشفته و منقلب میشود. تردیدهایی از جنس انقلاب و همچون سیلی بنیان کن که میمیراند و زنده میکند از جمله؛ تردید مولانا در زیست پر از افتخار و مدح و ثنا و شوکتی که تاکنون داشته و او را تبدیل به برده کرده یا به زبان امروزی ربات، کما اینکه در جایی از فیلم به کیمیاخاتون میگوید: «کتابها زندانی کتابخانه بودند و من زندانی کتابها». چنین زیستی را فقط مرگ میتواند پایانی باشد، مرگی ققنوس وار با هدف زایشی دوباره.
مرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
و شمس آمده است که بانی چنین مرگی و تولد پس از آن باشد از این روست که به قول فرمانده نظامی (اسکندر) مولانا از شیخ الاسلامی فقیه به شاعر و عارف وارسته امروزی تبدیل می شود یا خود اسکندر رخت نظامی از تن برمیکند و تبدیل میشود به عارفی سماع کنان یا حتا مریم زن مسیحی روسپیای (که چقدر یادآور داستان مریم مجدلیه است) با حرارت آتش شمس همچون ققنوسی از نو متولد میشود.
«مست عشق» به بهانه داستان شمس و مولانا میخواهد که بذر این تردید را در دل و جان تماشاگر خود هم بیفکند. تردید درباره ماهیت «چیستی» خود، حقیقی یا کاذب و برساخته بودنش و انبوهی از چراهای دیگر که شاید هرگز تاکنون به آن نیندیشیده بود. «مست عشق» میخواهد بگوید: ای برادر تو همه اندیشهای/ مابقی خود استخوان و ریشهای.»
نشر اول: مهر
There are no comments yet