به گزارش خبرنگار سینما صبا، در دومین روز از چهل و یکمین جشنواره فیلم کوتاه تهران در دو فیلم «آشوب» ساخته «لئوناردی گزمان» از آمریکا و فیلم «بهش میگن منمنداس» به کارگردانی «محمد معتمد» از ایران استان بوشهر مشترکات فراوانی یافت میشود.
۱- هر دو فیلم داستان فردی است که از هیچ چیز اطلاع ندارد و برای هدف دیگری رفته است ولی به یکباره وسط یک ماجرای قتل و آدم کشی گرفتار میشود.
۲- نمایش مقتول در هر دو.
۳- نمایش خون.
۴- نشان دادن قاتل.
۵- کشته شدن هر دو به وضعی فجیع.
۶- نمایش آلت قتاله (البته در فیلم بهش میگن منمنداس این مورد از طریق رادیو برای مخاطب با جزئیات کامل بیان شد و آن را نشان نداد).
۷- وجود موجوداتی فرا انسانی همانند دیو، جن و امثال آن.
۸- انتقال حس ترس و وحشت به مخاطب.
۹- زمان هر دو در شب میگذرد.
۱۰- حضور پلیس که در فیلم ایرانی پلیس در صحنه قتل با خبرنگار گفتگو کرده و رادیو آن را پخش میکند ولی در فیلم آمریکایی مامور امنیتی نمایش داده میشود.
اما تفاوت مهم این دو فیلم تنها در یک چیز است فیلم لئوناردی گزمان در ژانر وحشت است ولی فیلم محمد معتمد در ژانر کمدی و همچنین مدت زمان فیلم [آشوب] از تیتراژ آغازین تا انتها ۵ دقیقه و فیلم [بهش میگن منمنداس] ۲۳ دقیقه!
برای بررسی دقیق این دو فیلم ابتدا لازم است که داستان آنها بیان شود تا درک درستی داشته باشیم.
فیلم آشوب با صدای یک خانم که با پلیس تماس گرفته شروع میشود که درخواست کمک دارد ولی به یکباره صدای او قطع می گردد در سکانس بعدی خانمی را می بینیم که وارد خانه می شود و چند شمع و یک نقشه قدیمی روی میز را مشاهده میکند ولی از دوستش خبری نیست وارد اتاق خواب میشود و دوست خود که همان خانمی است که صدای او را شنیدیم غرق در خون میبیند با صدای پا به زیر تخت میرود.
شخصی با تبر وارد اتاق میشود از پوتینهایی که به پا کرده مشخص است مرد است، تبر را به تخت تکیه میدهد و جنازه را به بیرون اتاق میبرد، زن میخواهد تبر را بردارد که می افتد مرد با صدای افتادن بر میگردد و تبر را با خود بیرون میبرد.
زن از زیر تخت بیرون میآید و به هال میرود و با مرد روبرو میشود. مرد فریاد میزند: «برو کنار» و زمانی که دوربین بر میگردد ما شاهد یک انسان افسانهای و سیاه در پشت سر زن هستیم و فیلم همینجا تمام میشود.
فیلم کوتاه بهش میگن منمنداس، داستان پسری است که از تهران برای انجام حرکات یوگا و رسیدن به آرامش عازم بوشهر شده. در سکانس افتتاحیه این جوان در دل شب در جادهای دور افتاده تنها در حرکت است که صدایی توجهش را جلب میکند. از جاده خارج میشود ولی میترسد و فرار میکند اما دوربین در بین خار و خاشاک کنار جاده حرکت میکند و به یک مرد که کشته شده میرسد.
جوان در راه با پیرمردی هم سفر میشود و او برایش داستان منمنداس را میگوید که زنی مکار است که کارش کشتن مردها است… پسر از مرد جدا میشود و در راه منمنداس را میبیند و یک دل نه صد دل عاشق او میشود.
در آشوب که تکلیف مشخص است با یک فیلم داستانی در ژانر وحشت روبرو هستیم چون تمام عوامل این ژانر را همانطور که پیشتر در مشترکات بیان نمودیم دارد ولی در ساخته محمد معتمد دچار یک سردرگمی هستیم. در نیمی از فیلم همین مشترکات را داریم ولی به دلیلی نامعلوم پسر عاشق منمنداس میشود و به او پیشنهاد ازدواج میدهد و با بیان جملهای نامتعارف، تنها به این دلیل که تا اینجای داستان جو وحشت بر فیلم مستولی بوده از تماشاگران خنده میگیرد، جز این، فیلم از نظر کمدی فاقد مولفههای آن در بخش تصویر است و تنها کلمات هستند که بار آن را میخواهند به دوش بکشند که در این کار هم چندان موفق نیست. شاید اگر نویسنده و کارگردان این اثر سراغ کمدی نمیرفتند و سعی میکردند فیلمشان را در همان گونه وحشت به سرانجام برسانند، آن وقت محصولشان قابل تقدیر و دفاع بود…
نکته دیگر مدت زمان پخش فیلم است. طبق استاندارد به فیلم زیر ۳۰ و نهایت ۴۵ دقیقه فیلم کوتاه گفته میشود ولی هرچه این مدت زمان و حواشی فیلم کمتر باشد قطعاً جذابتر و حرفهایتر است البته به شرطی که سخن و هدف کارگردان و نویسنده ابتر نماند.
این روزها که فیلمهای کوتاه خارجی اکران میشود به فیلمسازان جوان توصیه میکنم حتما آثار بخش بینالملل جشنواره را ببینید و نقاط قوت و ضعف آن را استخراج و پالایش کنند.
مهدی صالحی
There are no comments yet