به گزارش صبا، منصوره قدیری جاوید، خبرنگار ایرنا، توسط همسرش با ضربات چاقو و دمبل به قتل رسید. این حادثه بهدلیل اختلافات خانوادگی و درگیری شدید رخ داد. پس از قتل، شوهر منصوره قدیری تصمیم داشت فرزند ۱۵ ساله خود را نیز به قتل برساند. با ورود به موقع پلیس، این نقشه ناکام ماند. شامگاه نوزدهم آبان، برادر مقتول با مراجعه به کلانتری و اعلام نگرانی درباره خواهر و خانوادهاش، منجر به ورود پلیس به منزل شد. مأموران پس از شکستن در با همکاری آتشنشانی، با شوهر مقتول روبهرو شدند که بهانه سردرد و استراحت را آورد و ادعا کرد همسر و فرزندش در اتاق خواب هستند. با ورود مأموران به اتاق، جسد خونین خانم منصوره قدیری و پسر ۱۵ ساله که به دلیل مصرف قرصهای خوابآور بیهوش بود، کشف شد. پسر به بیمارستان منتقل و از مرگ نجات یافت.
پیکر منصوره قدیری جاوید روز دوشنبه ۲۱ آبان در خانه ابدی آرام گرفت و همسایههای این خانواده در شهادت خود اعلام کردهاند که صبح روز حادثه، صدای درگیری شدیدی از منزل این زوج به گوش رسیده است و بعد از مدتی این صداها قطع شده است. بر اساس تحقیقات، قاتل تلاش داشته جسد همسرش را شبانه از خانه خارج کند، اما برادر او در ادامه روز به خانه مراجعه کرده و پس از مشاهده صحنه، موضوع را به پلیس گزارش داده است.
همچنین خواهر منصوره در گفتوگو با ایرنا روز وقوع حادثه را چنین روایت میکند:« حوالی ساعت ۱۵ بود که همکار منصوره با من تماس گرفت و از من پرسید، چرا خواهرت امروز سر کار نیامده است؟ آن روز من و منصوره ساعت ۵ بعد از ظهر وقت دکتر داشتیم و قرار بود به خیابان کارگر برویم. بنا داشتم جلوی محل کارش با او قرار بگذارم. وقتی همکارش از غیبت او خبر داد، من با منصوره تماس گرفتم اما جواب نداد. به بهانهای با مادرم تماس گرفتم تا ببینم از منصوره خبر دارد یا نه که او هم خبری نداشت.
با برادرم تماس گرفتم و گفتم از منصوره خبر داری یا نه؟ چون از محل کار او با من تماس گرفتند و گفتند که امروز سر کار نرفته است؛ دلشوره داشتم. برادرم گفت چه کار کنیم؟ گفتم میخواهم به خانه او بروم.
قاتل ۶ سال یا بیشتر بود که با ما ارتباط خانوادگی نداشت و ما فقط خواهرم را بیرون از منزلش میدیدیم؛ با برادرم به سمت منزل او راه افتادیم و نزدیک ساعت ۴ بود که به درب منزل منصوره رسیدیم. چون شرایط را میدانستم، گفتم اگر زنگ در را بزنم ممکن است از آیفون تصویر مرا ببینند و در را باز نکنند؛ به همین خاطر زنگ طبقه پنجم را که صاحبخانه ساکن است، زدم و گفتم مستاجرتان در را باز نمیکند که ایشان گفت باید زنگ سرایداری را بزنی. زنگ سرایدار را زدم و در باز شد و از در پارکینگ وارد شدم.
با توجه به تسلط شوهر خواهرم و خواهر او به قوانین و فنون وکالت، نگرانیم از عقوبت خلاص شود و درخواست قصاص داریم.
سرایدار از من پرسید کجا میروی؟ حق نداری از پارکینگ به داخل بروید. به او توضیح دادم که از صبح خواهرم گم شده و در جستجو برای یافتن او هستم و میخواهم ببینم خانه است یا نه؟ این موضوع را که گفتم، سرایدار همراه من به طبقه بالا آمد. درب آکاردئونی واحد باز بود و درب چوبی بسته بود. با دست و انگشترم محکم به در کوبیدم اما در را باز نمیکردند؛ در حالی که با سرایدار مشغول صحبت بودم، یکباره در باز شد و شوهر خواهرم که گوشی دستش بود، با خونسردی و ظاهری مرتب جلوی در آمد.
با این که ۶ سال یا بیشتر بود او را ندیده بودم، اصلا از دیدن من تعجب نکرد. از او پرسیدم منصوره کجاست؟ با بیتفاوتی گفت با پسرم به سینما رفتهاند. گفتم تلفنش را جواب نمیدهد. گفت حتماً سایلنت است.
روز شنبه بسیار بعید بود منصوره به سینما برود و تازه ساعت ۵ با من قرار داشت و وقت دکتر داشتیم. اینجا بود که شک کردم. به دروغ به او گفتم در خیابان بودم و کیف مرا زدند؛ آمده بودم که از منصوره پول نقد بگیرم. از او پرسیدم که شما پول نقد ندارید؟ گفت پول نقد ندارم اما میتوانم کارت به کارت کنم که من گفتم کارتهای بانکی مرا در کیفم زدند و کارت همراهم نیست. پرسید پس میخواهید چه کار کنید؟ گفتم با پسرم تماس میگیرم و از او میخواهم که برای من اسنپ بگیرد. به من گفت بیا داخل بنشین تا من برایت اسنپ بگیرم که قبول نکردم.
به دلیل اینکه نمیخواستم برادرم با شوهر خواهرم روبرو شود؛ او در کوچه منتظر ایستاده بود؛ از پلهها پایین رفتم و شوهر خواهرم همچنان ایستاده بود و در را نمیبست. به محض اینکه جلوی در نزد برادرم رسیدم از گوشی منصوره به من پیام داد.
برای من نوشته بود که گوشی من در جوی آب افتاده و نمیتوانم تلفنها را جواب دهم. برایش نوشتم منصوره کجایی؟ جواب داد: بیرونم. برای او نوشتم من جلوی خانه شما هستم. پاسخ داد: نگران شدی؟ این پیام را که دیدم متوجه شدم که او نیست؛ چون ادبیات و بیان او را میشناختم. متوجه شدم که گوشی دست همسرش است. از او سوالی درباره موضوعی پرسیدم که بین خودمان بود و جواب نداد؛ از اینجا بود که مطمئن شدم گوشی دست همسرش است.
برادرم گفت من اینجا میمانم اما تو اسنپ بگیر و به خانه برگرد؛ اما چون نگران بودم در نبودنم با برادرم روبرو شود، گفتم بیا با هم به خانه برویم و اگر منصوره با من تماس گرفت و صدای او را شنیدم که هیچ؛ اما اگر تماسی نگرفت، دوباره به اینجا برمیگردیم.
وقتی به منزل رسیدم و همسرم نگرانی مرا دید و گفتم از صبح از خواهرم بیخبر هستم، گفت برای چه به خانه برگشتی؟ باید با پلیس تماس میگرفتید؛ نگرانیها و دلشورههایم بیشتر شد. با برادرم تماس گرفتم و بعد از هماهنگی، همراه او، همسرم و پسرم حدود ساعت ۹ به درب منزل آنها رسیدیم.
باز هم هرچه در زدیم، باز نکرد. ناچار با پلیس تماس گرفتیم؛ پلیس هم هرچه در زد، در را باز نکرد. از مامور پلیس خواستیم در را باز کنند که گفت امکان این کار را ندارند و باید حکم قضایی داشته باشند. همان موقع به کلانتری رفتند و حکم ورود به منزل گرفتند؛ گویا با پلیس جنایی هم تماس گرفتند. آتشنشانی هم آمد؛ صاحبخانه به آتش نشانی گفت درب منزل را بشکنید.
صاحبخانه و همسایه روبهرویی واحد خواهرم هم حضور داشتند. همسایه واحد روبرویی گفت، ساعت هشت صبح در این خانه دعوا شد و ما صدای خانم را شنیدیم.
آتشنشانی در را شکست و با تعجب دیدیم همسر خواهرم پشت در است؛ پسرش هم در اتاق بود و وقتی در باز شد، هولناک جلوی در آمد. با اینکه این همه داد زدیم و در زدیم، تا در باز شد، همسر خواهرم گفت چه خبر است و اعتراض کرد که چرا وارد خانه من شدهاید؟
به پسر خواهرم گفتم مادرت کجاست؟ گفت پدرم گفته او در بیمارستان بستری شده؛ به او گفتم اما پدرت به من گفت که تو با او امروز سینما بودید. نگاهی به پدرش انداخت و متوجه شد به او دروغ گفته است.
گویا قاتل صبح پسرش را از خانه بیرون برده و قبل از اینکه منصوره به سر کار برود، به خانه برگشته و او را تنها گیر انداخته و به قتل رسانده است. بعد مجدد پسرش را به خانه آورده و به مدرسه هم نفرستاده است. به او گفته بود مادرت اتاق خواب را سمپاشی کرده و نباید در آن اتاق بروی و در تمام مدت پسرش هم در خانه بوده است.
همسایه روبرویی گفت، به چشمی درب منزلم چسب قطرهای چسبیده است؛ در حالی که صبح چنین چیزی نبود. گویا میخواسته همسایه روبرویی انتقال جنازه را نبیند و ماشین هم جلوی در آماده بوده که جنازه را به بیرون از خانه ببرد. رفتن من فقط توانست منصوره را از اینکه جنازه اش را بسوزاند نجات دهد.
در برخی خبرها آمده است که او گفته من بعد از کشتن همسرم میخواستم فرزندمان را هم بکشم و خودکشی کنم اما بعد پشیمان شدم و با پلیس تماس گرفتم؛ در حالی که اینطور نبود و با حکم قضایی و توسط آتشنشانی در باز شد.»
There are no comments yet