اول/ یکی از شبهای هفتهی پیش هوس کردم یک فیلم خوب ببینم. در آرشیو فیلمهای قدیمی و محبوبم دنبال فیلمی گشتم که هنوز بتواند منِ سختپسند را مجذوب خود بکند. قرعه به نام «پدرخوانده»، اثر جاودانهی فرانسیس فوردکاپولا افتاد. با وجودی که بارها این شاهکار تاریخ سینما را دیده بودم، ولی باز هم وقتی به تماشای آن نشستم، چنان از کارگردانی و بازیهای بازیگران و موسیقی و داستان فیلم حیرت کرده بودم که انگار برای نخستینبار آن را میبینم. پارت اول فیلم که تمام شد،گشتی در فضای مجازی زدم تا از اخبار رنگارنگ جهان عقب نمانده باشم، ولی با انبوهی از تیزرهای فیلم ایرانی «تگزاس۳» روبهرو شدم که از هشتم خردادماه اکران شده. آنچه در فضای مجازی میدیدم، برای من که چند سالیست فاصلهام را با تولیدات سینمای داخلی بیشتر کردهام، عجیب که نه، باید بگویم برخورنده و تحقیرآمیز بود! با نگاهی به تیزر ساختهی جدید مسعود اطیابی، میشد کیفیت و محتوای آن را حدس زد. خدا را شکر کردم که قسمتهای اول و دوم این اثر محیرالعقول سینمای ایران را ندیدهام اما از خودم پرسیدم چه کسانی به تماشای چنین کمدیهای سرِهمبندیشده و ضعیفی میروند که با گذشت دو هفته از اکران، به فروشی بیش از ۶۰ میلیارد تومان میرسد؟ آیا واقعاً مردم بلیت میخرند و به تماشای «تگزاس۳» میروند؟! یعنی آنهایی که این فیلم را دیدهاند، قبلاً تگزاس ۱ و ۲ را هم دیدهاند و بیصبرانه منتظر قسمت سوم بودهاند؟ اصلاً مگر این روزها کسی حوصلهی خندیدن به کمدیهای اینمدلی را هم دارد؟! وقتی در فضای مجازی دیدم در تکرار نام فیلم، روی عدد «۳» تاکید میکنند، یاد حرفهای ابراهیم عامریان (تهیهکنندهی فیلم) افتادم که:«از ابتدا تگزاس را پنجگانه در نظر گرفته بودیم و صرفاً فروش خوب فیلمها منجر به این نشد که همین روند را ادامه بدهیم. در نتیجه ساخت تگزاس ۴ و ۵ را هم در برنامه تولیدمان داریم». این یعنی خداوند به همهی علاقهمندان واقعی سینما صبر بدهد! در حالی که حسرت به دل ما مانده یکی از فیلمهای مشهور و مهم سینمای آمریکا را در سالن سینما و روی پردهی نقرهای ببینیم، مدام شاهد فیلمهای نه چندان تماشایی و دنبالهدار در سینماهای ایران هستیم! این هم آفتیست که مثل خیلی چیزهای دیگر به جان سینمای ما افتاده! اشتباه نشود، من مخالف فیلمهای چندقسمتی نیستم. فقط میگویم آیا فیلم دنبالهدار نباید علاوه بر موفقیت در جذب مخاطب، آنقدر تاثیرگذار هم باشد که گروه تولید را مجاب به ساختن قسمتهای بعدی بکند؟! اگر قسمت اول فیلم «پدرخوانده» در گیشه شکست میخورد، آیا هیچوقت قسمتهای دوم و سوم آن ساخته میشدند؟!
در واقع موفقیت قسمت اول «پدرخوانده»، ضامن ساخت باقی قسمتهای آن شدند، یا مثلاً مجموعهفیلمها «جیمز باند»،که از سال ۱۹۶۲، نخستین قسمت خود را با نام «دکتر نو» آغاز کرد و با فیلم «زمانی برای مردن نیست» در سال ۲۰۲۱ به بیستوپنجمین قسمت و اکنون به ادامهدارترین فیلم سینمای جهان تبدیل شده، تنها به دلیل کیفیت در تولید و استقبال جهانی سینمادوستان به این تعداد رسیده است. چنین نمونههایی در سینمای جهان بیشمارند؛ از «ایندیانا جونز» و «اسلحهی مرگبار» گرفته تا «هری پاتر» و «ارباب حلقهها»، در ژانرها و سلیقههای متنوع اما همگی درجهیک و تماشایی. در حالی که اغلب فیلمهای دنبالهدار ما، یا کمدیهای دمدستی با پایینترین کیفیت هستند یا فانتزیهای کودکانهای که ارزش چندانی ندارند و به همان سرعتی که ساخته شدهاند، از یاد میروند. چنین نمونههایی در سینمای ایران فراوانند؛ از سهگانههای «اخراجیها» و «خوب، بد، جلف» بگیر تا سریفیلمهای «اختاپوس» که با نام «پیشونیسفید» برای کودکان و نوجوانان ساخته شدند، ولی عملاً تاثیری بر ارتقای کیفی و جایگاه سینمای ایران نداشتند و از قضا مایهی بدنامی این سینمای نیمهجان بودند! انگار فرمول تولید فیلمهای دنبالهدار در سینمای ما جواب نمیدهد، مگر آنکه کمدی زرد باشند. واقعاً چرا فیلمهای چندقسمتی فقط در سینمای کمدی میفروشد؟! چرا وقتی فریدون جیرانی سال ۸۴ سهگانهی «ستارهها» شامل «ستاره میشود/ ستاره است/ ستاره بود» را ساخت، با استقبال روبهرو نشد؟! یا پیش از آن، سهگانهی دخترانهی رسول صدرعاملی (دختری با کفشهای کتانی/ من ترانه ۱۵ سال دارم/ دیشب باباتو دیدم آیدا) چرا فقط در قسمت اول و دوم به موفقیت قابل قبولی رسید؟! سینمای ایران ثابت کرده استثناهایی نظیر تجربههای جیرانی و صدرعاملی یا مجموعهفیلمهای «کلاهقرمزی و پسرخانه»، همیشه از شروعی موفق به پایانی شکستخورده میرسند! خلاصه اینکه شخصاً ترجیح میدهم بارها به تماشای زندگی و کسبوکار مافیای ایتالیاییِ «دُن کورلئونه» بنشینم تا هفتتیرکشیهای مضحک ایرانی با بازی پژمان جمشیدی و سام درخشانی!
دوم/ آدمهای زیادی را میشناسم که در کاری یا هنری، ماهر و مستعدند اما کمتر کسی آنها را میشناسد، چون پیش از هنرنماییشان، به شهرت نرسیدهاند تا هر کاری که میکنند دیده بشود و صداش مثل بمب همه را کَر بکند! مقصود اینکه مدتیست مجموعهداستان «تاکسیسواری» به قلم سروش صحت چاپ شده و با استقبال خوب هوادارانِ او ـ و نه کتابخوانان جدی ـ روبهرو شده! اگر با خودمان روراست باشیم، استقبال از کتاب صحت، هیچ ربطی به کیفیت قلم او و نوشتههاش در کتاب ندارد، چون بنا بر شنیدههای برخی دوستان صاحبنظر، تاکسینوشتهای صحت چنگی به دل نمیزنند و آنقدرها که باید خواندنی نیستند! کتاب «تاکسیسواری» خوب فروخت، چون سروش صحت معروف و محبوب است! او در این کتاب،۱۲۱ داستانک را از تجربههای تاکسیسواریهای خودش در شهر نوشته و کمی به آنها پر و بال داده. البته اغلب این داستانکها قبلاً در روزنامههای «اعتماد» و «شرق» و صفحهی اینستاگرام نویسندهاش منتشر شدهاند. حالا جای پرسش است که اگر صحت، با ایفای نقش در سریالهای طنز و همچنین برنامهی پربینندهی «کتابباز» مشهور نشده بود، آیا باز هم از کتابش استقبال میشد؟ اصلاً ناشر شناختهشدهیی مثل «چشمه» حاضر به چاپ تاکسیسواریهای یک فرد گمنام (مثلاً من و شما)،که از قضا قلم خوبی هم دارد، میشد؟! باید اینجا یاد بکنم از کتابی که سالها پیش خوانده بودم با نام «مامور سیگاری خدا» به قلم محسنحسام مظاهری که اتفاقاً مثل سروش صحت اصفهانیست اما در رشتهی جامعهشناسی تحصیل کرده. مظاهری در کتابش، مجموعهیی ناداستان با زیرعنوان «تاکسینگاری» گردآوری کرده که در واقع نگاه پژوهشی او به احوال و فرهنگ مردم در خُردهجامعهی تاکسی است. به نظرم نوشتههای این جامعهشناس ۴۲ساله،که مکالمات مسافران تاکسی را به شیوهی کاملاً مستند ضبط و ثبت کرده، به مراتب خواندنیتر از داستانکهای دستکاریشدهی سروش صحت است. حتا مظاهری پس از «مامور سیگاری خدا»،که توسط نشر «افق» چاپ شد، اثر دیگری با نام «بنیهندل» را به عنوان بخش دوم تاکسینگاریهای خود نوشت و چاپ کرد که آن هم بسیار تحسینبرانگیز و خواندنیست، ولی افسوس که جناب مظاهری، شهرت کارگردان و بازیگر فیلم و سریالهای طنز را ندارد تا کتاب ارزشمند او مثل اثر همشهریاش در کمتر از یک هفته به چاپ پنجم برسد و بیشترین فروشِ ممکن را داشته باشد.
احمدرضا حجارزاده
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است